English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
it is a play in comparison این پیش ان هیچ است
Other Matches
without comparison بی مانند بی نظیر
comparison تطبیق
comparison تشبیه
comparison برابری
comparison همسنجی
comparison تطبیق سنجش
comparison مقایسه
comparison یکی از این دو از دیگری سریع تر است
comparison روش مقایسه
by comparison وقتی مقایسه می شوند
in comparison with در قبال
degress of comparison سنجش
comparison test ازمایش مقایسهای
in comparison to [compared with] در قبال [در مقابل]
comparison operator عملگر مقایسه
degress of comparison درجات سه گانه
frequency comparison مقایسه فرکانس
comparison operator عملگرمقایسهای
logical comparison مقایسه منطقی
to stand comparison with قابل مقایسه بودن با
comparison stimulus محرک مقایسهای
That's a poor comparison. این مقایسه ای نا مناسب است.
to bear comparison with قابل مقایسه بودن با
The comparison is misleading [flawed] . مقایسه گمراه کننده [ ناقص ] است.
A comparison of theory and practice. مقایسه ای از نظری و عمل.
document comparison utility برنامه کمکی مقایسه مدارک
a comparison of the brain to a computer مقایسه ای از مغز با کامپیوتر
a comparison of men's salaries with those of women مقایسه حقوق مردان با زنان
Today's weather is mild by comparison. در مقایسه هوای امروز ملایم است.
a comparison between European and Japanese schools مقایسه ای بین مدارس اروپایی و ژاپنی
There is just no comparison between canned vegetables and fresh ones. سبزیجات کنسرو شده و سبزیجات تازه اصلا قابل مقایسه نیستند.
Comparison with other countries is extremely interesting. مقایسه با کشورهای دیگر بی اندازه جالب توجه است.
On comparison, the Mercedes was the more reliable of the two cars. هنگام مقایسه دو خودرو، بنز قابل اطمینان تر بود.
By [In] comparison with the French, the British eat far less fish. در مقایسه با فرانسوی ها، انگلیسی ها به مراتب کمتر ماهی می خورند.
a comparison of the tax systems in Italy and Spain مقایسه سیستم های مالیاتی در ایتالیا و اسپانیا
He's a good director but he doesn't bear [stand] comparison with Hitchcock. او [مرد ] کارگردان خوبی است اما او [مرد] قابل مقایسه با هیچکاک نیست.
Inevitably it invites/evokes comparison with the original, of which the remake is merely a pale shadow. این به ناچار مقایسه با نسخه اصلی را مجبور می کند که بازسازی فیلمش کاملا قلابی است.
to play the d. شیطنت کردن
to play at d. تخته نرد بازی کردن
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play at داخل شدن در
to play at شرکت کردن در
to play upon گول زدن
out of play توپ مرده
to play up درست و حسابی بازی کردن
we used to play there .......
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
to play one f. بکسی ناروزدن
to play off سنگ رویخ کردن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
to play first f. پیش قدم بودن
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
play down بازی در وقت اضافه
to play first f. ویولون اول
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
play out تا اخرایفا کردن
play out تا اخر بازی کردن
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play up to پشتیبانی کردن از
play up تاکید کردن
play out بپایان رساندن
play out خسته کردن ماهی
play up اطمینان دادن به
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up <idiom> پافشاری کردن
play out تا اخر ایستادگی کردن
play on سوء استفاده کردن از
play for one حفظ توپ
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
to play upon سو استفاده کردن از
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play off مسابقه را باتمام رساندن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play off از سر خود واکردن
by-play کار یا نمایش ثانوی
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
play خلاصی داشتن
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play خلاصی بازی
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play رل بازی کردن
play زدن
come into play روی کار امدن
play نمایش نمایشنامه
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play ضربه به توپ
play شرکت درمسابقه انفرادی
play حرکت ازاد
play بازی کردن
play کیفیت یاسبک بازی
play اداره مسابقه
play رقابت
to play itself out اتفاق افتادن
play الت موسیقی نواختن
play بازی
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play at وانمود کردن
in play به شوخی
all play all مسابقه دورهای
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
let us play بازی کنیم
play away به بازی گذراندن
in play بطور غیر جدی
play away باختن
play تفریح بازی کردن
play by play پخش رادیویی
play by play پخش رادیویی مسابقه
to play itself out رخ دادن
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play تفریح کردن ساز زدن
play-acting وانمود کردن
play-acting بازی کردن
play-acting تو بازی رفتن
play-acting نقش داشتن
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play-acts تو بازی رفتن
play-acts وانمود کردن
play-acts نقش داشتن
play-act بازی کردن
play-acts بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
play-acted تو بازی رفتن
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
power play وضع یک تیم نسبت به حریف بعلت عده بیشتر
child's play بچه بازی
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
play-act نقش داشتن
play-act وانمود کردن
play-act تو بازی رفتن
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
play-act ادا در آوردن
what instrument can you play? کدام ساز را ...
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
play-acted بازی کردن
play-acted نقش داشتن
play-acted وانمود کردن
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
play-acts ادا در آوردن
as good as a play <idiom> مثل فیلم
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
foul play ناجوانمردی
to play football فوتبال بازی کردن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play on words <idiom> بازی با کلمات
play music موسیقی ساختن
foul play <adj.> ناجوانمردی
play with fire <idiom> بازی باجان خود
to play with fire آتش روشن کردن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
play music موزیک ساختن
play music آهنگ ساختن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
to play soccer فوتبال بازی کردن
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play. کار بدون تفریح
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play/pause دکمهنمایشوایست
play key کلیدپلی
play button دکمهشروع
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards . ورق بازی کردن
on/play button کلیدشروعبهکار
shuttle play مسابقه دو رفت و برگشت امدادی یا با مانع
play havoc among از بین بردن
play foul نارو زدن
play foul نامردی کردن
play fellow همبازی کودکان
play fair مردانه بازی کردن
play fair مردانه معامله کردن
play day روزبیکاری یا تعطیل
play club نوک چوبی
play club دربازی گلف چوگان
play bill اعلان نمایش
play bill اگهی نمایش
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com