English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (4 milliseconds)
English Persian
home born بومی
home born طبیعی
home born خانه زاد
Other Matches
Please be (feel ) at home . Please make yourself at home . اینجا را منزل خودتان بدانید ( راحت باشید و تعارف نکنید )
The hotel was home from home . هتل مثل منزل خودمان بود ( راحت وکم تشریفات )
Home , sweet home . هیچ کجا منزل خود آدم نمی شود ( ازنظرراحتی وغیره )
born-again دارای اعتقاد بازیافته نسبت به چیزی
born متولد
first-born فرزندارشد
first born نخست زاده
new born زاییده شده تازه تولد یافته
first-born نخست زاده
first born فرزندارشد
born-again دو آتشه
born-again ایمان بازیافته
new born جدیدالولاده
self born خودزاده
self born پیدا شده در نفس انسان
self born از خود بوجود امده
still born مرده زاییده شده
twice born دوباره زاد
twice born تجسم ثانوی
twice born تولدتازه روحانی یافته
well born اصیل نجیب زاده
born-again مسیحی از نوزاده شده
new born تازه
new born نوزاد
last born اخرزاد
last born اخری
still born مرده بدنیاامده
born زاییده شده
to be born چشم به جهان گشودن
born in the purple در نازونعمت بدنیا امده
born in the purple غنی زاده
born in the purple دارا زاده
heaven born اسمانی
natural or born f. خل مادرزاد
high born اصیل
high born نجیب زاده
born blind کور مادرزاد
base born حرامزاده
born out of wedlock زنازاده
heaven born ملکوتی
earth born خاکی فانی
free born ازادزاده
low born بداصل پست
low born بد گهر
low born فرومایه
heaven born خدایی اسمانی نژاد
earth born زاده خاک
earth born خاکزاد
he was born in the year درسال 00000زائیده یامتولدشد
earth born پست
sea born زاده دریا
born in the purpule عضو خانواده سلطنتی
true born حلال زاده اصیل اصل
to the manner born فطره اماده برای موقعیت واشنا باداب
free born دارای حقوق شهرنشینان ازاد
In which month were you born ? چه ماهی متولد شده یی ؟
sea born دریایی
I wasn't born yesterday. <idiom> من ساده لوح نیستم ! [اصطلاح]
I wasn't born yesterday. <idiom> من بی تجربه نیستم ! [اصطلاح]
born under an unlucky star بد اختر
born haber cycle چرخه بورن- هابر
born in lawful wedding حلال زاده
born with a silver spoon in one's mouth <idiom> باثروت به دنیا آمدن
To be born with a silver spoon in ones mouth . درناز ونعمت بدنیا آمدن
She entered the room as naked as the day she was born . لخت وعور وارد اتاق شد
It came home to me. به نظرم رسید.
On my way home. . . اگر سرم راببرند امضاء نخواهم کرد
On my way home. . . سرراهم بمنزل ...
home like خانگی
home like وطنی
home help کمکحالبیمار
WI'll you take me home? مرا به منزل می رسانید ؟
third home بازیگر مهاجم
It came home to me. به فکرم رسید.
