English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
hard-boiled سفت
Other Matches
hard boiled سخت جوشیده
hard boiled زیاد سفت شده
hard boiled سفت سفت پز
hard boiled پرتعصب
hard boiled سرسخت وخشن
Hard-boiled egg. تخم مرغ سفت ( جوشانده )
If you dont study hard ( hard enough ) , you cant go to a higher class. اگرخوب درس نخوانی درهمین کلاس خواهی ماند
boiled جوشاندن
boiled پخته شده
boiled جوشیدن
boiled جوشش
boiled غلیان
boiled خشمگین شدن
boiled جوشاندن بجوش امدن
boiled دمل
boiled جوش
boiled تحریک
boiled التهاب هیجان
boiled کورک
soft boiled احساساتی
soft boiled دل رحیم
boiled rice برنج کته شده
soft boiled نیم بند حساس
boiled sweets اب نبات
boiled water اب جوشیده
boiled eggs تخم مرغ اب پزیا جوشانده
hard up <idiom> کمبود پول
it is hard to say نمیتوان گفت
hard by درنزدیکی
hard by نزدیک
hard on (someone/something) <idiom> آزار دادن کسی یا چیزی
it is hard to say به اسانی نمیتوان قضاوت کرد
I am hard at it . سخت مشغولم
it is not very hard چندان سخت نیست
hard to please نازک نارنجی سخت راضی شو
hard right اعضایتندرویحزبسیاسی
hard to please مشکل پسند
i hard him out سخنانش را تا اخر گوش داده ام
come down hard on <idiom> به سختی تنبه کردن
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
hard بسرعت
hard دیسک مغناطیسی محکم که قادر به ذخیره سازی حجم داده بسیار بیشتر از روی فلاپی دیسک است و معمولا متحرک نیست
hard کدی در متن کلمه پرداز که انتهای پاراگراف را نشان میدهد
hard سخت گیر نامطبوع
hard که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hard زمخت
hard یچی که یک سیگنال الکتریکی تولید میکند که CPU و تمام وسایل را تنظیم مجدد میکند
hard که پیش از کار کردن درست وسیله باید ترمیم شود
hard خسیس درمضیقه
hard خطا
hard خطای موقت در سیستم
hard متن چاپ شدن یا کپی اطلاعات در سیستم یا کامپیوتر به صورت خوانا.
hard تختهای که حاوی درایو دیسک سخت و واسط های الکترونیکی لزم است که قابل نصب در اتصال سیستم است
hard مدل کامپیوتر با دیسک سخت
hard بشدت
hard سخت در مقابل نرم
hard که قابل برنامه ریزی یا تغییر نیستند
hard سخت
hard سفت
hard-up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard up جاده شیب دارکه ازمیان پیش ساحل بگذرد
hard مستقیما درمسیر موردنظر
hard دشوار
However hard he tried ... با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
hard مشکل شدید
hard قوی
hard of d. دیرهضم
hard of d. ناگوارا
hard wheat گندم ماکارونی دارای مقدارگلوتن زیادی است
hard water اب سنگین
hard water اب سخت
hard ware فلز الات
hard ware فروف فلزی
hard vacuum خلاء سخت
hard tube لامپ سخت
hard working زحمت کش
hard wing بال صلب
hard wood چوب سفت
hard mouthed بدلگام
hold hard صبر کنید
hard mouthed سرکش
hard x ray پرتو ایکس سخت
hard shell سخت پوست
hard mouthed خودسر
hard working پرکار
hard wood چوب سخت
hard wood چوب جنگلی
hard wood چوب بادوام
hard times هنگام تنگدستی
hard times روزگارسخت
hard surface سخت کردن سطحی
hard soil خاک سفت
hard soil زمین سفت
hard shell متعصب
hard shell سخت
hard shell کاسه دار
hard set سفت شده
hard pan قشر سنگی شده
hard radiation تابش یا پرتو سخت
hard rubber لاستیک سخت
hard set ثابت شده
hard sauce مخلوطی از خامه وشکروچاشنی
hard sector قطاع سخت افزاری
hard set سخت شده
hard sectoring می دیسک که هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود و گاهی توسط مجموعهای نقاط پانچ شده اطراف hub مرکزی صورت می گیرد که هر سوراخ شروع سکتور ران نشان میدهد
