Dictiornary-Farsi | continous rolling | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 88 (6 milliseconds)

English	Persian
continous rolling	نورد دائمی


Other Matches

continous	متصل متوالی بدون وقفه
continous	دائمی
continous	پیوسته
continous earth	زمین دائمی
continous mixer	مخلوط کننده دائمی
continous cycle	دوره بی وقفه
continous operation	کار دائمی
continous operation	عملکرد پایدار
continous cycle	گردش دائمی
continous conveyor	بالابر دائمی و ثابت
continous running	گردش دائمی
continous traction	نیروی کشش دائمی
continous chip	برادههای قیچی کاری
continous casting plant	تاسیسات ریخته گری دائمی
continous casting method	روش ریخته گری دائمی
forty one continous billiard	بیلیارد امریکایی با تعیین گوی و کیسه
continous heating furnace	کوره حرارتی دائمی
continous type furnace	کوره تونلی
continous tinning line	تاسیسات قلع کاری دائمی
continous strand furnace	کوره رشتهای دائمی
continous rod mill	دستگاه نورد سیم دائمی
continous type furnace	کوره نوع بدون وقفه
continous milling machine	دستگاه فرز دائمی
continous immersion test	ازمایش فروبری دائمی ازمایش غوطه وری
continous anealing furnace	کوره ملتهب دائمی
rolling	نیمرخهای فولادی را با عمل نورد تهیه میکنند
rolling	غلتان
rolling	نوردیدن
rolling	غلتنده
rolling	هموار
rolling	صاف
rolling	غلطک زنی
rolling	نورد زدن
be rolling in it <idiom>	تو پول غلت زدن
rolling mill	دستگاه نورد
rolling mill	ماشین غلتک دار کارخانه شیشه جام
rolling mill	کارخانه تولید ورق اهن وفولاد
rolling mass	توده غلطان
rolling instability	ناپایداری غلطشی
rolling plan	برنامه غلتان
rolling hitch	گره سه خفت
rolling friction	اصطکاک غلتشی
rolling country	زمین پوشیده
rolling barrage	سد اتش غلطان توپخانه
rolling moment	گشتاور غلطشی
to be rolling in money <idiom>	تو پول غلت زدن [اصطلاح]
rolling plane	صفحه غلطشی
rolling press	الت فشاری برای دراوردن نمونههای چاپی
rolling reserve	اماد ذخیره غلطان
tube rolling	نورد کاری لوله
rolling reserve	امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
rolling terrain	زمین با پستی و بلندی کم زمین هموار
to keep the ball rolling	رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
rolling ladder	نردبانچرخدار
get the ball rolling <idiom>	شروع چیزی
keep the ball rolling <idiom>	اجازه فعالیت دادن
rolling stone <idiom>	ستاره سهیل
rolling barrage	سد غلطان اتش
rolling pins	تیرک
cold rolling	عملیاتی که برای افزایش سختی و استکام فولاد روی ان صورت میگیرد
rolling pins	وردنه
rolling stock	گردونههای ریل دار
rolling pin	تیرک
head rolling	سر چرخش
rolling stock	ترنهای روی خط اهن
log rolling	دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
rolling pin	وردنه
unbalanced rolling masses	بارهای غلطان نامتعادل
wire rolling mill	دستگاه نورد سیم
tire rolling mill	دستگاه نورد لاستیک
start the ball rolling <idiom>	شروع انجام کار
reversed rolling moment	گشتاور ناشی از کنترل معکوس در صفحه غلتش
reciprocating rolling process	فرایند نوردکاری رفت و امدی
plate rolling mill	نوردکاری صفحه
loop mill rolling	نوردکاری حلقوی
hot rolling mill	نوردکاری داغ
four high rolling stand	خان چهار غلطکی
four high rolling stand	مقام چهار غلطکی
rolling mill engineer	مهندس نوردکاری
rolling mill engineer	نوردکار
corrugated rolling mill	دستگاه نورد ورق موجدار
cold rolling mill	دستگاه نورد سرد
beam rolling mill	نورد کاری تیر
rolling stock cleaning yard	میلهچرخندهتمیزکنندهحیاط
double two high rolling mill	دستگاه نورد مضاعف دوبل
armor plate rolling mill	دستگاه نورد ورق زرهی
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن