English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
cold working سردکاری
cold working شکل دادن به قطعات فلزی دردمای معمولی که باعث افزایش شکنندگی سختی واستحکام و کاهش خاصیت تورق پذیری یا مفتول پذیری ان میگردد
Search result with all words
cold working property قابلیت عملیات شکل دهی وچکش کاری فلزات
Other Matches
cold spell or cold snap <idiom> یک جعبه هوای سرد
working مشغول کار
working کارگر طرزکار
working استخراج
working فضایی از حافظه سریع برای ذخیره موقت داده در استفاده جاری
working درست کار میکند
working mean میانگین مفروض
working کار کننده
I'm working on it. دارم روش کار میکنم.
instead of working بجای اینکه او کار بکند
working circuit مدار جریان کار
working angle زاویه موثر
working day روز کار
working day ساعت کار روزانه
He was working like the devil. مثل شیطان کارمی کرد(پرتلاش)
working drawing طرح ونقشه کار
working paper ورقهء استخدام کارگر
working asset سرمایه حاصله در اثر کار وفعالیت
working asset سرمایه کار
working ball گوی با سرعت و چرخش کافی
working capacity سرمایه جاری
working capacity توانایی کار
working conditions شرایط کار
working stress تنش مجاز
I have been working here for years. سالهاست دراینجا کار می کنم
working fluid سیال عامل
working storage حافظه کاری
working set مجموعه کاری
working set مجموعه دایر
working section قسمتی از تونل باد که مدل یاجسم مورد ازمایش در ان قرار میگیرد
working sails بادبان معمولی که با بادبان سبک یا سنگین در موقع تغییرشدت باد فرق دارد
working population جمعیت شاغل
working point نقطه فشار متوسط
working plan نقشه اجرا راهنمای کار
working paper تعرفهء کار
working man کارگر افزارمند
working load بار کاربردی
working load بار مجاز
working area محوطهاستخراج
working lead بار یا نیرویی که ساختمان یاجزیی از ان هنگام کارکردمعمولی متحمل میشود
working fluid سیال متحرک
working relationship رابطهکاریوحرفهای
I am working here non-stop. یک بند دارم اینجا کار می کنم
working storage انباره کاری
under ground working استخراج زیرزمینی
working capital تنخواه گردان
in working condition کارکننده
in working condition دایر
working parties گروه کار
working party گروه کار
working classes طبقه کارگر
working class مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working capital سرمایه در گردش
furnace working طرزکار کوره
metal working فلزکاری
hard working پرکار
hard working زحمت کش
working capacity فرفیت کار
working classes مربوط به طبقه کارگر و زحمتکش
working class طبقه کارگر
working capital مبلغ اضافی سرمایه جاری پس از کسر بدهی
i do not feel like working حال
i do not feel like working کار کردن ندارم
hot working die ابزار عملیات حرارتی
working lead fluid سیال متحرک یا عامل
hot working steel فولاد عملیات حرارتی
hot working brass برنج قابل اهنگری
working pressure gauge استخراجدرجهفشار
metal working industry صنعت فلزکاری
it is in good working order دایر است
it is in good working order خوب کار میکند
in good working order دایر
safe working load بارکاری مطمئن
The working (middle,upper)class. طبقه کارگر (متوسط بالا )
super imposed working load بار مربوط به بهره برداری از بنا
iron and steel working industry صنعت اهن و فولاد
Stress reduces an employee's working capacity' استرس توانایی کاری کارمندان را کاهش می دهد.
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
With meager income . I am working all day for a mere pittance . با چندرغاز تمام روزکار می کنم
i f. cold سردم است
to keep cold دست پاچه نشدن
keep cold خونسردی خود را حفظ کردن
keep cold دست پاچه نشدن
it is cold سرد است
cold نه گرم
cold اجزای اجرا میدهد ولی دادههای فرار را از دست می دهند
cold زکام سردشدن یا کردن
cold خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold سرما
It's too cold. آن خیلی سرد است.
