Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 198 (9 milliseconds)
English
Persian
goal object
شیئی هدف
Other Matches
goal third
گلسوم
goal
دروازه
goal
دروازه بان
goal
مقصد
goal
هدف
goal
گل زدن هدفی در پیش داشتن
goal
هدف کلی
keep goal
دروازه بانی
goal
گل
goal
گل
[ورزش]
goal
1-هدف یا آنچه سعی در انجامش دارید.2-موقعیت نهایی پس از اتمام کاری که نتایج موفیت آمیز تولید کرده است
own goal
گل به دروازه خودی
in goal
دروازه بان
goal throw
پرتاب ازاد دروازه بان واترپولو
drop a goal
ضربه زدن بر فراز دروازه
drop goal
رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
goal programming
برنامه ریزی ارمانی
goal umpire
دروازه بان واترپولو
to miss the goal
به گل نزدن
[ورزش]
goal area
منطقه دروازه
mallet goal
نمره دادن از صفر تا 01 به بازیگر به نسبت مهارت او
goal tender
دروازه بان
dropped goal
رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
field goal
گل از راه دور
goal judge
داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
goal keeper
دروازه بان
goal kick
ضربه ازاد مستقیم روی دروازه
goal kick
شوت بسوی دروازه
goal light
چراغ قرمز پشت دروازه لاکراس برای نشان دادن امتیاز در هر بار
goal mouth
دهانه دروازه
goal oriented
مقصد گرا
goal oriented
هدف گرا
goal gradient
شیب هدف
goal games
بازیهای دروازه دار
goal directed
هدف گرا
field goal
گل
field goal
رد کردن توپ از فراز دروازه با ضربه پا
goal tending
خطای اثر گذاردن روی توپ حلقه
goal average
گل اواژ
goal average
گل شماری
goal box
جعبه هدف
goal crease
محوطه دروازه
goal crease
نیمدایره جلودروازه لاکراس
goal posts
پایههای دروازه
goal scorer
گلزن
[ورزش]
goal shooter
گلزن
to make a goal
یک بازی بردن
to make a goal
توپ راازدروازه طرف مقابل بیرون کردن
touch in goal
محدوده بین خط دروازه و خط مرزی
goal-oriented
<adj.>
مقصد گرا
goal circle
محدودهگل
goal defence
دفاعگل
goal difference
تفاضلگلدرفوتبال
To score a goal .
گل زدن ( درفوتبال وغیره )
to attain ones goal
بارزوی خودنائل شدن
to attain ones goal
خودرسیدن
to attain ones goal
بمقصد
goal attack
گلزن
to miss the goal
گل نکردن
[ورزش]
goal-oriented
<adj.>
هدف گرا
tend goal
دروازه بانی
tend goal
حفظ دروازه
goal-oriented
<adj.>
هدف دار
penalty goal
پنالتی گل شده
goal predicates blackness
زغال از سیاهی خبر میدهد
goal keeper line
خط دروازه بان
goal area line
خط دروازه
changing the goal keeper
تعویض دروازه بان
high goal polo
چوگان بین تیمهای دارنده 91امتیاز تعادلی یا بیشتر
shot direct at goal
شوت مستقیم به دروازه
touch in goal line
ادامه خط بین خط دروازه و خط مرزی
to rifle the ball into the goal
با ضربه خیلی محکم توپ را به دروازه شوت کردن
goal line referee
داورخطگل
fractional antedating goal response
خرده پاسخ انتظار هدف
object of d.
کامه
object
سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
object of will
موصی به
object of d.
ارزو
object of d.
مراد
to a one's object
مقصودخودرا انجام دادن
Whoever else that may object .
