English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 273 (13 milliseconds)
English Persian
clear-entry key کلیدصفحههوشیار
Search result with all words
clear :اشکار
clear زلال
clear صاف صریح
clear واضح
clear شفاف زدودن
clear ترخیص کردن
clear : روشن کردن
clear واضح کردن
clear توضیح دادن
clear صاف کردن
clear تبرئه کردن
clear فهماندن
clear روشن
clear رفع خطر صاف
clear پیام کشف روشن کردن
clear پاک کردن
clear بطور واضح
clear درست
clear جدا
clear مجاز کردن یک سخت افزاربرای استفاده
clear ترخیص کردن از گمرک تسویه کردن
clear دور کردن توپ از دروازه ضربه بلند دور کردن توپ ازسبد
clear دفع توپ ازحوالی دروازه
clear دورکردن گوی از نزدیک دروازه
clear از گمرک دراوردن
clear خالص کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear نص
clear صریح
clear سیگنال RSC که یک خط یا وسیله آماده ارسال داده است
clear آزاد کردن خط ارتباطی وقتی ارسال تمام شده است
clear پاک کردن یا صفر کردن یک فایل کامپیوتری یا متغیر یا بخشی از حافظه
clear آنچه به سادگی فهمیده میشود
clear شفاف
clear روشن زدودن
clear کلید پاک کردن صفحه نمایش
clear تغییر محتوی یک خانه حافظه
all clear علامت رفع خطر
all clear سوت رفع خطر هوایی
all clear خطر رفع شد
all clear شیپور رفع خطر هوایی رفع خطر
clear-sighted روشن بین
clear-sighted بصیر
clear-sighted صاحب نظر
clear headed هوشیار
clear headed سرسبک
clear-headed هوشیار
clear-headed سرسبک
clear out خالی کردن
clear out بیرون اوردن
clear-out خالی کردن
clear-out بیرون اوردن
to clear out خالی کردن
to clear out بیرون اوردن
clear-cut روشن
clear-cut صریح
clear-cut درست تعریف شده
anchor clear لنگر ازاد است
clear verses ایات محکمات
clear air turbulence اشفتگی در اسمان فاقد ابر که معمولا در ارتفاعات بالا وهمراه با تغییر سرعت درنزدیکی مسیر خروج گازهامیباشد
clear and direct meaning of a text منطوق
clear and hold منطقه را پاک و حفظ کنید
clear cut روشن
clear cut صریح
clear cutting برش یکسره
clear felling برش یکسره
clear evidence بینه
clear evidence دلیل واضح
clear proof بینه
clear proof دلیل واضح
clear eyed پاک نظر
clear eyed بصیر
clear for running طناب برای کشیدن ازاد است
clear from obligation بری الذمه
clear hawse زنجیرها ازادند
clear ice یخ شفاف
clear itself صاف شدن
clear itself لا افتادن
clear one's ears متعادل کردن فشار نسبت به پرده گوشها هنگام شیرجه فشار متعادل در طرفین هنگام شیرجه در اب
clear sighted بصیر
clear sighted روشن بین
clear sightedness روشن بینی
clear sightedness بصیرت تیزنظری
clear span دهانه ازاد
clear span دهانه موثر
clear starch خوب اهارزدن
clear text متن کشف
clear text پیام کشف
clear text به صورت کشف
clear the air شک را برطرف کردن
clear the air شک را بر طرف کردن
clear the bench استفاده از ذخیره ها
clear timber چوب سالم
clear to send ترخیص به ارسال
clear up مرتب کردن
clear up بازشدن
clear varnish لاک روشن
clear varnish لاک شفاف
clear varnish coat روکش لاکی براق
clear voiced دارای صدای صاف
Other Matches
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. مثل روز روشن است ( پرواضح است )
entry مقدار اطلاعات درون یک سلول مشخص
entry فقره
entry چیزثبت شده یاواردشده قلم
entry ثبت دردفتر ثبت
entry مدخل
entry راه راهرودر
entry ادخال
entry دخول
re entry ورود
re entry اعاده تصرف
re entry نقط های در برنامه یا تابع که فراخوانی مجدد میشود
re entry فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
entry شرکت کننده
entry نقطه شروع پرش یا چرخش
entry شرطبندی روی اسب معین ورود به اب
entry عمل ورودی
entry در پایگاه دادههای یا کتابخانه
entry آدرسی که از آن یک برنامه یا تابع اجرا میشود
entry نقط های در زمان که یک برنامه یا کار یادسته اجرا میشود توسط تقویم سیستم عامل
entry ورود راهرو
entry قلم
entry ثبت
re-entry ورود
re-entry اعاده تصرف
re-entry نقط های در برنامه یا تابع که فراخوانی مجدد میشود
entry اولین دستور اجرا شده در تابع فراخوانده شده
no entry ورودممنوع
entry موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
re-entry فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
entry ورود
right of entry حق ورود
entry line سطر ورودی
double entry دفتر داری مضاعف
cost to entry هزینه ورود
deffered entry ورود به یک زیربرنامه که نتیجه خروج غیر مترقبه ازبرنامه میباشد که کنترل به ان منتقل شده است
data entry ثبت داده ها
data entry ثبات داده ها ورود داده ها
double entry سیستم دفترداری دوبل
entry point نقطه ورود
data entry داده دهی
customs entry افهار یا اعلام ورود به گمرک
entry side جهت دخول
entry side جهت ورود
forcible entry ورود عدوانی
ease of entry سهولت ورود
ease of entry سهولت ورودبه یک صنعت
entry block کنده مدخل
entry plan طرح ورود به بندر
entry plan طرح دخول به سر پل
entry point نقطه دخول
entry keydoard صفحه کلید ادخال
entry instruction دستورالعمل دخول
entry keydoard صفحه کلیدورودی
barrier to entry منع ورود به صنعت
entry group گروه واجد شرایط
bill of entry افهارنامه ورودی افهارنامه گمرکی
