English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
direct data entry داده دهی مستقیم
Other Matches
data entry داده دهی
data entry ثبات داده ها ورود داده ها
data entry ثبت داده ها
data entry specialist متخصص داده دهی
data entry operator متصدی داده دهی
data entry mode حالت ثبت داده ها
data entry form فرم ورودی داده ها
data entry device دستگاه داده دهی
fast data entry control کنترلدخولاطاعاتسریع
fine data entry control کنترلدخولاطلاعاتعالی
entry آدرسی که از آن یک برنامه یا تابع اجرا میشود
entry اولین دستور اجرا شده در تابع فراخوانده شده
entry موقعیتی که باید پیش از ورود یک تابع انجام شود
entry ورود راهرو
entry در پایگاه دادههای یا کتابخانه
entry عمل ورودی
entry دخول
entry مقدار اطلاعات درون یک سلول مشخص
right of entry حق ورود
entry قلم
entry ادخال
entry ورود
entry راه راهرودر
entry مدخل
entry ثبت دردفتر ثبت
entry چیزثبت شده یاواردشده قلم
entry فقره
entry شرکت کننده
entry شرطبندی روی اسب معین ورود به اب
entry ثبت
entry نقطه شروع پرش یا چرخش
entry نقط های در زمان که یک برنامه یا کار یادسته اجرا میشود توسط تقویم سیستم عامل
re-entry اعاده تصرف
re-entry ورود
re entry فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
re entry نقط های در برنامه یا تابع که فراخوانی مجدد میشود
re entry اعاده تصرف
re entry ورود
re-entry فراخوانی تابع از خود تابع اجرای برنامه در خود برنامه
no entry ورودممنوع
re-entry نقط های در برنامه یا تابع که فراخوانی مجدد میشود
entry line سطر ورودی
double entry سیستم دفترداری دوبل
double entry دفتر داری مضاعف
barrier to entry منع ورود به صنعت
bill of entry افهارنامه ورودی افهارنامه گمرکی
bill of entry افهارنامه ورودی
cost to entry هزینه ورود
deffered entry ورود به یک زیربرنامه که نتیجه خروج غیر مترقبه ازبرنامه میباشد که کنترل به ان منتقل شده است
ease of entry سهولت ورود
customs entry افهار یا اعلام ورود به گمرک
ease of entry سهولت ورودبه یک صنعت
entry keydoard صفحه کلید ادخال
entry plan طرح ورود به بندر
entry instruction دستورالعمل دخول
entry group گروه واجد شرایط
entry plan طرح دخول به سر پل
entry point نقطه دخول
entry point نقطه ورود
entry side جهت دخول
entry side جهت ورود
forcible entry ورود عدوانی
forcible entry هتک حرمت منازل
free entry ورود ازاد بنگاهها به صنعت
entry group واجدین شرایط تخصصی شغلی
entry fee مبلغ پرداختی برای شرکت درمسابقه
entry condtion شرط دخول
entry block کنده مدخل
entry keydoard صفحه کلیدورودی
portfolio entry قلم متعلق به موجودی اوراق بهادار
entry door در جلویی [ساختمان]
to make an entry of کردن
port of entry بندرمحل ورود
entry doors در های ورودی
to make an entry of ثبت
single entry حسابداری ساده
single entry حسابداری فردی
to make an entry of وارد
re entry vehicle نوعی رسانگرهای فضایی که برای ورود به اتمسفر زمین در بخش پایانی مسیر خودطراحی شده اند
post entry ثبت پس از موقع
port of entry بندر مقصد
port of entry مرز ورود کالا یا فرد به کشور
entry door در ورودی
entry door ورودی
home use entry اعلامیه مصرف
home use entry اعلامیه مصرف شخصی
key entry دخول کلیدی
head-first entry پرشباسر
make an entry ثبت کردن
make an entry وارد کردن
feet-first entry پرشسیخی
undefined entry فقره تعریف نشده
lobby-entry راهرو
lobby-entry مدخل
gable-entry راهروی ورودی
remote job entry وارد کردن کار از راه دور ورود برنامه از راه دور
entry level jobs شغلهای غیر تخصصی
remote job entry ادخال کار از دور
clear-entry key کلیدصفحههوشیار
forceble entry and detainer تصرف عدوانی
forceble entry and detainer هتک حرمت منازل
law of prior entry قانون تقدم ورود
customs entry form افهارنامه گمرکی
end lobby-entry مدخل
freedom of entry and exit ازادی ورود و خروج
double entry bookkeeping حسابداری دوبل
to refuse somebody entry [admission] اجازه ندادن ورود کسی [به کشوری]
double entry table جدول دو سویی
forcible entry and detainer تصرف عدوانی
forcible entry and detainer ید عدوانی
to refuse somebody entry [admission] کسی را در مرز برگرداندن
To make a forcible entry into a building. بزور وارد ساختمانی شدن
direct <adj.> دست اول
direct <adj.> بلافاصله
direct رهبری کردن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
direct اداره کردن
direct راسته
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct مستقیم یابدون شریک سوم
direct مدیریت یا سازمان دهی
direct دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
direct <adj.> مستقیم
direct اداره کردن هدایت کردن
direct امرکردن
direct : دستور دادن
direct هدایت کردن
direct : مستقیم معطوف داشتن
direct <adj.> بدون واسطه
direct متوجه ساختن
direct قراول رفتن
direct نظارت کردن
facilitator [of illegal migration/immigration / entry] [British E] قاچاقچی آدم [در سر مرز]
direct pressure تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct access دسترسی مستقیم
direct access دسترسی مستقیم به اطلاعات
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct addressing ادرس دهی مستقیم
direct addressing نشان دهی مستقیم
direct address آدرس مستقیم
direct address نشانی مستقیم
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct access دستیابی مستقیم
direct aggression پرخاشگری مستقیم
direct access دستیابی مسقیم
direct processing پردازش مستقیم
direct measurement اندازه گیری مستقیم
direct observation دیدبانی مستقیم
direct observation مستقیمامشاهده کردن
direct oration گفته یا قول مستقیم
direct outlet ابگیر مستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct pressure فشار مستقیم
direct process فرایند مستقیم
direct psychotherapy روان درمانی رهنمودی
direct quenching سخت گردانی مستقیم
direct reading قرائت مستقیم
direct relationship ارتباط مستقیم
direct relationship وابستگی مستقیم
direct exchange تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
direct analysis تحلیل رهنمودی
direct selection انتخاب مستقیم
direct material مواد مستقیم
direct loading مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct load بارگذاری مستقیم
direct lighting روشنایی مستقیم
direct lighting روشن سازی غیرمستقیم
direct laying روانه کردن مستقیم
direct labour دستمزد مستقیم
direct selling فروش مستقیم
direct support تکیه گاه بی واسطه
direct rule حکومتایالتیومحلی
Is it a direct flight? آیا پرواز مستقیم است؟
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
direct therapy درمان رهنمودی
direct support پشتیبانی مستقیم کردن
direct support کمک مستقیم
direct support پشتیبانی مستقیم
direct killing قتل به مباشرت
direct involvement مباشرت در جرم
direct coupling جفتگری مستقیم
direct coupled مستقیما جفت شده
direct cost هزینه مستقیم
direct conversion تبدیل مستقیم
direct control کنترل مستقیم
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
direct command فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct casting ریخته گری مستقیم
direct coupling کوپلینگ مستقیم
direct damage ضرر مستقیم
direct involvement offence an committing in مباشرت
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct fire تیر مستقیم
direct fire اتش مستقیم
direct file پرونده مستقیم
direct file فایل مستقیم
direct exchange تعویض باداغی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com