Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
English
Persian
light strike
اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
Search result with all words
to strike a light
کبریت زدن
to strike a match or light
کبریت زدن
Other Matches
strike off
بی زحمت درست کردن
strike off
بی زحمت ایجاد شدن
to strike into
شروع کردن
strike below
بردن کالا به انبار
to go on strike
اعتصاب کردن
second strike
اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
to strike
زدن
[ضربه زدن]
[آلت موسیقی]
strike out
از بازی خارج شدن
to strike up
خواندن یازدن اغازکردن
first strike
اولین ضربه
to strike into
اغازنهادن
to strike in
پامیان گذاردن
strike out
<idiom>
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
to strike an a
وضعی بخودگرفتن
to strike an a
بصورت ویژهای درامدن
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
they are on strike
اعتصاب کرده اند
to strike in
به اندرون زدن
strike up
نواختن
strike up
نواخته شدن
to strike in
دخالت کردن
strike out
تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike out
باطل کردن
strike out
واردعمل شدن
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
strike
اعتصاب کردن
strike
ضربت زدن خوردن به
strike
توپ زن بودن
strike
حمله ضربه زدن به دشمن
strike
حمله کردن
strike
ضربت
strike
چادر را از جا کندن
strike
تک ناگهانی
strike
تصادم
strike
تک هوایی
strike
اعتصاب
strike
برخورد
strike
اعتصاب ضربه
strike
بخاطرخطورکردن
strike
سکه ضرب کردن
strike
اصابت اعتصاب کردن
strike
فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
ضربت زدن یورش
strike
ضربه زدن
strike
زدن
go on strike
اعتصاب کردن
strike
اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
To strike a match.
کبریت زدن
strike plate
صفحهتوپی
air strike
حمله هوایی
air strike
تک هوایی
to strike a spark out of
جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
to strike camp
اردورابهم زدن
to strike a blow for
سنگ
lightning strike
اعتصاباعتراضآمیز
to strike a blow for
به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
strike-breaking
شکستناعتصاب
To cross out . To strike off.
خط زدن
strike-breaker
اعتصاب شکن
to strike a balance
موازنه دراوردن
to strike a snag
بمانعی برخوردن
to strike a bargain
درمعامله موافقت پیداکردن
rent strike
پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
to strike dumb
مات ومبهوت کردن
to strike root
ریشه زدن
fly strike
هجوم مگس
to strike root
ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root
ریشه کردن پابرجاشدن
to strike root
برقرارشدن
to strike with awe
هیبت زده کردن
to strike work
دست از کار کشیدن
to strike work
اعتصاب کردن
to strike one in the mouth
توی دهن کسی زدن
to strike dumb
گنگ کردن
to strike oil
کامیاب شدن موفق شدن
to strike fire
اتش دراوردن
to strike hands
دست پیمان بهم دادن
data strike
چاهک داده ها
to strike tens
اردو رابهم زدن
to strike off the rolls
از صورت حذف کردن
to strike oil
بنفت رسیدن
strike-breakers
اعتصاب شکن
strike a bargain
معامله کردن
he strike him blind
چنان زد که کورش کرد
wildcat strike
<idiom>
اعتصاب کارگران
strike zone
منطقه خط سیر
strike with terror
ترسیده
hunger strike
اعتصاب غذا
to go on a hunger strike
اعتصاب غذا کردن
strike a balance
موازنه بدست اوردن
strike an attitude
حالتی بخود گرفتن
strike with terror
وحشت زده
strike with a hammer
پتک زدن
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
strike blind
با ضربه کور کردن
strike force
نیروی ضربتی
strike root
ریشه زدن
strike force
نیروی کمین یا ضربت
strike joint
شکستگی طولی
strike off the rolls
از صورت وکلا خارج کردن
strike zone
سیرمجاز گوی چوگان زن
stay in strike
اعتصاب
ten strike
ضربت بازی بولینگ ده میلهای
nuclear strike
تک اتمی
nuclear strike
تک هستهای
out law strike
اعتصاب غیر قانونی
strike pay
حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
general strike
اعتصاب عمومی
strike root
ریشه کردن گرفتن
to strike something open
با ضربه چیزی را باز کردن
strike it rich
<idiom>
ناگهان پول و پله ای به هم زدن
post strike
بعد از اجرای تک
strike it rich
<idiom>
یک شبه ره صد ساله رفتن
post strike
بعد از تک هوایی
so strike one's flag
پرچم خودراخواباندن
so strike one's flag
کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
ten strike
امر موفقیت امیز
strike oil
به نفت رسیدن
strike while the iron is hot
<idiom>
سود بردن
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
Strike while the iron is hot .
