Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
blood groups
گروه خونی
blood groups
تعیین کردن
blood groups
گروه خون
Other Matches
Blood is not washed out by blood .
<proverb>
خون را با خون نمى شویند.
groups
حزب
groups
طبقه بندی بین اتومبیلها تعداد شیرجههای انجام شده از یک نقطه با یک روش تیرهای به هدف خورده کمانگیر
groups
دسته بندی کردن
groups
دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups
شیعه
groups
جمع اوری چندین چیز با هم
groups
مجموعهای از رکوردهای کامپیوری حاوی اطلاعات مربوط به هم
groups
کلمه شش حرف در ارتباط تلگرافی
groups
مجموعهای از نشانه ها یا فایل ها یا برنامه ها که در یک پنجره نشان داده می شوند
groups
جمع کردن چندین وسیله با هم
groups
مجموعهای از کاربران که با یک نام معرف شده اند
groups
نشانهای که پنجرهای را نشان میدهد که حاوی مجموعهای نشانههای فایل یا برنامه هاست
groups
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups
ناوگروه
groups
گروه رزمی
groups
دسته دسته
groups
گروه
groups
دسته
groups
انجمن
groups
دسته دسته کردن
groups
جمعیت گروه بندی کردن
groups
جمع شدن
delivery groups
مکانیسم پرتاب موشک یا مهمات وسایل سیستم پرتاب
to form into groups
گروه بندی کردن
to form into groups
دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
In groups. In batches.
دسته دسته ( گروه گروه )
enentiotopic groups
گروههای اناتیتوتوپیک
to form into groups
دسته بندی کردن
peer groups
گروه همسالان
delivery groups
گروه معروف پیام
interest groups
گروههای ذینفع
matched groups
گروههای جور
age groups
گروه سالخور
age groups
گروه سنی
matched groups
گروههای همتا
pressure groups
گروه فشار
commodity groups
گروه اقلام مشابه لجستیکی گروه کالاهای مصرفی
vested interest groups
گروههای همسود
special interest groups
گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
directive effect of functional groups
اثر جهت دهندگی گروههای عاملی
new blood
<idiom>
جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
blood
سگ شکاری و بوی خن
get someone's blood up
<idiom>
عصبانی کردن
whole blood
قرابت ابی و امی قرابت تنی
whole blood
قرابت نسبی
let blood
رگ زدن
to let blood
رگ زدن
his blood is up
خشمش افروخته است
let blood
خون گرفتن
to let blood
خون گرفتن
his blood is up
اماده جنگ است
get someone's blood up
<idiom>
کفر کسی را درآوردن
be in one's blood
<idiom>
در ذات کسی بودن
blood
مزاج
blood
خون کسی رابجوش اوردن
blood
خون جاری کردن
blood
خون الودکردن
blood
خوی
blood
نسبت خویشاوندی
blood
نژاد
blood
نسب
blood
دم
blood
خون
blood
نیرو
be in one's blood
<idiom>
ارثی بودن
blood
عصبانی کردن
life blood
جنبش بی اخبار
life blood
نیرو
life blood
پلک چشم
price of blood
خون تاوان
price of blood
خون بها
poverty of the blood
کم خونی
poverty of the blood
کمی خون
of half blood
ناتنی
of full blood
تنی
blood work
آزمایش خون
life blood
خونی که زندگی به ان نیازمنداست
proximity of blood
خویشاوندی
full blood
برادر ابوینی
half blood
نابرادری یا ناخواهری دورگه
full blood
برادر تنی
to take a sample of blood
گرفتن نمونه خون
[برای آزمایش خون]
his blood beon us
خونش به گردن ماست
blood sample
واحد نمونه خون
it rained blood
خون
it rained blood
روان بود
it reeks of blood
بوی خون از ان میاید
blood brothers
برادر خوانده
full blood
از نژاداصیل
price of blood
دیه
prince of the blood
شاهزاده اصیل
to imbrue with blood
الوده بخون کردن
to imbrue with blood
بخون ترکردن
whole blood center
مرکز کنترل و اهداء خون مرکز جمع اوری خون
blood donor
اهدایخون
blood relation
رابطهخونیوخانوادگی
blood transfusion
تزریقخونبهبدنبیمار
To have a blood feud with someone.
