Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
half residence time
نیمه عمر پایداری عناصرریزش اتمی یا رادیواکتیو
Other Matches
residence time
مدت زمانیکه قطرات کوچک سوخت در محفظه احتراق توربین گاز میمانند
half-time
نیمه نخست
half time
نصف وقت
half time
نیم وقت
half of my time
نیمی ازوقت من
half time
نیمه بازی
biological half time
زمان فعالیت یک عامل میکروبی
biological half time
زمان امکان فعالیت عامل میکربی
in residence
مقیم
residence
محل اقامت
residence
مقر
to be in residence
مقیم یا ماندنی بودن
residence
اقامتگاه
residence
مسکن
residence
سکونت سکنی
permit of residence
جواز اقامت
passport of residence
گذرنامه اقامت
permit of residence
پروانه اقامت
chief residence
مقرعمده حاکم نشین
hall of residence
خوابگاهیااتاقمتعلقبهدانشگاه
residence permit
جواز اقامت
residence permit
پروانه اقامت
three bedroom residence
خانه سه اطاق خوابه
permanent residence permit
جواز اقامت دائمی
tow bedroom residence
خانه دو اطاق خوابه
student residence permit
جواز اقامت دانشجوئی
to give notice to quit
[one's residence]
لغو کردن اجاره نامه
[و ترک ساختمان]
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
half and half
بالمناصفه
half and half
نصفانصف
half way
واقع در نیمه راه
half way
نیمه راه
half a d.
شش تا
half a d.
نیم دو جین
right half
نیمهراست
half and half
نوعی ابجو انگلیسی
i thank you be half of
از طرف ... تشکر می کنم
half
مودمی که در هر لحظه در یک حالت کار میکند.
half
ارسال داده در یک جهت در واحد زمان روی کانال یک سویه
half
کارتن با طول نصفه
half
طرف
half
سو
half
جمع کننده دودویی که میتواند نتیجه جمع دو ورودی را تولید کند. و رقم نقل خروجی تولید میکند ولی نمیتواند رقم نقل ورودی بپذیرد
half
نصفه
half
نیم
half
دیسک درایویی که مقابل آن نیمی از حالت استاندارد باشد.
half
حرکت یا نمایش گرافیکی با نیمی از شدت معمولی
half
نصف
half
نیمه نخست
half
بطور ناقص
half
نیمی
half
شریک ناقص
half in half out
دو پشتک به عقب با نیم وارو
half
مجموعه بیتتها که نیمی از کلمه استاندارد را می گیرند ولی به عنوان واحد مجزا قابل دسترسی اند
half
یکی از دو بخش معادل
one is half of two
یکی نیمی است از دو
second half
نیمه دوم
one half of
یک نصف
one's better half
زن بطور کنایه
ones better half
زن
outside half
هافبک کناری
one half of
نیمی از
first half
نیمه نخست
to go off half
بی اندیشه سخن گفتن وزیاددیدن
to go off half
بی گدارباب زدن
half dead
نیم جان
half court
زمین سرویس
half court
قسمت سرویس زمین تنیس
half dome
نیم گنبد
half knot
نیم گره
half crown
سکه معادل دوشلیلینگ وشش پنس
half dollar
سکه سیمین نیم دلاری
half deck
نیمه پل
half deck
پل فرعی
half dime
سکه پنج سنتی
half heartedness
بی میلی سردی
half eagle
سکه زر پنج دلاری
half duplex
یک طرفه
half hearted
مردد
half hearted
از روی دودلی
half hearted
از روی بی علاقگی
half hour
03 دقیقه
half hour
نیم ساعت
half hose
جوراب مردانه
half hitch
نیم خفت
half heartedness
عدم خلوص
half hitch
نیم گره
half hard
نیم سخت
half hitching
نیم خفت زدن
half fare
نصف قیمت
half duplex
پروتکل کامل یکسو
half duplex
نیم دو رشتهای
half evergreen
دارای برگهای نیمه سبز درفصل زمستان
half face
نیمرخ
half face
نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
half faced
نیمرخ
half faced
دارای صورت لاغر
half faced
نیمه کاره
half fare
نیم بهاء
half hitch
گره نیم خفت
half past two
دوونیم
half pst two
دوونیم
half a rial
نیم ریال
half adder
نیم افزایشگر
half adder
نیمه جمع کننده
half angle
نیمساز
half area
محل توقف سربازان در حین حرکت برای تجدید سازمان یاگرفتن مهمات یا استراحت
half astern
نصف قدرت به عقب
half back
میان بازی کن
half back
میان
He is only half a man .