هر کس دیگه که اعتراض کند
object
OPERAND
object
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
object
چیز ماده خارجی
object
پانج کارت که حاوی برنامه است
object
امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
object
برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
object
زبان برنامه پس از ترجمه
object
نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
object
فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
object
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
object
نماش داده می شوند
object
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object
داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
object
دلیل اوردن
object
شیئی
object
کالا اعتراض کردن
object
مفعول
object
هدف
object
موضوع منظره
object
شی ء
object
مقصود
object
چیز
no object
چیزی نیست
no object
اهمیت ندارد
object
مخالفت کردن
object
اعتراض داشتن
object
موضوع
object
مورد
object
اعتراض کردن
object oriented
استفاده میکند تا شکل تصویر را شرح دهد به جای اینکه در شکل پیکس ایجاد کند
object oriented
استفاده میکند
direct object
مفعول بیواسطه
object of worship
موضوع پرستش یاستایش
object point
مقصد
object oriented
تصویری که از بردارهای تعریف
object of transaction
مورد معامله
object oriented
زبان برنامه نویسی که برای برنامه نویس شی گرا مثل C++ به کار می رود
direct object
مفعول صریح
object oriented
روش برنامه نویسی مثل ++C که هر قطعه برنامه به عنوان یک شی که در ارتباط با سایر اشیا است در برنامه به کار می رود
object of worship
معبود
object program
برنامه مقصود
object program
برنامه مقصد دستورالعملهایی که ازcompiler یا assemblerنتیجه شده و اماده اند تا درکامپیوتر اجرا شوند
sex object
زنیکهفقطازلحاظجنسیدارایجذابیتباشدونهازلحاظشخصیتوتوانایی
object computer
کامپیوتر مقصود
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
object balls
توپهایهدف
stimulus object
شیئی محرک
perception of an object
مشاهده یا دیدن چیزی
direct object
مفعول مستقیم
parent object
صفحهای که حاوی شی ارجاعی است
object symptoms
نشانههای پیدا یا بیرون نما
object routin
روال مقصود
object point
سمت مورد توجه
concrete object
عین خارجی
object computer
OB بکار می رودکامپیوتری که برای اجرای یک برنامه ECT
object constancy
ثبات شیئی
object deck
دسته کارت مقصود
object genitive
مضاف الیه مفعولی
object glass
عدسی شیئی
object glass
عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
object language
زبان مقصود
object language
زبان مقصد
object libido
زیستمایه
object libido
متمرکزبر شیئی
object machine
ماشین مقصود
object module
واحد مقصود
object lessons
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object code
دستورالعمل مقصود
his conduct is object
رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست
if you dont object
اگر بدتان نمیاید
if you dont object
اگر مانعی نیست
celestial object
celestial
love object
شیئی محبوب
object lessons
درس علمی
object ball
گویی که با گوی اصلی بیلیاردمورد ضربت قرار می گیرد
object case
حالت مفعولی یا مفعولیت
object cathexis
نیروگذاری در شیئی
object choice
شیئی گزینی
object code
برنامه مقصود دستورالعملهای مقصود
object code
خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
object code
برنامه مقصد
object module
واحد مقصد
object module
واحد مقصود ماژول مقصود
object of sale
کالا
object of sale
مبیع
object of protest
معترض علیه
object of protest
واخواسته
object of lease
عین مستاجره مورد اجاره
object lesson
درس علمی
object lesson
درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
indirect object
مفعول غیر مستقیم
object of judgment
محکوم به
object of lease
مستاجره
object of claim
مدعی به متنازع فیه
object of appeal
پژوهش خواسته
object of testimony
مشهود به
object of appeal
مستانف عنه
object of appeal
فرجام خواسته
object of sale
مثمن
object of claim
مدعی به
object of claim
خواسته
object of claim
خواسته دعوی
object assembly test
ازمون الحاق قطعات
object oriented graphics
نگاره سازی موضوعی
object oriented programming
برنامه نویسی مقصود گرا
object method of teaching
شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
object language programming
برنامه نویسی به یک زبان ماشین قابل اجرا در یک کامپیوتر بخصوص
OLE container object
شی ای که حاوی مرجع به شی متصل است یا یک کپی از شی توکار
object of claim in respect of which
the to made is appeal an
object of claim in respect of which
court supreme
object of claim in respect of which
فرجام خواسته
To achieve ones object ( aim ) .
به مقصود خود رسیدن
His only aim and object is to make afortune .
تنها قصدش پولدار شدن است
object oriented programming language
زبان برنامه نویسی موضوعی
What kind of talk is that ? I object to your remarks (state ments)
این چه فرمایش است می فرمایید ! ( در مقام اعتراض )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com