Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (9 milliseconds)
English
Persian
front lines
خط مقدم جبهه
front lines
خطوط مقدم
front lines
خطوط جلو جبهه
Other Matches
lines
صفی در خط
lines
در سمت
lines
سیم
lines
جبهه جنگ
lines
لوله منفردی در سیستم سیالات
lines
رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
lines
نسب
lines
خط صف
lines
طناب خط
lines
خط انداختن در
lines
خط دار کردن
lines
بخط کردن
lines
اراستن
lines
ترازکردن
lines
استرکردن
lines
خط
lines
خط زدن
by-lines
خط فرعی راه اهن
by-lines
خط دوم یافرعی
lines
اتصال فیزیکی به ارسال داده
lines
شعبه
lines
محصول
lines
لاین
lines
رشته
lines
طرز
lines
حدود رویه
by-lines
کار یاشغل اضافی وزائد
lines
: خط کشیدن
lines
رشته بند
outside lines
خطوط حمله
lines
: خط
lines
سطر
lines
ردیف
lines
پوشاندن
lines
لجام
lines
ریسمان
lines
رسن
lines
طناب سیم
lines
جاده
lines
دهنه
punch-lines
لب مطلب
punch-lines
جمله اساسی واصلی
main lines
خط اصلی
absorption lines
طیف جذبی
absorption lines
خطوط دراشامی
active lines
خطهای فعال
adjacent lines
خطهای مجاور
suspension lines
خطوطآویزان
curvature lines
خطوط منحنی
curvature lines
خطوط مدور
main lines
کانال اصلی
main lines
نهر مادر
guide lines
دستورالعملها
grid lines
خطوط شبکه
ghost lines
نوارهای فسفردار
branch lines
خط فرعی
branch lines
شاخه
power lines
خط جریان قوی
party lines
خط خصوصی تلفن
party lines
خط مشترک
party lines
مرز مشترک
party lines
خط دستهای
clothes lines
ضبه زدن و انداختن حریف
main lines
نهر اصلی
balmer lines
خطوط بالمر
boundry lines
خطوط اطراف زمین والیبال
read between the lines
<idiom>
پیدا کردن مفهوم ضمنی
drawing lines
خط کشی
symmetry lines
خطوط تقارن
dedicated lines
خطوط اختصاصی
dark lines
خطوط تاریک
cotidal lines
خطوط مدیکسان
cotidal lines
خطوط هم مد
contour lines
خط هم ارتفاع
contour lines
منحنی تراز
contour lines
خطوط میزان منحنی
equipotential lines
خطوط هم پتانسیل
extension lines
خطوط دنباله
floating lines
خطوط مواج برجسته نگاری وبرجسته بینی
lazy lines
سفیدک
[رشته تارهای نخ پود که در پشت فرش آزاد بوده و جزء گره قرار نگرفته اند.]
stepped lines
خطوط کنگره ای
[خطوط شکسته]
[در اطراف نگاره ها و اشکال فرش های هندسی باف و روستایی. گاه بجای استفاده از خطوط صاف از این خطوط استفاده می شود.]
lines of longitude
خطوططولجغرافیایی
lines of latitude
خطوطعرضجغرافیایی
fuel lines
خطوطسوخت
fraunhofer lines
خطوط فرانهوفر
frapping lines
طناب تعادل کمکی ناو
flying lines
لولههای متحرک
flow lines
خطوط جریان
floating lines
خطوط مواج عکس هوایی
buttock lines
نیمرخ تلاقی صفحات قائم باسطح اجسام صلب
guide lines
خط مشیها
stream lines
خطوط جریان
marriage lines
گواهی نامه عروسی
load lines
علایم بارگیری
picket lines
صف کارگران اعتصابی
picket lines
خط دستکها
picket lines
خط پرچین
picket lines
خط نرده ها
two parallel lines
دو خط موازی
lines of force
خطوط نیرو
lines of force
خطوط قوا
lines of communication
خطوط مواصلاتی
open lines
خطوط باز شطرنج
hot lines
خط تلفنی بیست و چهار ساعته
spectral lines
خطوط طیفی
side lines
محوطه بیرون از خط کناری
to read between the lines
معنی پوشیده نوشته یا سخنی را دریافتن
return lines
خطهای بازگشتی
retrace lines
خطهای بازگشتی
voltage between lines
ولتاژ بین خطوط
passage of lines
عبور کردن ازخط یک یکان دیگر
passage of lines
عبور از خط
papillary lines
خطهای برجسته انگشتها
hot lines
تلفن قرمز
production lines
خط تولید
lines man
سرباز صف
plumb lines
خط قائم
striped lines
خطوط راه راه
[همچون نقش محرمات]
plumb lines
شاقول
plumb lines
ریسمان شاغول
hard lines
بدبختی
assembly lines
خط تولید
assembly lines
خط کلی
assembly lines
خط مونتاژ
assembly lines
دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
plumb lines
خط عمودی
assembly lines
تیمار خط
inside lines
خطوط حمله شمشیربازی
isostatic lines
خطوط ایزواستاتیک
hard lines
سختی
microwave transmission lines
خطوط انتقال ریزموج
magnetic lines of force
خطوط نیروی مغناطیسی
emission spectrum lines
خطوط نشری
magnetic lines of force
خطوط قوای مغناطیسی
equal cost lines
خطوط هزینه برابر
chisel marking fine lines
پرداز
to go to the front
بجبهه رفتن
to go to the front
داخل جنگ شدن
up front
چشمگیر
up front
در انظار
up front
از پیش
up front
پیش -
up front
جلو چشم مردم
up front
با صراحت و صداقت
up front
بیپرده پوشی
up front
رک و راست
in front of
در قبال
up front
رک
up front
پیشاپیش
up front
بیعانه
front
پیش
at front
<adv.>
در مقابل
in front
<adv.>
در مقابل
at the front
<adv.>
در مقابل
front
جلو
front
بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید
front
یچهای کنترل سیستم کامپیوتر اصلی و نشانگرهای وضعیت
front
نمای ساختمان
in the front
<adv.>
در پیش
at the front
<adv.>
در پیش
in the front
<adv.>
جلو
at front
<adv.>
در جلو
in front
<adv.>
در جلو
at the front
<adv.>
در جلو
in the front
<adv.>
در جلو
in front
<adv.>
در پیش
front
نمای جلو
front
جبهه
front
درصف جلوقرارگرفتن
front
مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
front
بطرف جلو روکردن به
front
منادی جبهه جنگ
front
جلودار
front
نما طرز برخورد
front
صف پیش
front
سمت دشمن
front
خط اول میدان رزم پیشانی
front
در قبال
front
بازی در سانتر
front
به جلو
front
فرمان سر روبرو جلو
front
جبهه هوا
at the front
<adv.>
جلو
front
نمای ساختمان
at front
<adv.>
در پیش
at the front
در جلو
at front
<adv.>
جلو
up front
<idiom>
روراست ،صحیح
in the front
<adv.>
در مقابل
in front
<adv.>
جلو
front tip
آبپاشنوکاتو
wave front
جبهه موج
wave front
جبهه امواج رادیویی
water front
جبهه رطوبتی
front wheel
چرخجلو
type front
ماشین تایپ به جلو
front footrest
پدالجلویی
type front
نوعی روش تایپ کردن نامه ها
front bench
اعضایپارلمانیکهدردولتهممسئولیتدارند
front crawl
شنایکرال
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com