bill of entry افهارنامه ورودی
entry group واجدین شرایط تخصصی شغلی
entry fee مبلغ پرداختی برای شرکت درمسابقه
entry condtion شرط دخول
forcible entry هتک حرمت منازل
entry doors در های ورودی
re entry vehicle نوعی رسانگرهای فضایی که برای ورود به اتمسفر زمین در بخش پایانی مسیر خودطراحی شده اند
to make an entry of وارد
single entry حسابداری فردی
single entry حسابداری ساده
to make an entry of ثبت
to make an entry of کردن
entry door در ورودی
undefined entry فقره تعریف نشده
feet-first entry پرشسیخی
gable-entry راهروی ورودی
lobby-entry راهرو
lobby-entry مدخل
entry door ورودی
entry door در جلویی [ساختمان]
post entry ثبت پس از موقع
portfolio entry قلم متعلق به موجودی اوراق بهادار
home use entry اعلامیه مصرف
free entry ورود ازاد بنگاهها به صنعت
head-first entry پرشباسر
home use entry اعلامیه مصرف شخصی
key entry دخول کلیدی
make an entry ثبت کردن
make an entry وارد کردن
port of entry بندر مقصد
port of entry مرز ورود کالا یا فرد به کشور
port of entry بندرمحل ورود
forceble entry and detainer هتک حرمت منازل
data entry operator متصدی داده دهی
data entry mode حالت ثبت داده ها
data entry form فرم ورودی داده ها
data entry device دستگاه داده دهی
customs entry form افهارنامه گمرکی
entry level jobs شغلهای غیر تخصصی
forcible entry and detainer تصرف عدوانی
forcible entry and detainer ید عدوانی
data entry specialist متخصص داده دهی
forceble entry and detainer تصرف عدوانی
remote job entry ادخال کار از دور
remote job entry وارد کردن کار از راه دور ورود برنامه از راه دور
law of prior entry قانون تقدم ورود
to refuse somebody entry [admission] کسی را در مرز برگرداندن
to refuse somebody entry [admission] اجازه ندادن ورود کسی [به کشوری]
double entry table جدول دو سویی
double entry bookkeeping حسابداری دوبل
end lobby-entry مدخل
freedom of entry and exit ازادی ورود و خروج
direct data entry داده دهی مستقیم
to clear away برچیدن
to clear away جمع کردن
to clear off ردکردن
to clear off رهاشدن از
to clear up واریختن
to clear up روشن کردن
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
to be clear to somebody برای کسی مشخص بودن
clear up <idiom> حل کردن یا توضیح دادن (مشکل)
see one's way clear to do something <idiom> احساس از عهده کاری برآمدن را داشتن
in the clear <idiom> آزادانه عیبجویی کردن
in the clear <idiom> رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
clear way محوطه بالاکشیدن هواپیما محوطه کندن هواپیما از زمین
clear way محوطه صعود
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
fine data entry control کنترلدخولاطلاعاتعالی
steer clear of someone <idiom> اجتناب کردن
stand clear of something <idiom> ازچیزدور نگه داشتن
coast is clear <idiom> هیچ خطری تورا تهدید نمیکند
clear the decks <idiom> همه جارا مرتب کردن
Let him clear out . Let him go to blazes. بگذار گورش را گه کند
clear the air <idiom> برطرف کردن سوتفاهمات
crystal clear واضح-مبرهن
With a clear conscience. با وجدان پاک
To clear away the the rubish. خاکروبه را جمع کردن
To clear ones throat. سینه ( گلوی ) خود را صاف کردن
It was clear that she had lied . دروغش معلوم شد
It wI'll clear up by morning . تا صبح هواصاف خواهد شد
a clear conscience وجدان پاک
as clear as crystal <idiom> مثل اشک چشم [زلال]
steer clear دور ماندن
clear picture تصویر واضح
clear picture تصویر شفاف
to make something clear چیزی را روشن کردن
steer clear اجتناب کردن
search and clear جستجو و پاک کردن دشمن
stand clear فرمان عقب توپ رو
master clear کلیدی روی بعضی ازکنسولهای کامپیوتری که ثباتهای عملیاتی را پاک کردن و انها را برای حالت جدید عملیات اماده میکند
stand clear جایی را ترک کردن
stand clear عقب توپ رفتن
to steer clear of بسلامت ردشدن از
under arm clear ضربه بلند از پایین دست
clear key دکمهروشن
clear sky آسمانصاف
clear space فضایباز
cut clear ازاد بریدن
to clear land زمین راصاف کردن
line clear signal سیگنال ازاد
My voice is not clear today. صدایم امروز صاف نیست
to make oneself clear <idiom> منظور را روشن کردن
The sense of this word is not clear . معنی و مفهوم این کلمه روشن نیست
To clear the dining table. میز ( سفره ) را جمع کردن
stop/clear key وضوح
line clear signal علامت ازاد
stop/clear key دکمهتوقف
net shot clear ضربه بلند از لب تور به انتهای زمین
facilitator [of illegal migration/immigration / entry] [British E] قاچاقچی آدم [در سر مرز]
A clear conscience fears no accusation <proverb> آن را که حساب پاک است از محاسبه چه باک است
The waters run clear of the mill . <proverb> آبها از آسیاب افتاد .
She resolved to give him a wide berth in future. [She decided to steer clear of him in future.] او [زن] تصمیم گرفت در آینده ازاو [مرد] دوری کند.
To find a clear field . To find no rivals . میدان را خالی دیدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com