English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English Persian
daylight saving time افزودن یک ساعت بر ساعات روز
daylight saving time ساعت تابستانی
Other Matches
daylight نفوذ در دفاع
daylight روز روشن روشن کردن
daylight روشنی روز
In broad daylight. درروز روشن
artificial daylight سپیده دم مصنوعی
daylight vision دید روزگاهی
artificial daylight فلق فاهری
daylight robbery دندانگرد-گرانفروش
daylight traffic line خط منع ایاب ذهاب روزانه
saving پس انداز
saving خودداری ازمصرف وجوه عدم تقسیم منافع و افزودن ان به سرمایه
saving قرارداد بین سوارکاران مسابقه برای تقسیم جایزه برنده
saving صرفه جویی
saving نجارت دهنده
saving رستگار کننده پس انداز
saving function صورت مقدار پس انداز درامدشخص
gas saving صرفه جویی در مصرف بنزین
saving function تابع پس انداز
saving equation معادله پس انداز
saving institutions موسسات پس انداز شرکتهای پس انداز
saving motive انگیزه پس انداز
saving ratio نسبت پس انداز
intended saving پس انداز مورد انتظار
I'm saving up for a new bike. من برای یک دوچرخه جدید صرفه جویی می کنم.
theory of saving نظریه مربوط به پس انداز
theory of saving نظریه پس انداز
ex ante saving پیش بینی شده
face-saving مراعات کنندهی فواهر
unintended saving پس انداز برنامه ریزی نشده پس انداز پیش بینی نشده
labor saving کاراندوز
face-saving آبرو نگهدار
planned saving پس انداز برنامه ریزی شده
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
saving your reverence دورازجناب شما
saving bank بانک پس انداز
rate of saving نرخ پس انداز
actual saving پس انداز واقعی
He is saving his money. پولهایش راجمع می کند
negative saving پس انداز منفی
permanent saving پس انداز دائمی
compulsory saving پس انداز اجباری
national saving پس انداز ملی
ex ante saving پس انداز
ex post saving پس انداز
ex post saving واقعی
private saving پس انداز خصوصی
aggregate saving پس انداز کل
forced saving پس انداز اجباری
personal saving پس انداز شخصی
labour saving کار کم کن رنج گاه
labour-saving کار کم کن رنج گاه
net saving پس انداز خالص
saving grace وجدان
saving rate نرخ پس انداز
saving account حساب پس انداز
It stickd out a mile. It is crystal clear . It is as clear as daylight. مثل روز روشن است ( پرواضح است )
soil saving dam سد محافظ خاک
labor saving techinque فن کاراندوز
energy saving bulb حبابحافظانرژی
saving and loan associations شرکتهای پس انداز و وام
wealth saving relationship رابطه ثروت و پس انداز
net business saving پس انداز خالص شرکتها
capital saving technique فن تولید سرمایه اندوز
labor saving devices ابزارهای کاراندوز
Saving your presence . present company excepted . بلانسبت شما !
I'll let you know when the time comes ( in due time ) . وقتش که شد خبر میکنم
one-time پیشین
one-time قبلی
what time is it? چه ساعتی است
one-time سابق
some other time دفعه دیگر [وقت دیگر]
all-time همیشگی
time is up وقت گذشت
at the same time در عین حال
at the same time در ان واحد
at the same time ضمنا"
It's time وقتش رسیده که
at a specified time در وقت معین یا معلوم
many a time بارها
many a time چندین بار
what is the time? وقت چیست
what is the time? چه ساعتی است
against time رکوردگیری
behind time دیر
behind time بی موقع
at another time در زمان دیگری
There is yet time. هنوز وقت هست.
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
take your time عجله نکن
time will tell در آینده معلوم می شود
time in ادامه بازی پس از توقف
in time بموقع
all-time بالا یا پایینترین حد
all-time بیسابقه
against time تایم گیری
i time time Instruction
once upon a time روزگاری
once upon a time یکی بودیکی نبود
down time مرگ
down time زمان تلف
down time زمان توقف
down time زمان بیکاری
down time وقفه
down time زمان تلفن شده
down time مدت از کار افتادگی
one at a time یکی یکی
Our time is up . وقت تمام است
once upon a time روزی
on time مدت دار
f. time روزهای تعطیل دادگاه
since that time. thereafter. ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
mean time ساعت متوسط
even time دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
two-two time نتدودوم
three-four time نت
What time is it?What time do you have? ساعت چند است
four-four time چهارهچهارم
At the same time . درعین حال
off time وقت ازاد
off time مرخصی
old time قدیمی
mean time زمان متوسط
One by one . One at a time . یک یک ( یکی یکی )
for the time being عجالت
from this time forth ازاین پس
take off (time) <idiom> سرکار حاضر نشدن
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
time after time <idiom> مکررا
time out <idiom> پایان وقت
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
from this time forth زین سپس
in no time <idiom> سریعا ،بزودی
in time <idiom> قبل از ساعت مقرر
from this time forth ازاین ببعد
from time to time گاه گاهی
on time <idiom> سرساعت
keep time <idiom> نگهداری میزان و وزن
Once upon a time . یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time <idiom> زودتراز اینها
out of time بیموقع
all the time <idiom> به طور مکرر
out of time بیگاه
do time <idiom> مدتی درزندان بودن
for the time being <idiom> برای مدتی
from time to time <idiom> گاهگاهی
have a time <idiom> به مشکل بر خوردن
have a time <idiom> زمان خوبی داشتن
out of time بیجا
keep time <idiom> زمان صحیح رانشان دادن
from time to time هرچندوقت یکبار
to keep time موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
time انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time ثیر قرار میدهد
time سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time 1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
to know the time of d هوشیاربودن
to know the time of d اگاه بودن
it is time i was going وقت رفتن من رسیده است
specified time وقت معین
she is near her time وقت زاییدنش نزدیک است
just in time درست بموقع
just in time روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
some time or other یک روزی
some time or other یک وقتی
time TIفرمان E
time اندازه گیری زمان یک عملیات
time زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time وقت قرار دادن برای
time عهد
time مدروز
time روزگار
time ایام
time زمانه
time هنگام
time فرصت مجال
time گاه
time زمان
time وقت
some time مدتی
some time یک وقتی
time [s] <adv.> بار
time وقت معین کردن
time متقارن ساختن
time مرورزمان را ثبت کردن
time دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time فرصت موقع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com