<proverb>
تا آهن داغ است ضربه بزن .
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
strike while the iron is hot
تا تنور گرم است باید نان پخت
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
To strike an a attitude . To put on a stern look .
قیافه گرفتن
multi strike printer ribbon
ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
in the light of
بشکل
one's light s
نهایت کوشش را در حدودتوانایی یا استعداد خود بعمل اوردن
to s e the light
زاییده شدن
to i. light from anything
گذر کردن روشنایی
inward light
نور داخلی
light value
مقدار نور
light out
ناگهان رفتن
to s e the light
بدنیا امدن
to s e the light
توی خشت افتادن
inward light
نور باطنی
inward light
اشراق
to i. light from anything
حائل نورشدن
light come light g
میبرد
light come light g
باد اورده را باد
in the light of
از لحاظ
in the light of
نظریه
to come to light
روشن شدن
to come to light
معلوم شدن
light out
بسرعت ترک کردن
see the light
<idiom>
متوجه اشتباه شدن
light
پرتوافکندن نور
light
نوردادن
light
روشن کردن
light-well
[فضایی زیر زمین در ساختمان ها]
on/off light
خاموش
course light
روشنایی باند فرودگاه چراغهای مخصوص روشن کردن باند فرود
on/off light
چراغروشن
light
سبک
light
روشن
light
روشنایی
Something light, please.
لطفا یک چیز سبک.
light
چراغ راهنمایی
light
چراغ اویخته پرتو مرئی نور مرئی
out like a light
<idiom>
(زود خوابیدن)خیلی سریع به خواب رفتن
light up
<idiom>
ناگهان شادوخوشحال شدن
in light of
<idiom>
به علت
come to light
<idiom>
آشکارشدن
light
<adj.>
رنگ روشن
light
نانومتر nm که به شخص امکان دیدن میدهد
light
امکان کامپیوتری به صورت قلم که حاوی یک وسیله حساس به نور است که میتواند پیکسهای روی صفحه ویدیو را تشخیص دهد.
light
دیود نیمه هادی که در اثر اعمال جریان نور منتشر میکند.
light
منبع نور سیگنال نور
at first light
در اولین روشنایی روز
light
نور
light
چراغ برق
first light
اولین طلیعه خورشید
first light
افق نجومی
very light
خیلی روشن یا کم رنگ
light-well
[حیاط کوچک برای عبور نور]
first light
سپیده دم
light
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
light
بچه زاییدن
very light
خیلی سبک
first light
فلق صبح
polarization of light
قطبش نور
polarized light
نور قطبیده
position light
علایم نشان دهنده موضع چراغ راهنمای مسیر یا محل موضع
light tight
تراکم نور
angel light
نورگیر کوچک
pipe light
تیکه چوبی که با ان پیپ یاچپق را اتش میزنند
light-weight
سر خالی
night light
روشنایی شب
range light
چراغ دوم دکل ناو
rays of light
پرتوروشنائی
night light
شمع کوچک که شب هنگام دراطاق بیماران برافروزند چراغ شب
light-handed
<adj.>
دست خالی
owl light
کمی روشن کردن
occulting light
چراغ ناپیوسته دریایی
fan light
پنجره بالای در
open light
پنجره واشو
dead-light
پنجره ثابت
overtaking light
چراغ
overtaking light
پاشنه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com