Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
follow shot
ضربه با دادن پیچ به بالای گوی بیلیارد
Other Matches
follow-up
پیگیری
follow
تعقیب کردن فهمیدن
follow
متابعت کردن دنبال کردن
follow
پیروی کردن از
follow-on
شروع دور دوم بازی کریکت
follow on
شروع دور دوم بازی کریکت
to follow up
تعقیب کردن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to follow the example of
پیروی کردن از
follow
درک کردن
follow
در ذیل امدن
follow-up
دنباله
follow-up
تعقیب
to follow out
بپایان رسانیدن
follow-through
ادامه حرکت پس از ضربه
to follow the example of
اقتداکردن به
follow
پیچ دادن به بالای گوی بیلیاردکه گوی اصلی به دنبال گوی هدف می رود
follow
متابعت
follow
پیروی استنباط
follow
منتج شدن
follow up
تدارکات پشتیبان
to follow out
انجام دادن
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
follow up
تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
follow up
پی گیری کردن
to follow
ادامه دادن
follow through
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
follow through
چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
to follow
دنباله داشتن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
follow up
اماد بعدی
follow up
اقدامات بعدی
follow up
امادپشتیبان
follow out
بانجام رساندن
follow out
اخذ نتیجه دنبال کردن
You go first and I wI'll follow.
تو اول برو منم دنبالت می آیم
follow up
تعقیب کردن
follow up
رده پشتیبان دنباله دنبال کردن دشمن
follow the ball
دنبال توپ فرستادن
to follow a profession
کردن
follow the string
وضع مشخصی نسبت به زه گرفتن
to follow the hounds
شکارکردن
to follow ones nose
دنبال قسمت خودرفتن
to follow ones nose
واگذاردن
to follow ones nose
کار رابدست تقدیر
follow up supply
اماد بعدی
follow up studies
بررسیهای پیگیری
system follow up
ارزیابی و بررسی مستمرسیستم جدید نصب شده به منظور مشاهده میزان عملکرد ان طبق طرح
to follow a profession
پیشهای را اختیار
to follow a profession
شغلی راپیشه کردن
to follow in ones footsteps
پیروی تاتقلیدازکسی کردن
follow on die
حدیده چند طبقه
follow up supply
اماد متعاقب
follow-ups
پیگیری
follow-ups
دنباله
follow-ons
شروع دور دوم بازی کریکت
to refuse to follow somebody
وفاداری به کسی را نپذیرفتن
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
To chase ( follow) some one .
عقب کسی افتادن
You take the lead and others wI'll follow.
تو جلو برو بقیه بدنبالت خواهند آمد
To follow up (trace) something.
پی کاری را گرفتن
follow-my-leader
نوعیبازیبچهگانه
to follow up the scent
رد چیزیرا گرفتن
to follow the plough
کشاورزی کردن
follow my advice
پند مرا گوش گیرید
to follow the sea
ملوانی کردن
to follow the sea
ملاح بودن
to follow up the scent
بابوردشکار را گرفتن
follow-throughs
ادامه حرکت پس از ضربه
to follow up the scent
بچیزی پی بردن
follow-ups
تعقیب
Follow signs for York.
به تابلوهای شهر یورک توجه کنید.
Follow signs for York.
به علائم شهر یورک توجه کنید.
follow in one's footsteps (tracks)
<idiom>
دنبال روی دیگری
I can see an innate ability in that follow .
دراو مایه و شایستگی می بینم
post treatment follow up
پیگیری پس از درمان
To follow ( trail, chase) someone.
پی کسی افتادن
To follow up (trace) a matter (case).
موضوعی را دنبال کردن
to be shot
خراب بودن
to be shot
ازکارافتادن
Take my shot
بند کفشم باز شده
He shot himself.
او به خودش شلیک کرد.
