English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (6 milliseconds)
English Persian
family tree شجره
family tree نسب نامه
family tree شجره نامه
Other Matches
tree bench [bench encircling a tree trunk] نیمکت [دور تنه ] درخت
family محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
family محدوده طرحهای مختلف یک حالت نوع
in a family way <idiom> حامله بودن
in the family way ابستن
in a family way ازادانه
in a family way بی رودربایستی
family name نام خانوادگی
family name نام فامیلی
family name اسم خانوادگی
family تیره
family خانوار
family فامیلی
family خانواده
family خاندان
family عیال
family اهل
family زوجه
of a noble family اصیل
gas family خانواده گاز
font family خانواده فونت
occupational family گروه شغلی
handicapped with a family پابست عیال
handicapped with a family گرفتارخانواده
happy family دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
he is a shame to his family ننگ یامایه رسوایی خانواده خود میباشد
matronymic family خانواده مادرنامی
member of a family عضو خانواده
family therapy خانواده درمانی
family structure ساخت خانواده
family allowance معاش اولاد حق اولاد
family allowances مقرری خانوادگی
family allowances کمک دولت به خانوارها
family asset دارائی خانوادگی
family background پیشینه خانوادگی
family budget بودجه خانواده
family budget بودجه خانوار
family check کیش همگانی
family expenditure هزینه خانواده
family expenditure هزینه خانوار
family farm مزرعه خانوادگی
family industry صنعت خانوادگی
family law حقوق خانواده
family neurosis روان رنجوری خانوادگی
family of computers خانواده کامپیوترها
family of the prophet اهل بیت پیامبر
family size تعداد افراد خانواده
family allowance مدد معاش
of a noble family نجیب
family men دارای نانخور
family men مرد خانواده - دوست
family men زن و بچه دوست
brass family خانوادهسازهایبادی
family tent چادرخانوادگی
violin family انواعویلونها
woodwind family خانوادهسازهایبادی
one-parent family خانوادهایکهدرآنفرزندبافقط یکیازوالدینشزندگیکند
He did it for the sake of his family . محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
There seems to be a jinx on that family. به نظر می رسد که این خانواده جادو شده است.
family of curves دسته توابع [ریاضی]
family of curves دسته منحنی ها [ریاضی]
family men عیالمند
family men مرد خانوادهدار
patronymic family خانواده پدرنامی
schizogenic family خانواده اسکیزوفرنی زا
support a family متکفل مخارج خانوادهای بودن
to maintain one's family خانواده خود را
to maintain one's family نگهداری کردن
to provide for one's family خوارباربرای خانواده خودتهیه کردن
family man مرد عیالوار
family man زن و بچهدار
family man مرد خانوادهدار
family man عیالمند
family man دارای نانخور
family man مرد خانواده - دوست
family man زن و بچه دوست
family men مرد عیالوار
family men زن و بچهدار
conjugal family خانواده زن و شوهری
computer family خانواده کامپیوتر
family names نام خانوادگی
family names نام فامیلی
family names اسم خانوادگی
circuit family خانواده مداری
nuclear family خانواده هستهای
family trees شجره نامه
family trees نسب نامه
chip family چند تراشه مربوط به هم
family trees شجره
family doctor پزشک خانواده
consanguine family خانواده هم خون
family planning برنامه ریزی خانواده
extended family خانواده گسترده
family planning تنظیم خانواده
family doctors پزشک خانواده
He cant be tied down to family life. پای بند زندگی خانوادگی نیست
Generosity runs in the family. سخاوت دراین خانواده ارثی است
Family prayer rug فرش محرابی صف گونه [اینگونه بافت ها دارای چندین محراب قرینه بوده و بیشتر بصورت گلیم بافته می شود.]
