English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
double cloth پارچه دولا
Other Matches
cloth پارچه
cloth قماش
cloth کتان
to d. the cloth رومیزی را برداشتن
cloth روکش پارچهای
to d. a cloth red پارچه ایی را رنگ قرمز زدن
to hem a cloth لبه پارچهای راتوگذاشتن
to lay the cloth سفره چیدن
table cloth سفره
to lay the cloth میزگذاردن
tea cloth دستمال برای خشکاندن فنجان ها
tea cloth پارچه روی سینی یا میز چای
sweat cloth عرق گیر
silk cloth حریر
silk cloth پارچه ابریشمی
sail cloth پارچه بادبانی یا شراعی
saddle cloth پارچه زیر یا روی زین باشماره اسب
hunger cloth پرده روی صلیب ومجسمه ها [دوران پرهیز وروزه کاتولیک ها]
wax cloth مشمع فرشی
wire cloth تور سیمی پارچه سیمی پرده سیمی
table cloth رومیزی
A bale of cloth. یک توپ پارچه
face cloth لیف
hammer cloth دیزپرده
abrasive cloth سمباده از جنس پارچه
cloth merchant بزاز
cloth merchant پارچه فروش
corded cloth پارچه راه راه
crocus cloth پارچه زبری که اکسید فریک قرمزرنگ فریف و ریزسایندهای روی سطح ان قرارگرفته و برای جلا دادن فلزات بکارمیرود
crumb cloth زیرمیزی
dish cloth قاب دستمال
cloth roller پیچندهپارچه
blind cloth پردهکرکره
right side of a cloth روی پارچه
gold cloth زری
glass cloth شیشه پاک کن
cloth-hall بازار
cloth-hall محل داد و ستد
glass cloth کهنه شیشه پاک کن
foot cloth غاشیه
foot cloth زین پوش
foot cloth قالیچه
floor cloth قسمی مشمع فرشی
feeding cloth مایه رسان
feeding cloth پنبه رسان
oiled cloth پارچه روغنی
empire cloth پارچه روغنی
emery cloth کاغذ سمباده
foot cloth پای انداز
grille cloth پارچه بلندگو
neck cloth دستمال گردن
oil cloth پارچه مشمعی
oil cloth مشمع
neck cloth کاشکول نظامی
felt cloth پارچه های نمدی
waist cloth لنگ
loin cloth لنگ
gold cloth زربفت
varnished cloth پارچه اغشته
impregnated cloth پارچه اغشته
pack cloth لفاف بارپیچی
To smooth out a cloth by ironing it . پارچه را با اطوصاف کردن
Cut your coat according to your cloth. <proverb> کت ات را به اندازه پارچه ات ببر.
wrong side of a cloth پشت پارچه
This cloth dosent shrink in the wash. این پارچه در آب جمع نمی شود
on the double بدو رو
on the double فرمان بدو رو
double three دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double up مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double up دولا شدن
double up در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
do a double take <idiom> با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double a زنای مردزن داربازن شوهردار
double up دولاکردن
double-six دوطرفشش
double zero صفر2برابر
double-take یکه خوردن
it is useful for a double p برای دوکارسودمنداست
double a زنای محصن بامحصنه
double-take واکنش دوگانه
double اندازه دو برابر
double دو برابر بزرگتر
double گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double دو برابر کردن
double همزاد
double p پاروی دوسر
double مضاعف
double in درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double in 081 تو
double دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double دویدن
double بازی دوبل
double بازی دونفره خطای دبل
double دو برابر
double تصویر قرینه
double تاکردن
double دو نفره
double out 081 خارج
double out درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
double hi ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double : دو برابر دوتا
double جفت
double دولا
double دوسر المثنی
double :دوبرابر کردن
double مضاعف کردن دولا کردن
double توپزن 0001امتیازی فصل
double دوبار چرخش کامل ژیمناست
double دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double دو برابرشدن یا کردن
double استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double دواسترایک متوالی
double ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double دوبار
double دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double مضاعف نمودن
double line خط مضاعف
double mind منلون
double minded بی ثبات
double minded فریبنده
double minded متلون
double minded دودل
double mind دردل
double tongued دوزبانه تزویرامیز
double mind فریبنده
double integral انتگرال دوبل
double star دوگانه
double taxation مالیات مضاعف
double tent چادر دو نفره
double the edge لب گردانیدن
double limiter محدود کننده مضاعف
double time پرداخت دستمزد کارگران به دو برابر مقدار عادی
double ignorance جهل مرکب
double image تصویر مضاعف
double junction اتصال مضاعف
double kick دو ضربه پی در پی
double hyphen این علامت //
double knee لوله زانویی دوبل
double knot گره دوبل
double leg زیر دو خم با عوض کردن دست با مایه یک پا رو کار زیر دو خم خورجین تکان
double tongued دارای دوقول
double lock دوبارکلیدگردانیدن در
double length با طول مضاعف
double length طول مضاعف
double team تیم دونفره
double minimum جفت کمینه
double precision دقت
double row دوطرفه
double row موتور
double rhyme شعر دو قافیهای
double reverse شوت برگردان به دروازه
double refraction انکسار دوبل
double refraction شکست دوبل
double refraction شکست مضاعف
double refraction انکسار مضاعف
double pole با دو قطب
double punch منگنه مضاعف
double precision دقت مضاعف
double precision مضاعف
double pole دو قطبی
double salt نمک مضاعف
double salt ملح مضاعف
double seam درز دوبل
double motor دوموتوره
double or quits بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
double organs اندامهای جفتی
double oxer مانع بوتهای با دو تیر درجلو و عقب
double pica حروف 42 پونط
double pneumonia اماس هر دو شش
double taxation مالیات بندی مضاعف
double tape نوار مساحی مضاعف
double sampling نمونه گیری چندگانه
double star ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
double star دوتایی
double space یک خط درمیان نوشتن
double space یک سطر در میان
double sixes دو شش
double sixes جفت شش
double shear تنش برشی دوتایی
double poppy گل هزاره
double track دو
double decker اتوبوس دوطبقه [حمل و نقل]
double-faced فرش های دو رو [فرشی که پشت و روی آن دارای پرز باشد.]
double weft [دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
double knotting گره دوخفتی یا دو رو [که در بعضی از فرش های تزپینی ایران بکار رفته و هر دو طرف فرش دارای پرز با نقشی متفاوت است.]
double boiler [ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
double boiler حمام آب
double boiler دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
with double cream با کرم یا خامه زیاد
I'd like a double room من یک اتاق دو نفره میخواهم.
a double room یک اتاق دو نفره
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com