English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 104 (6 milliseconds)
English Persian
f. pile or pyre توده هیزم که مرده راروی ان میسوزانند
Other Matches
pyre توده هیزم مخصوص اتش زدن جسد مرده
pyre توده
funeral pyre توده هیزم که مرده را روی ان میسوزانند
pile پیل
pile ستون
pile نوک تیر
pile گوشت فرش [قسمت آزاد نخ در بالای گره است و ارتفاع آن بسته به نوع و محل بافت فرش از چند میلیمتر تا چند سانتیمتر می رسد.]
pile خامه فرش
pile کرک
to pile it on اغراق گفتن
pile up <idiom> روی هم قرار دادن
pile خواب پارچه
pile-up تصادف چند ماشین
pile-up تراکم کار
pile-up انباشتگی کارهای عقب افتاده
pile تیرپایه
pile دستک
pile پارچه خزنما
pile یک تارموی
pile مقدار زیاد کرک
pile کومه
pile ستون پل
pile سد موج شکن
pile توده کردن کومه کردن
pile کپه
pile توده
pile شمع
pile پیل اتمی
pile پرزقالی وغیره
pile اندوختن
pile ستون ستون لنگرگاه
to pile arms چاتمه زدن
timber pile پایه چوبی
storage pile انبار مصالح در کارگاه
shoe of a pile نوک شمع
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
pile plank سپر
pile planking دیوار سپر فولادی
raking pile شمع پشتبند
sand pile توده ماسه
sand pile توده شن
screw pile شمع پیچی
sheet pile سپر فولادی برای ساختمانهای ابی
to pile up a ship کشتی را بخاک نشاندن
to pile up or on the agony شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
uranium pile مشعل اورانیومی
silk pile خامه ابریشمی
silk pile پرز ابریشمی
pile height ارتفاع پرز [این ارتفاع یکی از عوامل تعیین کننده قیمت و کیفیت فرش است.]
loop pile پرزهای حلقوی [این نوع پرز توسط بافت های ماشینی مثل فرش ماشینی بوجود آمده و به هر دو صورت ترکی و فارسی بافته می شود. اگر حلقه ها پس از اتمام کار بریده نشوند به آن پرز حلقوی می گویند. همانند سطح حوله.]
bale of pile عدل کرک
bale of pile عدل خامه
make a pile <idiom> پول هنگفتی به جیب زدن
make a pile <idiom> بار خود را بستن
to make a pile پول بسیار اندوختن
pile-ups تصادف چند ماشین
pile-ups تراکم کار
pile-ups انباشتگی کارهای عقب افتاده
uranium pile مشعل هسته اتمی
unspun pile [خامه و پرز کم تاب یا بدون تاب]
pile head سر شمع
atomic pile واکنشگاه اتمی
pile bent پایه
nuclear pile پیل هستهای
king pile تیری که قبل از شروع حفاری به منزله شمع در وسط شیارمیکوبند
head of a pile سر شمع
friction pile شمع اصطکاکی
friction pile شمع مالشی
foundation pile میله هایی که در فونداسیون قرار می گیرد
foundation pile تیر فونداسیون
dry pile باطری قلمی
dry pile پیل خشک
driven pile شمع کوبیده
cross or pile شیر یا خط
concrete pile شمع بتنی
concrete pile پایه بتونی
bored pile شمع درجا
bearing pile تکیه گاه پایه کوب
pile bent خرک
pile cap دال بتنی که سر شمعها را می پوشاند
pile cap کلاهک شمع
pile head قسمت فوقانی شمع
pile hammer چکش شمع کوب
pile group دسته شمعهائی که سر انها رادال بتنی می پوشاند
pile foundation فونداسیون ستون
pile foundation شمع پی
pile foundation شالوده شمعی
pile foot قسمت تحتانی شمع
pile engine شمعکوب
pile dwelling ابسرا
pile driver شمعکوب
pile driver تیرکوب
pile driver ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
pile planking سپرکوبی
pile driving شمعکوبی کردن
pile driving appartus ماشین شمعکوبی
carbon pile regulator نافم کربنی
double-pile house خانه دو خوابه
end bearing pile شمع نوک تیز
steam pile driver شمعکوب بخاری
steam pile driver دنگ بخاری
carbon pile voltage regulator تنظیم کننده ولتاژ زغالی
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com