Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
machine word
کلمه ماشین
Other Matches
His word is his bond. HE is a man of his word.
حرفش حرف است
He is a man of his word . He is as good as his word .
قولش قول است
not a word of it was right
یک کلمه انهم درست بود
in one word
خلاصه اینکه مختصرا
in one word
خلاصه
in a word
خلاصه اینکه مختصرا
in a word
خلاصه
the last word
سخن اخر
the last word
ک لام اخر
the last word
سخن قطعی
word for word
<adv.>
مو به مو
last word
بیان یا رفتار قاطع
last word
اتمام حجت
last word
حرف اخر
take my word for it
قول مراسندبدانید
that is not the word for it
لغتش این نیست
keep to one's word
سر قول خود بودن
word for word
<adv.>
نکته به نکته
word for word
<adv.>
کلمه به کلمه
i came across a word
بکلمه ای برخوردم
the last word
حرف اخر
upon my word
به شرافتم قسم
a word or two
چند تا کلمه
[برای گفتن]
Could I have a word with you ?
عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
I want to have a word with you . I want you .
کارت دارم
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
in a word
<idiom>
به طور خلاصه
get a word in
<idiom>
یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
have a word with
<idiom>
بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
keep one's word
<idiom>
سرقول خود بودن
last word
<idiom>
نظر نهایی
May I have a word with you?
ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
to word up
کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
to word up
کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
at his word
بفرمان او
at his word
بحرف او
word
اطلاع
to keep to one's word
سرقول خودایستادن
to keep to one's word
درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word
درست پیمان بودن
Take somebody at his word.
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
say the word
<idiom>
علامت دادن
to say a word
سخن گفتن
word
پیغام خبر
word
کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
word
عبارت
word
طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word
حرف
to say a word
حرف زدن
word
مشابه 10721
say a word
حرف زدن
say a word
سخن گفتن
word
موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word
نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word
بالغات بیان کردن
word
لغات رابکار بردن
word
عهد
word
واژه
word
قول
word
بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word for word
تحت اللفظی
word
کلمه
word
لغت
word
لفظ
word
فرمان
word
گفتار
word for word
کلمه به کلمه
word
تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word
روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word
واژه سخن
word for word
طابق النعل بالنعل
word
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word
تعداد کلمات در فایل یا متن
to rime one word with another
یک کلمه رابا کلمه دیگر قافیه اوردن
to send word
خبردادن
word-blind
کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
to send word
پیغام دادن
to plight one's word
متعهدشدن
word correction
اصلاحکلمه
I always stick to my word.
من همیشه سر حرفم می ایستم
written word
کلماتنوشتاری
word class
ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
to stick to one's word
سر قول خود ایستادن
We just received word that . . .
هم اکنون اطلاع رسید که …
He didnt say a word.
یک کلام هم حرف نزد
This is an elusive word .
این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
word of mouth
<idiom>
از منبع موثق
computer word
کلمه کامپیوتری
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
control word
کلمه کنترل
to pledge one's word
قول یا پیمان دادن
cross word
جدول معمائی
cross word
جدول لغز
to plight one's word
قول دادن
data word
کلمه داده
In what sense are you using this word ?
این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ?
معنی این لغت چیست ؟
Is that your final word ?
همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
Word of honor .
قول شرف
give someone one's word
<idiom>
قول دادن یا بیمه کردن
double word
کلمه مضاعف
to plight one's word
عهد کردن
word of honour
قول شرف
word hoard
لغت نامه
word frequency
بسامد واژگانی
introductory word
کلمهای که در اغازجملهای بکاربرده شودو معنی ویژهای نداشته باشد
word salad
اشفته گویی
word salad
سالاد کلمات
word square
acrostic
word square
جدول کلمات متقاطع
word star
یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word time
زمان کلمه
in word and deed
درگفتارو عمل
in the p sense of the word
بمعنی واقعی کلمه
word length
درازای کلمه
word mark
نشان کلمه
word order
ترتیب واژه ها
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
loan word
واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
loan word
لغت اقتباسی
word of command
فرمان انتصاب
word of command
فرمان نظامی
word picture
بیان یا شرح روشن
word process
ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word mark
علامت کلمه
key word
مفتاح
word fluency
سیالی واژگانی
word count
واژه شماری
half word
نیم کلمه
ghost word
کلمه غیرمصطلح
ghost word
لغت غیر مستعمل
memory word
کلمه حافظه
function word
کلمه دستوری
word length
طول کلمه
swear-word
فحش
swear-word
ناسزا
full word
کلمه کامل
full word
تمام کلمه
swear-word
کفر
word addressable
نشانی پذیری کلمه
word and deed
گفتاروکردار قول وفعل
word book
کتاب لغت
word warp
فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word wrap
حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
word wrap
سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
buzz word
رمز واژه
buzz word
لغت بابروز
four-letter word
واژهیچهار حرفی
four-letter word
واژهی قبیح
his bare word
قول خشک وخالی او
head word
کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word
گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
to weigh one's word
سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to forfeit ones word
بدقولی کردن
the root of a word
ریشه واژه
word deafness
واژه کری
word processing
پردازش کلمه
word-blindness
واژه کوری
word blindness
واژه کوری
code word
کلمات رمزی
code word
کلمه رمز
word play
جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
that word is obsolescent
میشود
to have the final
[last]
word
<idiom>
حرف خود را به کرسی نشاندن
the root of a word
اصل کلمه
How do you pronounce
[say]
that
[this]
word?
این واژه چه جور تلفظ می شود؟
alphabetic word
کلمه الفبایی
to pass one's word
قول دادن
to impawn one's word
قول دادن
the word is sanctioned by use
کثرت استعمال این واژه راجزواژههای درست دراورده است
word-play
جناس تجنیس جنگ لغتی لغت بازی
abide by one's word
بر قول خود استوار بودن
abide by one's word
سر قول خود ایستادن
word of mouth
صدای کلمه شفاهی
word of mouth
کلمات مصطلح
He feels he must have the last word.
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
one word sentence
جمله تک واژهای
send word for him
پیغام برای او بفرستید
send word
خبر دادن
send word
پیغام دادن
procedure word
کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
instruction word
کلمه دستورالعمل
score out that word
روی ان واژه خط بکشید
score out that word
ان واژه را خط بزنید
say a good word for
دفاع کردن
say a good word for
تعریف کردن
relying on his word
باستناد سخن وی
repetition of a word
باز گوئی یاتکرارسخن
speak a word
سخنی بگویید
speak a word
چیزی بگویید حرفی بزنید
numeric word
کلمه عددی
word processors
کلمه پرداز
word processor
کلمه پرداز
word-perfect
یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
smear word
عنوان یا لقب اهانت امیز تهمت
word perfect
یک کلمه پرداز سریع که درچندین نسخه ارائه شده و به کامپیوتر مورد نظر بستگی دارد
that word is obsolescent
ان واژه کم کم دارد مهجور
microsoft word
یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
stimulus word
واژه محرک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com