cold سرماخوردگی
out in the cold <idiom> تنها
out cold <idiom> به کما رفتن
cold روشن کردن یک کامپیوتر
I have a cold. من سرما خورده ام. [پزشکی]
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold بدون آماده بودن
slight cold سرما خوردگی کم یا جزئی
to get cold feet نامطمئن شدن
paradoxical cold سرمای تناقضی
nurse a cold سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
it is proof against cold سرما در ان کارگر نسیت دافع سرما است
some cold water مقداری آب سرد
cold turkey بلامقدمه
to feel cold از سرما یخ زدن
he is recovered from his cold سرما خوردگی او برطرف شد
to go cold turkey یکدفعه اعتیادی را ترک کردن [روانشناسی] [پزشکی]
cold turkey بوقلمون سرد [آشپزی]
head cold سرماخوردگی معمولی زکام
head cold نزله
cold turkey ترک اعتیاد بلامقدمه
i wonder he did not catch cold تعجب میکنم
i wonder he did not catch cold که سرما نخورد
to feel cold احساس سردی کردن
to go through cold turkey <idiom> رنج و درد کشیدن در حین ترک اعتیاد [به ویژه هروئین]
to benvmb with cold از سرما بیحس کردن
cold coolant مخزنخنککننده
cold air هوایخنک
cold turkey بیرو دربایستی
cold turkey به طور صریح و بیپرده
get cold feet <idiom> درآخرین لحظات ترسیدن
cold turkey بدون آمادگی
cold turkey بدون تهیه وتدارک
cold turkey خمار
cold turkey محروم
cold turkey ترک اعتیاد
cold sweat سردخو
cold sweat عرق سرد
cold storage سردخانه
cold frames سرما دورکن
cold fish غیر احساساتی
stone-cold بسیارسرد
To kI'll someone in cold blood. درنهایت خونسردی خون کسی را ریختن ( کشتن )
to catch cold سرماخوردن
to catch cold زکام شدن
to grow cold سردشدن
to shiver with cold از سرمالرزیدن
we were perished with cold از سرما مردیم
to stop cold something چیزی را فوری کاملا متوقف کردن
The food is cold. غذا سرد است.
cold cuts گوشت پخته سرد
He is sky -cold. <proverb> آدم آسمان جلى است .
in cold blood <idiom> خیلی خونسرد
cold turkey <idiom> ترک کردن اعتیاد بدون دارو
catch a cold <idiom> سرما خوردن
I was shivering all over with cold . از سرما مثل بید می لرزیدم
I feel cold. سردم است
cold frame سرما دورکن
cold fronts پیشان هوای سرد
cold cream یکجور مرهم
cold fault نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
ice cold فوق العاده سرد
cold extrusion فشردگی سرد
cold extrusion تراکم سرد
cold extrude فشردگی سرد
cold extrude تراکم سرد
cold cuts گوشت سرد با پنیر یخ زده کالباس واغذیه مشابه
cold shoulder خونسرد
cold shoulder بی اعتنایی کردن به
cold-shoulder خونسرد
cold draw در حالت سرد کشیدن سردکشی
cold form در حالت سرد شکل دادن
cold forming حالت دهی در حالت سرد
common cold زکام
cold infusion اب
cold infusion خیسانده
cold heartedness بیرحمی
cold heartedness بی عاطفگی
cold heartedly ازروی بی عاطفگی
cold heartedly باخون سردی
cold hearted بی عاطفه
common cold سرماخوردگی
common cold گریپ نزله
cold glue چسب سرد
cold galvanize گالوانیزه کردن در حالت سرد
cold die حدیده سرد
cold cracking ترک خوردگی فلز سرد
cold-shoulder بی اعتنایی کردن به
cold blooded بی عاطفه
cold snaps یخ بندان بی مقدمه
cold blooded خونسرد
cold bloodedness خون سردی
cold blood خون سردی
cold sore تاول تبخالی
cold fronts جبهه هوای سرد
cold bath ابتنی با اب سرد
cold sores تاول تبخالی
asphalt cold اسفالت سرد
catch cold زکام شدن
catch cold سرما خوردن
cold snap یخ بندان بی مقدمه
cold body منبع سرد
cold-shoulders بی اعتنایی کردن به
cold chisel قلم سردکار
cold-shouldered خونسرد
cold-shouldered بی اعتنایی کردن به
cold-shouldering خونسرد
cold-shouldering بی اعتنایی کردن به
cold-shoulders خونسرد
cold cathode کاتد سرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com