hard soil رویه محکم
hard solder لحیم برنجی
hard surface اجرفرش کردن سنگفرش کردن
hard surface رافرش کردن
hard surface سطح چیزی
hard superconductor ابر رسانای سخت
hard stock اجر سخت
hard starboard ناو رابا چرخش سریع بسمت پاشنه بگردانید
hard starboard سمت ناو را بسمت مغناطیسی اعلام شده تغییر دهید
hard stand بارانداز داخل فرودگاه محل پارک اسفالت شده برای خودروها
hard stand بارانداز هوایی
hard space فاصله واصل
hard set منقبض شده
hard solder جوش سخت
hard solder لحیم سخت
hard sectored دیسک لرزانی که در ان سوراخهایی به منظور تعیین حدود هر قطاع یا بخش تعبیه و منگنه شده است
hold hard عجله نکنید
hard-nosed <idiom> سرسخت بودن
hard feelings <idiom> عصب وخشم
hard as nails <idiom> ازلحاظ جسمانی قوی درشت وسخت
hard shouder شانه راست
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
He is hard of hearing. گوشش سنگین است (شنوائی اش کم است )
It is as hard as rock. مثل سنگ سفت است
It was raining hard. باران سختی می با رید
I had a very hard time ot it. دراینکار پوستم کنده شد
rock-hard بینهایتسخت
hard-won رسیدنبههدفی
hard-wearing قویوبادوام
hard pressed <idiom> بارمسئولیت ووفیفه
hard sell <idiom> باپشتکاروسعی چیزی رافروختن
hard roe اشبل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard roe أشپل [تخم ماهی یا دیگر جانوران دریایی] [ماهیگیری]
hard-bitten <adj.> سرد و گرم چشیده
hard pressed <adj.> دست تنگ
Hard architecture [ساختمان محکم، غیر شخصی و بدون پنجره که معمولا زندان ها و بیمارستان های روانی به این سبک ساخته می شده است.]
hard spun [نخ با تاب زیاد با زاویه ای معادل سی تا چهل و پنج درجه نسبت به محور عمودی]
hard drive دستگاه دیسک سخت [رایانه شناسی]
hard drink مشروب قوی و پر الکل
hard time روزگار سخت
to work hard سخت و با زحمت زیاد کار کردن [اصطلاح روزمره]
hard-hit درگیرمشکلی
hard-drinking معتادبهالکل
hard line سختگیرانه
hard line سرسختانه
hard line یکدنده
hard line انعطافناپذیر
hard line خمشناپذیر
hard line سخت
to run any one hard کسیرا سخت دنبال کردن
to die hard دیرجان کندن
to die hard سخت مردن
to bear hard زوراوردن
to bear hard جفاکردن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
hard line افراط آمیز
hard-hitting پرتکاپو
hard-hitting سختکوش
hard porn هرزهنگاریPornographyکهاعمالجنسیراواضح سریع و بصورت ناخوشایند نمایشمیدهد
hard left اعضایتندرویحزبسیاسی
hard drink نوشیدنیباالکلزیاد
hard hat کلاهایمنی
hard-nosed پشت همانداز
hard-nosed ارغه
hard-nosed زرنگ و واقعبین
hard-nosed لجباز
hard-nosed خودرای
hard-nosed یک دنده
hard-nosed سرسخت
hard-hitting پر جوش و خروش
These coins are very hard to come by . این سکه ها دیگه گیر نمی آیند
hard charge بشدت و حداکثر سرعت راندن
hard base باز سختbaseball
hard base سکوی پرتاب موشک ضد ترکش اتمی
hard base سکوی پرتاب مستحکم
hard ball baseball =
hard baked سفت پخته شده
hard baked سفت پز
hard disks دیسک سخت
hard advertising تبلیغات تهاجمی
hard acid اسید سخت
hard port ناو را باچرخش سریع به سمت جلوهدایت کنید
hard port فرمان سمت را به سمت مغناطیسی تغییر دهید درعملیات دریایی
hammer hard سخت
hammer hard چکشی
hammer hard چکش خورده
hard beach ساحل مستحکم
hard beach قسمت مستحکم ساحل یا اسکله اسکله روسازی شده
hard brick اجر بهی
hard bake بادام سوخته
hard disk دیسک سخت
hard brick اجر سخت
hard board تخته فشاری
hard bitten سخت گاز گرفته شده
hard bitten گاز گیر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com