within shot
در تیررس
like a shot
بیدرنگ
like a shot
بی تامل
one shot
یک بارهای
shot
امپول
shot
برد
shot
تیرپرتاب شده
shot
تیراندازی شده تیرخورده
shot
گلوله تیراندازی شده
shot
ضربه
shot
شوت
shot
پرتاب وزنه گلوله سربی
shot
تیراندازی تیرانداز ماهر
shot
ساچمه وزنه برای مردان 62/7 کیلوگرم وبرای زنان 520/4 کیلوگرم
shot
یک طول زنجیر لنگر
shot
گلوله
shot
اسم مفعول shoot
shot
تیرزدن
shot
رهاشده
shot
تیر
shot
ساچمه
shot
رسایی پرتابه
shot
عکس
shot
منظره فیلمبرداری شده
shot
فرصت ضربت توپ بازی
shot
یک گیلاس مشروب
shot
جرعه
shot
اصابت کرده
shot
تزریق
shot
جوانه زده
big shot
شخص مهم
big shot
ادم کله گنده
tee shot
ضربه از نقطه شروع بازی گلف
to fire a shot
شلیک کردن
to fire a shot
تیرخالی کردن
break shot
نخستین ضربه برای پراکندن گویهای بیلیارد
acrack shot
تیراندازماهر
bounce shot
گویی که به زمین می خورد وبه طرف دروازه می رود
alley shot
ضربه شدید کم ارتفاع به دیوار مقابل که بعد به دیوارکناری می خورد
bank shot
پرتابی که به تخته بخورد
bank shot
ضربهای که به دیوار بخورد و برگردد
bank shot
ضربهای که گوی بیلیارد به کناره میز بخورد
call one's shot
مشخص کردن هدف
stuff shot
شوت ابشاری
sighting shot
تیرهای قلق گیری یا تنظیم وسایل نشانه روی
single shot
یکبارهای
single shot
گلوله منفرد
single shot
اسلحه تک تیر
slap shot
ضربه محکم که تیغه چوب هاکی پشت گوی به زمین می خورد و ان را بلند میکند
single shot
تک گلولهای تک تیر
small shot
ساچمه
smell shot
ساچمه
snap shot
عکس فوری
snap shot
بعجله انجام شده
snap shot
فوری
snap shot
عکس فوری گرفتن
spot shot
ضربه به گویی که در نقطه معین گذاشته شده
stop shot
ضربه با چرخش که گوی اصلی بیلیارد بعد از تماس می ایستد
shot string
ساچمههای دراز خارج شده از تفنگ
shot putters
شرکت کننده در پرتاب وزنه وزنه پران
shot putter
شرکت کننده در پرتاب وزنه وزنه پران
hollow shot
گودالساچمه
solid shot
ساچمهخالص
mug shot
عکسیکهدرزمانارتکابجنایتگرفتهشود
As soon as a shot was heard …
تا صدای تیر شنیده شد …
long shot
کسیکه درمسابقات
A shot in the dark
تیری درتاریکی
She shot up last year .
پارسال یکدفعه قد کشید
big shot
<idiom>
شخص مهم وقدرتمند
To fire a shot
تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
shot in the dark
<idiom>
تیری درتاریکی
with in gun shot
درمیدان تیر درتیررس
shot in the arm
<idiom>
تشویق یا برانگیختن چیزی
bar shot
ساچمهیمیلهای
wood shot
ضربه با قسمت چوبی راکت
with in ear shot
در حدود صدا رس
parting shot
تیر سلام برای بدرقه یکانها یامهمانان
pot-shot
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
pot shot
تیری که یگانه منظورازانداحتن ان تهیه گوشت شکاربرای خوراک باشد
wild shot
تیر پراکنده
shot put
پرتاب وزنه
long shot
<idiom>
شرط بندی روی چیزی که بنظر میآید ناموفق باشد
trap shot
ضربه به گوی از محدوده ماسهای
trial shot
گلوله ازمایشی
trial shot
تیر ازمایشی
trial shot
تیر قلق گیری
wedge shot
ضربه برشی در گلفV
wild shot
تیر بی هدف
give it your best shot
<idiom>
سخت سعی کردن
line shot
گلوله در خط
grape shot
گلولههای بهم چسبیده چون خوشه انگورکه یکباردرتوپ گذارند
gather shot
ضربه برای نزدیک اوردن 2گوی برای کسب امتیازهای پی درپی باکارامبول
forcing shot
ضربهای که حریف را واداربه دفاع میکند
case shot
چارپاره
case shot
جای فشنگ
charity shot
پرتاب ازاد
cheap shot
خشونت عمدی
chip shot
ضربه کوتاه
combination shot
ضربه مرکب با یک سری حرکات گوی تا به کیسه بیافتد
gun shot
تیررس
gun shot
در تیررس
carom shot
طرز ضربه زدن به گوی بامماس گذاشتن به گوی دیگر
case shot
چار پاره
kill shot
ضربه محکم
jaw shot
ضربه به گوی در گوشه میزبیلیارد
indian shot
خیز ران هندی
hook shot
شوت هوک
hole shot
شکست دادن حریف با شروع بهتر
he was shot for a spy
او به جرم جاسوسی تیرباران شد
gun shot
گلوله توپ
corner shot
ضربه به گوشه دیوار جلو
course line shot
مشاهده در خط
course line shot
تیری که درخط حرکت هدف و به جلوی ان اصابت کرده باشد
eye shot
تیرداخل خال سیاه
eye shot
زدن بخال
eye shot
تیررس
explosion shot
ضربه چوب به ماسه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com