Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
We started when the wind stopped .
هنگامی که باد ایستادحرکت کردیم
Other Matches
jump-started
شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
he started at my voice
از صدای من از جا پرید
Once the fire has started, it burns cleen and dry.
<proverb>
آتش چو برافروخت بسوزد تر و خشک .
measurement of wind direction: wind vane
اندازهگیریمقداربارشبرف
stopped
استوپ داور بوکس
stopped
ناک دان
stopped
ورجستن
stopped
برخورد
stopped
گیره
stopped
متوقف کننده
stopped
مانع
stopped
ایستگاه نقطه
stopped
قطع کردن
stopped
ایستادن
stopped
بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stopped
زمانی که دیسک گردان طول می کشد تا متوقف شود پس از اینکه توان دیگری ندارد
stopped
دستوری که فرآیند را موقتاگ متوقف میکند تا کاربر داده وارد کند
stopped
ن شود پیام به درستی دریافت شده است پیش از ارسال بیشتر داده
stopped
لیست کلمات که قابل استفاده نیستند یا برای فایل یا جستجوی کتابخانه مفید نیستند
stopped
مکث
stopped
توقف
stopped
دستور برنامه نویسی کامپیوتر که اجرای برنامه را متوقف میکند
stopped
توقف منزلگاه بین راه
stopped
منع
stopped
جلوگیری منع
stopped
توقف انجام کار
stopped
انجام ندادن عملی
stopped
نقط ه تنظیم در یک خط که نوک چاپ یا نشانه گر در آنجا متوقف می شوند برای دستورات بعدی
stopped
ایست
stopped
ایستاندن
stopped
ایستادن توقف کردن
stopped
خواباندن بند اوردن
stopped
متوقف کردن ایستگاه
stopped
تعطیل کردن
stopped
سدکردن
stopped
نگاه داشتن
stopped
از کار افتادن مانع شدن
payment stopped
توقف پرداخت
payment stopped
دستور عدم پرداخت
The police stopped me.
پلیس جلویم را گرفت
end stopped
دارای سکته ملیح
I have stopped dealing with him .
دیگربا اومعامله نمی کنم
end stopped
دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
The clock has stopped.
ساعت دیواری خوابیده است
His heart stopped beating.
قلبش از کار ایستاد
Water must be stopped at its source .
<proverb>
آب را از سر بند باید بست .
The patients hrart stopped beating.
قلب بیمار از کار افتاد ( ایستاد )
A jars mouth may be stopped ,a mans cannot.
<proverb>
در کوزه را مى توان بست اما دهان آدمى را نمى توان بست.
The bus stopped for fuel
[ to get gas]
.
اتوبوس نگه داشت تا بنزین بزند.
wind
نفخ بادخورده کردن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
on the wind
درجهتباد
to wind off
باز کردن
to wind off
واتابیدن
to wind up
کوک کردن اماده کردن گلوله
to wind up
خاتمه دادن بپایان رساندن
to get wind of
بو بردن از
wind
:پیچاندن
wind
ازنفس انداختن نفس
down wind
بادبسمتپائین
get the wind up
ترسیدن
get wind of something
پی بچیزی بردن
wind
درمعرض بادگذاردن
wind up
پایان یافتن
wind up
پایان دادن
wind off
باز کردن از پیچ
wind up
منحل کردن
there is something in the wind
کاسهای زیر نیم کاسه است
it goes before the wind
بادانرامیبرد
to get the wind up
بیم داشتن
get wind of something
از چیزی بوبردن
wind up
منتج به نتیجه شدن
wind
پیچیدن
second wind
بازیابی وضع عادی تنفس
wind
باد
wind
سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
wind
حلقه زدن
wind up
<idiom>
به پایان رساندن ،تسویه کردن
wind up
<idiom>
سفت کردن فنر ماشین
wind up
<idiom>
خیلی هیجان زده شدن
in the wind
<idiom>
بزودی اتفاق افتادن
second wind
<idiom>
تجدید قوا کردن
get wind of
<idiom>
بادخبرآورده
wind
انحنایافتن
wind
پیچ دان کوک کردن
wind
: باد
wind
انحناء
second wind
سازگاری ثانوی
second wind
نفس دوم
wind
چرخاندن
wind
قدرت تنفس کامل
wind load
بار باد
wind gall
دمل تپق گاه اسب