motorola 000 family خانواده موتورولا
run in the family/blood <idiom> دریک سطح بودن
wear the pants in a family <idiom> رئیس خانواده بودن
A curse has been laid on the family . خانواده لعنت شده یی است
to return to the fold [family] به خانواده خود برگشتن
I am the bread winner of the family . نان آور خانه ( خانواده ) هستم
He left his family in Europe . خانواده اش را دراروپ؟ گذاشت
habit family hierarchy سلسله مراتب عادتهای هم خانواده
descendanbts of the family or tribe بنی
family planning programs برنامههای تنظیم خانواده
extended family system نظام فامیلی گسترده
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb> یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
before the tree جلو درخت
tree شجر
tree درتنگنا قرا ردادن
tree قالب کفش چوبه دار
tree درخت
tree سیستم داده که هرداده یا گره آن فقط دو انشعاب دارند
tree روش سریع انتخاب که اطلاع اولین مرتب کردن در مرحله دوم استفاده میشود تا سرعت انتخاب بالا رود
tree فرمان TREE
tree شاخسار
tree مشاهده پروندههای ذخیره شده روی دیسک ه برای نشان دادن پرونده ها و زیرپرونده ها مرتب شده اند
tree مین میکند
tree بدرخت پناه بردن
tree بشکل درخت شدن
tree سیستم ساختار داده که هر داده به دادههای دیگر بوسیله انشعابها وصل است .
tree شجره النسب درخت کاشتن
the f. of a tree برگهای درخت
Our grandmother wears the trousers ( breeches , pants ) in our family . مادر بزرگمان مرد خانواده است
shoe tree قالب کفش
tree surgeon ویژه گر برش و قطع بخشهای بیماری زده یا پوسیده درختان
tree surgery تشریح علمی درخت
tree traversal تقاطع درختی
unordered tree درخت نامرتب
abel tree درخت سپیدار که نام لاتین ان alba populus است
plane tree درخت چنار
to prune a tree درختی را آراستن
to lop a tree درختی را آراستن
Christmas tree جعبه کنترل حاوی چراغهای رنگی
tree structure ساختاردرختی
tree structure ساختار درخت
to spray a tree داروی ویژه بردرختی افشاندن تا انکه میکربهای ان کشته شود
to truncate a tree شاخههای درختی را زدن
tree diagram نمودار درخت
tree farm محوطه درخت کاری جنگل
tree farm خزانه درخت
tree house خانه بالای درخت
tree network شبکه درختی
tree of heaven درخت عرعر
tree planting درختکاری
tree sort مرتب کردن درختی
tree structure ساخت درختی
oak tree درخت بلوط
to prune a tree سرشاخه درختی را زدن
tree-lined درختکارینشده
gallows tree چوبه دار
Deciduous tree درخت برگریز
The tree wI'll die . درخت خشک خواهد شد
Coniferous tree درخت جوزدار [ از فامیل کاج ]
He uprooted the tree . درخت را از ریشه ( جا ) ؟کند
lemon tree درخت لیمو
date tree درخت خرما
A tree is known by its fruit. <proverb> درخت از میوه اش شناخته مى شود.
tree trunk ساقهاصلیدرخت
to lop a tree سرشاخه درختی را زدن
pulm tree درخت نارگیل
cross-tree [رابط عرضی دکلها]
walnut tree درخت گردو
gum tree درخت صمغ
tree of life درخت زندگی [این نگاره بگونه های مختلف در فرش های مناطق مختلف بکار رفته و جلوه ای از حیات انسان را تداعی می کند.]
gender tree شجره نامه
ornamental tree درختتزئینی
tree frog قورباغهدرختی
tree pruner درختآرا
the foot of the tree پای درخت
A tree is known by its fruit . <proverb> درخت با میوه هایش شناخته مى شود .
barren tree درخت بی میوه
judas tree درخت ارغوان
joshua tree درخت خنجری یا ابره ادم جنوب شرقی امریکا
in the green tree بخت سبز
in the green tree خوشبخت
in the green tree سرسبز
binary tree درخت دودویی
boot tree قالب چکمه یا پوتین
i saw one climbing the tree یکی را دیدم که از درخت بالامی رفت
huffman tree درختی با کمترین مقادیر
box tree درخت شمشاد
locus tree درخت اقاقیا
locus tree درخت خرنوب
mulberry tree درخت توت
minimal tree درختی که گرههای ترمینالی ان مرتب شده تا باعث عملکردبهینه ان درخت شوند
minimal tree درfکه گرههای آن به روش بهینه سازماندهی شده اند تا بیشترین کارایی را داشته باشند
bean tree درخت خرنوب
mastic tree درخت چاتلنغوش
mastic tree درخت بنه
margosa tree ازاد درخت شالسنجان
margosa tree تلخ
margosa tree زیتون
locust tree درخت اقاقیا
he is up a gum tree کاردبه استخوانش رسیده است
hat tree کلاه اویز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com