Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English
Persian
anti knock property
درجه اکتان
anti knock property
خاصیت ضدضربه
Other Matches
anti knock
ماده ایکه به سوخت اضافه شده و احتمال انفجار واحتراق نامنظم ان را کاهش میدهد
exchange of property for property
مبادله مال به مال
anti
در مقابل
anti
انتی
anti
:پیشوندهاییست بمعنی >ضد< و>مخالف < و >درعوض < و>بجای < و غیره مثل :NTIchrist A
anti
ضد
anti
مخالف علیه
anti-
تابع منط قی که وقتی خروجی آن درست است که یکی
anti-
برنامه نرم افزاری که در کامپیوتر به دنبال ویروس می گردد و پیش از اینکه به داده یا فایل آسیب برساند آنرا نابود میکند
anti-
سوئیچی که در حین کار مودم از زنگ زدن سایر تلفن ها جلوگیری میکند
anti-
ماده کائوچویی خاص برای عبور بار الکتریکی ایستا به یک زمین الکتریکی . یک اپراتور ماده را پیش از کنترل اعضای الکترونیکی حساس که ممکن است در اثر الکتریسیته ساکن آسیب ببیند کنترل میکند
anti-
روش کاهش اثرات لبههای دندانه دار در گرافیک با استفاده از سایههای خاکستری در لبه ها
anti-
ورودی ها درست باشند و وقتی نادرست است که ورودی ها مشابه باشند
anti
پاد
anti-
به معنای "مخالف "
to knock down
بزمین زدن
to knock about
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
to knock about
پرسه زدن در به در بودن
to knock up
خسته شدن
to knock about
ول گشتن
to knock down
زمین زدن بامشت بزمین انداختن ازپادراوردن
I usually knock off at 6.
غالبا" ساعت 6 دست از کار می کشم
to knock down
پرچ کردن
to knock off
دست ازکارکشیدن
to knock out
پس ازبسته شدن دردانشکده یادانشگاه درزدن وبیرون رفتن
to knock together
سرهم بندی کردن
to knock under
تسلیم شدن
to knock up
فرسوده شدن ازپادرامدن
to knock up
مانده شدن
knock off
کشتن
to knock under
تن دردادن اقراربزمین خوردگی کردن ازپادرامدن
knock together
بهم چسباندن
knock together
بهم زدن
knock off
دست کشیدن از
knock in
فرو کردن
knock down
زدن با تانک یا توپ هواپیما از کار انداختن
knock down
مجزا کردن
knock down
مجزا
knock down
گیج کردن
knock down
باضربت بزمین کوبیدن
knock against
زدن به
knock about
پرسه زدن
knock against
خوردن به
knock off
ازکار دست کشیدن
knock off
مردن
knock off
ختم کردن کار
knock together
بهم خوردن
knock about
سرو صدا ایجاد کردن
knock out
از کار انداختن
knock out
از بین بردن
knock out
خالی کردن
knock out
شکست دادن
knock out
ناکار کردن
knock out
با مشت یا بوکس ازپادراوردن
knock off
از پاانداختن
knock off
دست از کارکشیدن از کار انداختن
knock about
نامرتب زندگی کردن
knock-up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock
مشت ضربت
knock-up
بهم زدن
knock
بهم خوردن
knock
صدای تغ تغ
knock off
<idiom>
به قتل رساندن کسی
knock-up
از کار انداختن
knock-up
تحریک کردن
knock-up
برخورد کردن
knock
عیبجویی
knock-up
سردستی اماده کردن
knock it off
<idiom>
دست کشیدن
knock up
بپایان رساندن
knock up
از کار انداختن
knock about
<idiom>
بدون برنامه ریزی سفر کردن
To knock someone down.