با کسی پدر کشتگی داشتن
Blood was running .
خون جاری شد
To kI'll someone in cold blood.
درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
To welter in ones blood .
درخون خود غلتیدن
flesh and blood
<idiom>
روابط نزیک داشتن
in cold blood
<idiom>
خیلی خونسرد
to imbrue with blood
بخود اغشتن
to imbrue in blood
بخون تر کردن
to imbrue in blood
الوده بخون کردن
princess of the blood
دختر یا نوه پادشاه
proximity of blood
خویشی نزدیکی
proximity of blood
وابستگی
proximity of blood
قرابت نسبت
stranger in blood
غیر نسبی
stranger in blood
سببی
to bathe in blood
درخون غلتیدن
to bathe in blood
درخون غوطه خوردن یا اغشتن
to freeze ones blood
خون در رگ کسی افسرده
to freeze ones blood
کسیرازهره ترک کردن
to gild with blood
اغشته بخون کردن
to gild with blood
غرقه بخون کردن
to imbrue in blood
بخود اغشتن
blood test
آزمایش خون
full blood
نژاد خالص
bad blood
ازردگی
blood money
دیه
blood money
خون بها
blood types
گروه خون
blood types
تعیین کردن
blood types
گروه خونی
blood type
گروه خون
blood type
تعیین کردن
blood type
گروه خونی
blood group
گروه خون
blood money
خونبها
avenger of blood
ولی دم
blood brothers
برادر هم خون
blood brother
برادر خوانده
blood brother
برادر هم خون
blood counts
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood count
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
blood vessel
عروق خونی
blood vessel
رگ
blood group
تعیین کردن
blood group
گروه خونی
blood sport
کشتن شکار
flesh-and-blood
خویشاوند
flesh-and-blood
خون
flesh-and-blood
گوشت
flesh and blood
خویشاوند
flesh and blood
خون
flesh and blood
گوشت
blood-letting
حجامت
blood letting
حجامت
blood sports
کشتن شکار
blood bank
بانک جمع اوری خون
blood cells
یاخته خون
blood cells
گویچههای خونی
blood cell
یاخته خون
blood cell
گویچههای خونی
blood pressure
فشارخون
blood pressure
فشار خون
blood poisoning
عفونت خون
blood poisoning
مسمومیت خون
blood banks
بانک جمع اوری خون
blood stream
جریان خون
dragon blood
خون سیاووشان
blood of the grape
اب انگور
blood of the grape
خون رز
blood rain
باران سرخ
dragoa's blood
خون سیاوشان
blood relationship
قرابت نسبی
corruption of blood
محرومیت از حقوق اجتماعی و مدنی
relationship by blood
خویشاوندی نسبی
corruption of blood
مهدورالدم شدن
cold blood
خون سردی
relationship by blood
قرابت نسبی
draw first blood
کسب نخستین امتیاز
blue blood
نجیب زاده اشراف زاده
blue blood
عضو طبقه اشراف
dragon blood
دم الاخوین
full blood
همخون
blood relationship
خویشاوندی نسبی
blood chit
تقاضای مساعدت و اهدای خون بازوبند تقاضای کمک ازمردم
blood agent
عامل شیمیایی لخته کننده خون عامل ضدحرکت خون
blood agent
مدت پرواز
bad blood
خصومت
bad blood
مسمومیت خون دراثرعصبانیت
bad blood
زنندگی
bad blood
تلخی تندی
bad blood
رنجش
blood corpuscles
ذرات خون
bad blood
خشم
blood knot
نوعی گره
blood hound
کاراگاه
blood feud
کینه وعداوت خانوادگی دشمنی دیرین
blood guilt
خونریزی ناحق
brother of full blood
برادر تنی
brother of half blood
برادر ناتنی
capillary blood vessels
رگهای مویی
capillary blood vessels
عروق شعری
half blood brother
برادر امی یا ابوی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com