مردانگی ندارد (فاقد قدرت وشجاعت )
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
Give me half
[some of it]
of it!
نصف آن
[یکخورده از آن]
را به من بده!
half price
نصف قیمت
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
for half board
برای نیم پانسیون
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
half tone
سایه روشن زدن
six of one and half-a-dozen of the other
<idiom>
دوقلو بودن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
half the battle
<idiom>
قسمت بزرگیاز کار
half-baked
<idiom>
احمق
half baked
نیم پخته
half baked
ناپخته ناقص
half baked
خل
half brother
برادر ناتنی
half cap
نیم سلام
half cap
سلام با اندک تکانی درکلاه
half caste
دارای پدر اروپایی ومادر هندوستانی
half caste
دورگه
half caste
ازنژاد مختلف
half century
05 امتیاز یا بیشتر توپزن درمسابقه کریکت
half circle
چرخش نمیدایره ژیمناست
half column
نیم ستون
half brother
نابرادری
half breed
ادم دورگه
half baked
بی تجربه
half baked
خام
half binding
جلدنیم چرم
half blood
نابرادری یا ناخواهری دورگه
half blooded
دورگه
half boot
نیم چکمه
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
half bred
دورگه
half bred
بی تربیت
half breed
از نژاد مختلف
half column
شبه ستون
half step
نیم قدم
half truth
حقیقت ناقص
half view
نیم نما
half volley
پرتاب نزدیک به توپزن که بیدرنگ پس از بلند شدن ضربه می خورد
half volley
ضربه بلافاصله پس ازتماس توپ با سطح
half way houses
خانههای امادگی
half width
نیم پهنا
half worcester
ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
half word
نیم کلمه
half yearly
شش ماهه
half yearly
نیم ساله
he did half swear
سخت سوگندیادکردن
half truth
سخن نیم راست
half tracked
نیمه شنی
half step
نیم گام
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
half tide
حالت وسط جزر ومد
half timber
الوار کوتاه
half timber
ساخته شده از الوار کوتاه
half timer
شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
half tone
نیم پرده
half tone
رنگ متوسط سایه رنگ
half tone
سایه روشن
half track
هاف تراک
half track
خودرو نیمه شنی یا نیم زنجیر
he is half your weight
وزن او نصف وزن شما است
i had half a mind to go
چندان مایل برفتن نبودم انقدر ها میل نداشتم بروم
half-term
تعطیلیبینترم
it is not half bad
هیچ بد نیست
it is not half bad
انجا بداست
lap half
پیوند نیم نیم
half-timbered
نیمه چوبی
meet half way
مدارا کردن
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
to see with half an eye
ازگوشه چشم دیدن
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
of half blood
ناتنی
one and half pass
یک و نیم گذری
right half back
نگهبان راست
it is half cooked
نیم پخته است
centre half
نیمهمیانی
half-price
نیمبها
half-day
کارنیمروز
half board
هتلیکهفقطصبحانهوعصرانهدرآنسروشود
left half
نیمهچپ
half-slip
زیرداخلی
half-side
نصفیکطرف
half-glasses
عینک یک چشمی
half indexing
فهرستسازینیمه
half handle
نیمدسته
half barb
پیکاننصفه
fly half
نیمهپرتابمرتفعتوپ
standoff half
بازیگر میانی پشت خط تجمع برای دریافت توپ
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com