کسی رازمین زدن ( درکشتی وغیره )
knock
ضربه زدن
knock up
سردستی اماده کردن
knock out
<idiom>
غش کردن
knock up
برخورد کردن
knock up
بهم زدن
knock up
ابستن کردن ناراحت کردن
knock on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock-on
بلند شدن توپ از زمین ازضربه دست بازیگر
knock
درزدن
knock
زدن
knock
بد گویی کردن از
knock
کوبیدن
knock-up
بپایان رساندن
knock up
تحریک کردن
anti g suit
لباس ضد اثر سرعت ثقل
anti dumping
ضد دامپینگ
anti dumping
مخالفت تبعیض قیمت بین بازار داخل و خارج از کشور
anti-Semitism
مخالف با یهودیان
anti freezer
ضد انجماد
anti federalist
اشخاصی که درسال 88-7871 مخالف اساس حکومت امریکا بودند
anti freezer
ضد یخ
anti social
ضد اجتماعی
anti g suit
لباس ضد فشار ثقل
anti semitism
مخالف با یهودیان
anti thesis
وضع مقابل
anti thesis
انتی تز
anti thesis
برابر نهاد
anti wear
مواد افزودنی جهت کاهش سایندگی و فرسایش پشم
anti-moth
مواد ضد بید فرش
anti aircraft
پدافند هوایی
anti particle
ضد ذره
anti-Semitic
مقرون به دشمنی با نژاد سامی یایهود
anti thesis
نقیض
anti submarine
هواپیمای ضد زیردریایی
anti icing
ضد یخ
anti-histamines
ضد هیستامین
anti sepsis
جلوگیری از رشد وازدیاد میکربها در اثر موادضدعفونی
anti matter
ضد ماده
anti semitic
ضد یهودی
anti skid
ضد لغزش
anti socialist
ضد سوسیالیستی
anti spin
سیستمی برای جلوگیری ازچرخش چرخهای هواپیماهنگامیکه ارابه فرود خارج از هواپیما قرار دارد
anti-Semitic
مخالف نژاد سامی
anti-Semite
ضد یهود
anti-histamine
آنتی هیستامین
anti-aircraft
ضد هواپیما
anti-clockwise
بر خلافجهتعقربههایساعت
anti tr switch
کلید ضد فرگیر
anti-freeze
آبگونهی ضد یخ
anti-freeze
ضد یخ
anti-histamines
آنتی هیستامین
anti-freeze
پاد یخ
anti-hero
نقش اول منفی مخالف قهرمان
anti-heroes
نقش اول منفی مخالف قهرمان
anti-histamine
ضد هیستامین
anti-social
ضد اجتماعی
anti-Semites
مخالف اقوام سامی
anti-Semites
ضد یهود
anti-Semite
مخالف اقوام سامی
anti semite
ضد یهود
anti semite
مخالف اقوام سامی
anti air
ضد هواپیمایی
anti air
ضد برتری هوایی دشمن
anti-histamine
داروی ضد حساسیت یا آلرژی
anti capitalist
ضد سرمایه داری
anti-pollutants
پادآلودگی
anti-tank
ضد تانک
anti derivative
ضد مشتق
anti detonant
مایع ضد بدسوزی
anti aircraft
ضد هوایی
anti-theft
دزدگیر
anti-histamines
داروی ضد حساسیت یا آلرژی
anti-pollutant
پادآلودگی
anti detonation
ضد بدسوزی
anti cyclical
ضد دورهای
to knock something open
با ضربه چیزی را باز کردن
knock kneed
دارای زانوی کج
knock kneed
خشن
knock kneed
فالج
knock about clothes
جامه کار
knock kneed
شل
knock at the door
در کوفتن
knock at the door
در زدن
to knock somebody's socks off
<idiom>
<verb>
کسی را کاملا غافلگیر کردن
to have a knock back
عقب نشینی کردن
[در موقعیتی]
to knock back
عقب نشستن
knock knee
کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
knock about clothes
لباس کار
knock kneed
دارای حرکت کج ومعوج
knock one's block off
<idiom>
خیلی سخت به کسی صدمه زدن
knock off one's feet
<idiom>
متعجب کسی (دست کسی رادرحنا گذاشتن)
to knock head
سجود
there is a knock at the door
درمیزنند
there is a knock at the door
صدای در
there is a knock at the door
می اید
to knock a person off his p
کسیرابرزمین زدن یانابودکردن
at a knock-down price
به قیمت مفت
to knock the bottom out of
رد کردن
to knock the bottom out of
خنثی کردن
to knock the bottom out of
باطل کردن
to knock head
پیشانی برخاک نهادن
knock reducer
ضد کوبش
knock rating
میزان بهسوزی
knock on the head
خنثی کردن
knock on the head
باطل کردن
knock on the head
نقش بر اب کردن
knock one on the head
مشت بر کله کسی زدن
to knock somebody's socks off
<idiom>
<verb>
کسی را شگفتگیر کردن
to knock the bottom out of
بی اثرکردن
Knock off your fighting right now!
همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
knock on wood
<idiom>
بزنم به تخته
knock out tournament
تورنمنت حذفی شطرنج
knock oneself out
<idiom>
باعث تلاش فراوان
to knock head
چیزی که عبارت ازگذاشتن پیشانی بر روی زمین
defeat by knock out
شکست با ناک اوت
knock-ups
بهم زدن
knock-ups
سردستی اماده کردن
knock-ups
برخورد کردن
knock-ups
از کار انداختن
knock-ups
تحریک کردن
knock-ups
بپایان رساندن
knock-ups
ابستن کردن ناراحت کردن
knock knees
زانوهایی که هنگام راه رفتن بهم میخورند
knock knees
زانوی کج زانوی پیچ خورده
anti-skating device
دستگاهضدلفزش
anti skid chain
زنجیر محافظ در برابر لغزش
anti servo tab
بالچه قابل تنظیم متصل به لبه فرار سکان که در جهت سطوح اصلی فرامین عمل کرده و درنتیجه از حساسیت انها میکاهد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com