Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 130 (6 milliseconds)
English
Persian
follow-my-leader
نوعیبازیبچهگانه
Other Matches
leader
فرمانده دسته
leader
هادی راهنما فرمانده گروه یا یکان کوچک
leader
پیشتاز
leader
سرپرست
leader
قطعه ریسمان بین نخ اصلی و قلاب ماهیگیری
leader
رئیس
leader
فشنگ راهنمای پیچی
leader
درباره سایر رکوردهای فایل
leader
بخشی از نوار مغناطیسی که حاوی سیگنالی نیست و در ابتدای نوار برای شناسایی و کمک به ماشین برای بلند کردن نوار به کار می رود
leader
قسمت خالی نوار در ابتدای حلقه یک نوار مغناطیسی نقطه چین یا خط چین راهنما
leader
رکورد اولیه حاوی اطلاعات
leader
سردسته
leader
سر دسته
leader
پیشوا
leader
رهبر
leader
راهنما فرمانده
leader
قائد
spiritual leader
امام
floor leader
رهبر فراکسیونهای مجلس
flight leader
فرمانده پرواز
market leader
پیشرو بازار
file leader
سرقطار
file leader
پیشرو
file leader
سردسته
file leader
پیش اهنگ
cheer leader
رهبر تماشاگران
cheer leader
شیپورچی
section leader
فرمانده رسد یا جوخه
platoon leader
فرمانده دسته
market leader
پیشقدم در بازار
leader's rule
تعیین مسافت امن
loss leader
بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
loss leader
کالایی که با قیمت پایین
loss leader
کالایی که با ضرر فروخته میشود
market leader
دارای رهبریت بازار
leader's rule
روش تعیین مسافت امن هنگام اجرای تیر بالای سربوسیله تیربار
leader pricing
پیشرو در قیمت گذاری
leader merchandising
پیشرو در عرضه
brand leader
پیشرو در بازار
brand leader
علامت تجارتی
leader of the negotiations
سرپرست مذاکرات
film leader
فیلم
film leader
سر
brand leader
مارک معروف
file leader
سردسته
brand leader
بهترین علامت تجاری بهترین مارک
squadron leader
سرگرد هوایی
friday prayer leader
امام جمعه
tone leader generator
ژنراتوررهبریصدا
film leader indicator
راهنمایفیلمخودکار
to follow out
انجام دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
to follow the example of
پیروی کردن از
to follow
ادامه دادن
to follow
دنباله داشتن
follow up
<idiom>
بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
You go first and I wI'll follow.
تو اول برو منم دنبالت می آیم
to follow up
تعقیب کردن
follow through
<idiom>
به پایان رساندن
to follow any ones example
سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to follow out
بپایان رسانیدن
to follow the example of
اقتداکردن به
follow up
تعقیب کردن
follow out
اخذ نتیجه دنبال کردن
follow
متابعت کردن دنبال کردن
follow
تعقیب کردن فهمیدن
follow
درک کردن
follow out
بانجام رساندن
follow
در ذیل امدن
follow
منتج شدن
follow-up
پیگیری
follow
پیروی استنباط
follow-through
ادامه حرکت پس از ضربه
follow on
شروع دور دوم بازی کریکت
follow
پیچ دادن به بالای گوی بیلیاردکه گوی اصلی به دنبال گوی هدف می رود
follow
پیروی کردن از
follow-up
دنباله
follow-up
تعقیب
follow-on
شروع دور دوم بازی کریکت
follow up
رده پشتیبان دنباله دنبال کردن دشمن
follow up
اقدامات بعدی
follow up
اماد بعدی
follow up
امادپشتیبان
follow up
تدارکات پشتیبان
follow up
تعقیب کردن دنباله داستان را شرح دادن تماس با بیمارپس ازتشخیص یا درمان
follow up
پی گیری کردن
follow through
گرفتن زه پس از رها کردن تیر
follow through
چیزی را تا اخر دنبال کردن بانجام رسانی
follow
متابعت
follow-throughs
ادامه حرکت پس از ضربه
to follow up the scent
رد چیزیرا گرفتن
to follow ones nose
واگذاردن
To follow up (trace) something.
پی کاری را گرفتن
You take the lead and others wI'll follow.
تو جلو برو بقیه بدنبالت خواهند آمد
To chase ( follow) some one .
عقب کسی افتادن
follow suit
<idiom>
از دیگری تقلیدکردن
to refuse to follow somebody
وفاداری به کسی را نپذیرفتن
follow-ons
شروع دور دوم بازی کریکت
to follow the plough
کشاورزی کردن
to follow up the scent
بچیزی پی بردن
to follow up the scent
بابوردشکار را گرفتن
follow on die
حدیده چند طبقه
to follow a profession
شغلی راپیشه کردن
to follow a profession
کردن
to follow a profession
پیشهای را اختیار
system follow up
ارزیابی و بررسی مستمرسیستم جدید نصب شده به منظور مشاهده میزان عملکرد ان طبق طرح
follow up studies
بررسیهای پیگیری
follow shot
ضربه با دادن پیچ به بالای گوی بیلیارد
follow the ball
دنبال توپ فرستادن
follow the string
وضع مشخصی نسبت به زه گرفتن
follow up supply
اماد بعدی
follow up supply
اماد متعاقب
to follow in ones footsteps
پیروی تاتقلیدازکسی کردن
follow-ups
پیگیری
follow my advice
پند مرا گوش گیرید
follow-ups
تعقیب
to follow the hounds
شکارکردن
to follow the sea
ملوانی کردن
to follow ones nose
دنبال قسمت خودرفتن
to follow the sea
ملاح بودن
to follow ones nose
کار رابدست تقدیر
follow-ups
دنباله
post treatment follow up
پیگیری پس از درمان
I can see an innate ability in that follow .
دراو مایه و شایستگی می بینم
Follow signs for York.
به تابلوهای شهر یورک توجه کنید.
Follow signs for York.
به علائم شهر یورک توجه کنید.
To follow ( trail, chase) someone.
پی کسی افتادن
follow in one's footsteps (tracks)
<idiom>
دنبال روی دیگری
To follow up (trace) a matter (case).
موضوعی را دنبال کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com