may i see you home? اجازه دهید شمارابخانه
may i see you home? برسانم
home زادبوم
Is there anybody at home ? Anybody home ? کسی منزل هست ؟
at home <idiom> درخانه
nobody home <idiom> فکرش جای دیگر است
home سرزمین پدر و مادر
home میهن
home وطن
home like راحت
come home کشیده شدن لنگر به طرف ناو
home ریز کامپیوتر طراحی شده برای مصرف خانگی که برنامههای کاربردی آن شامل آموزش
home منزل
home وطن
home زمین خودی
home روش بررسی و حمل تراکنشهای باک به خانه کاربر به وسیله ترمینال یا مودم
home وطن اسایشگاه
home بازی
home امور مالی شخصی و پردازش کلمه است
home خانه
home منزلگاه
home که معمولا در بالا سمت چپ قرار دارد
home نقط ه شروع چاپ روی صفحه
home محل زندگی کسی
home اولین رکورد داده در فایل
home کلیدی که نشانه گر را به شروع خط متن می برد
at home پذیرایی در ساعت معین
home میهن
home شهر بخانه برگشتن
home خانه دادن
home اقامت گاه
home میهن وطن
home بطرف خانه
home مرزوبوم
home جا به داخل لوله راندن
home town زادشهر
mobile home خانه متحرک
home town خاستگاه
to pay home تلافی کامل کردن
to pine for home دلتنگی برای میهن کردن ارزوی وطن کردن
home towns زادگاه
home towns خاستگاه
home towns زادشهر
home-grown خانگی
home-grown محصول خانه
take-home pay مزد پس از کسر مالیات و غیره
take-home pay حقوق خالص
home computers کامپیوتر خانگی
tumble home خم درونی
home town زادگاه
nursing home اسایشگاه پیران
broken home خانواده گسیخته
home economics اقتصاد منزل
home economics اقتصاد خانه داری
home stretch پایانراه
home stretch مرحله نهایی
home stretch گام های پایانی
we sang them home ایشان را با اواز و سرود تامنزلشان همراهی کردیم
Home Office وزارت کشور
Home Office وزارت داخله
home towns شهر موطن
home town شهر موطن
home computer کامپیوتر خانگی
take-home pay مزد خالص
take-home pay خالص دریافتی
home plate صفحهبازی
You have my home address. شما آدرس من را دارید.
home address آدرس منزل
home product محصولات داخلی
to send home به خانه [از جایی که آمده اند] برگرداندن
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
at home and abroad در داخل و خارج [از کشور]
home-made <adj.> خانگی
home-made <adj.> در خانه ساخته [تهیه] شده
Home appliances وسایل خانگی
Theres no place like home . <proverb> هیچ جا مثل خانه نمى شود .
close to home <idiom> به احساسات شخصی نزدیک شدن
home straight خطمستقیموسطبازی
children's home محلنگهداریبچههاییکهپدرومادر خوبوشایستهایندارند
home ground آشنا بهمحیط
home-brew مشروبات خانگی
Home Secretary مسئولدفتر
home truth حقایقیکهدربارهخودتاناز دیگریمیفهمید
stately home خانهاشرافی
Try to be home before dark. سعی کن قبل از تاریک شدن بیایی منزل
home brew مشروبات خانگی
He came straight home. صاف آمد خانه
She lost her way home . راه خانه اش را گه کرد
What is your home address? نشانی منزلتان چیست ؟
He went home on leave . مرخصی گرفت رفت منزل
I'll be at home today . امروز منزل خواهم بود
Home appliances لوازم خانگی
home wiring سیم کشی ساختمانی
home run گل زدن
home rule حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
home rule حکومت داخلی
home rule حکومت ملی
home row ردیفی از کلیدها روی صفحه کلید که انگشتان شخص درحالت عادی روی انها قرارمی گیرد
home record رکورد مبدا
home record سررکورد
home range قلمرو
home range جایگاه حیوانات
home run بازی پر هیجان با امتیازتماس با زمین
home run مسابقه پرامتیاز
home whistle امتیاز واقعی یا فرضی
home visit بازدید خانواده
home use entry اعلامیه مصرف شخصی
home use entry اعلامیه مصرف
home trade خرید وفروش داخلی
home trade داد و ستد داخلی
home trade تجارت داخلی
home service خدمات فروش در داخل کشور
home range جای محدود برای فعالیت حیوانات
home range اغل
home building ساختمان مسکونی
home key کلید Home
home hole اخرین بخش زمین یا یک دوربازی گلف
home front عملیات غیر نظامیان وشخصی ها در زمان جنگ
home currency پول ملی
home currency پول داخلی
home country محل تولید
home country کشور اصلی
home consumption مصرف داخلی
home address نشانی مبداء
home address نشانی منزلگاه
home product محصولات ملی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com