wind borne
باد اورده
wind pipe
نای
wind rocked out
نارسایی تنفسی
wind rocked out
وقفه تنفسی
wind pump
پمپی که با باد کار میکند
wind pressure
فشار باد
wind pollinated
گرده افشانی شده بوسیله باد
wind pipe
لوله هوا
wind pipe
لوله هواکش
wind rose
نمودار وضع هوا ومیزان وزش بادها وجهت انها
wind load
سربار ناشی از اثرات باد
wind broken
دچار پربادی
wind broken
ریوی شده
wind erosion
فرسایش بادی
wind broken
خسته
wind current
جریان بادی
wind bound
دچار باد مخالف
wind correction
تصحیح مربوط به باد تصحیح گلوله از نظر باد
wind component
مولفه مربوط به باد
wind flower
شقایق نعمان
wind component
شاخه سمتی باد
wind indicator
بادنما
wind generator
مولد بادی
wind corrosion
ساییدگی بادی
wind screen
شیشه جلوی اتومبیل
wind gauge
دستگاهی که سرعت باد را اندازه می گیرد
wind gauge
بادسنج
wind gap
شکاف قله کوه
wind catcher
بادگیر
wind rose
شقایق اگرمون
wind scoop
هواکش
wind direction
جهتوزشباد
wind deflector
بادگیر
wind chest
جعبهباد
wind arrow
پیکانباد
wind abeam
جهتعرضی
action of wind
حرکتجریانباد
words are but wind
هواست
words are but wind
حرف جزو
wind duct
مجرایباد
wind guard
محافظباد
way the wind blows
<idiom>
چیزی که اتفاق میافتد
three sheets to the wind
<idiom>
مست کردن
straw in the wind
<idiom>
نشانه کوچک قبل از وقوع حادثه
An inclement wind .
باد مخالف(نامساعد )
ill wind
آنچهدرفاهرتلخولینتیجهخوبیداشتهباشد
wind trunk
خرطوم باد
wind supply
ذخیرهباد
wind sock
علامتوزشباد
wind wing
پنجره کوچک تهویه اتومبیل
wind wave
موج باد
wind sprint
تمرین دو سریع
wind sprint
مسابقه ازمایشی دو سرعت
wind spout
گرد باد دریایی
wind speed
سرعت باد
wind shear
انحراف سمتی باد
wind shear
تغییرات سمتی باد
wind shake
تکان سخت درختان جنگل در اثر طوفان
wind shadow
منطقه اب نسبتا راکد در سمت پناهگاه قایق از باد
wind sprint
دوهای سریع و کوتاه
wind tie
پرده بادنمای فرودگاه سمت نمای باد
wind wave
خیز اب ناشی از باد
wind wave
موج ناشی از باد
wind ward
در جهت باد
wind velocity
سرعت حرکت باد
wind velocity
سرعت باد
wind vector
جهت حرکت باد
wind vector
سمت باد
wind vane
بادنما
wind spout
لوله ابی که ازفرود امدن ... گرداب تشکیل میشود
wind beam
تیری که در برابر مقاومت فشار باد طرح ریزی میشود
north wind
باد شمال
head wind
باد مخالف
head wind
باد روبرو
he hit me in the wind
بامشت نفس مرابرید
throw to the wind
پشت پا زدن
throw to the wind
دور انداختن
fling to the wind
پشت پا زدن
fling to the wind
دور انداختن
fishtail wind
باد مواج
fishtail wind
بادی که مداوما به چپ وراست یا جلو و عقب تغییرجهت میدهد
favourable wind
بادشرطه
whirl wind
گردباد
in the teeth of the wind
برخلاف جهت باد
no wind position
محل نهایی هواپیما
no wind position
اخرین محل هواپیما
long wind
طاقت زیاد دویدن
long wind
دراز نفسی
level wind
وسیله پیچیدن نخ ماهیگیری
let him recover his wind
بگذاریدنفسش جابیاید بگذاریدنفس تازه کند
it is blown off by the wind
بادانرامیبرد
in the wind's eye
بر ضد باد
in the wind's eye
برخلاف جهت باد
in the teeth of the wind
برضد باد
favourable wind
بادمراد
favourable wind
بادمساعد
fair wind
باد موافق
baffing wind
بادبی قرار
baffling wind
بادبیقراریامخالف
apparent wind
باد فاهری
anabatic wind
باد فرارو
an off shore wind
بادی که از سوی دریا بوزد
solar wind
باد خورشیدی
wind instruments
الات موسیقی بادی
wind instrument
الات موسیقی بادی
wind tunnels
معبر تونل مانندی که هوا بافشارهای مختلف از ان عبورمیکند
ballistic wind
باد بالیستیکی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com