Dictiornary-Farsi | ness on his part | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
ness on his part	این بیشتر بواسطه کمرویی است


Other Matches

ness	دماغه
ness	برجستگی
red ness	قرمزی
raw ness	نا ازمودگی- سردی
red ness	سرخی
retired ness	کناره گیری
retired ness	بازنشستگی
shrewd ness	زیرکی
raw ness	خامی
shrewd ness	ناقلایی
concise ness	اجمال
concise ness	اختصار
concise ness	کوتاهی
part way	تا اندازهای
part way	نیمه
two part	کاغذ
two part	با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
name part	بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
part way	بخشی از راه
A part of the whole .	جزئی از کل
take part in <idiom>	درچیزی شرکت داشتن
in part <idiom>	تا یک اندازه
to take part [in]	شرکت داشتن [در]
take the part of	طرفداری کردن
take part	سهیم بودن
on his part	از طرف او
on the other part	از طرف دیگر
part off	جدا کردن
part with each other	ازهم جدا شدن
take part	دخالت کردن
take part	مداخله کردن شرکت کردن
take part	دخالت یا شرکت کردن
take part	سهیم شدن
for your part <adv.>	از سمت تو [از طرف تو]
on your part <adv.>	از سمت تو [از طرف تو]
for my part <adv.>	از طرف من
on my part <adv.>	از طرف من
for my part <adv.>	از سوی من
on my part <adv.>	از سوی من
for your part <adv.>	از طرف شماها
from your part <adv.>	از طرف شماها
on your part <adv.>	از طرف شماها
for his part <adv.>	از طرف او [مرد]
on your part <adv.>	از طرف تو
for your part <adv.>	از طرف تو
as part of	بخشی از
for your part <adv.>	از طرف شما
on your part <adv.>	از طرف شما
for her part <adv.>	از طرف او [زن]
on her part <adv.>	از طرف او [زن]
for their part <adv.>	از طرف آنها
on their part <adv.>	از طرف آنها
themselves [for their part] <adv.>	از طرف آنها
on his part <adv.>	از طرف او [مرد]
for my part	از سهم خودم
part	عضو
part	سهم
part	قسمت
part	سهم ناحیه
for my part	من که
for the most part	بیشتر
for the most part	اکثرا
better part	قسمت بیشتر
part	بخشی از چیزی
part	قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part	قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part	نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part	قطعه یدکی
part	عضو نقطه
part	عنصر اصلی
part	جزء مساوی
part	جزء
part	خرد جزء مرکب چیزی
part	قطعه
part	پاره
part	بخش
part	مکان
part	اسباب یدکی اتومبیل
part	مقسوم
part	برخه
in part	در یک قسمت
in part	تایک اندازه
part	نقش بازگیر
part	جداکردن
part	جدا شدن
part	تفکیک کردن تفکیک شدن
part of speech	بخش گفتار
imaginary part	قسمت موهومی [ریاضی]
imaginary part	بخش موهومی [ریاضی]
imaginary part	مولفه موهومی [ریاضی]
address part	جز نشانی
part and parcel <idiom>	قسمت مهمولازم
address part	جزء نشانی
flat part	قسمتمسطح
bit part	قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
part-time	برخه کار
part-timer	فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
spare part	قطعهیدک
address part	جزء آدرس
To part ones hair .	فرق سر باز کردن
To play ones part .	نقش خودرا بازی کردن
do one's bit (part) <idiom>	کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
part of speech	ادات سخن
to part one's hair	فرق سر خود را باز کردن
part-time	برخه کاری
to part with freinds	دال براغاز کردن چیزی =از
part time	پاره وقت
part time	نیمه وقت
part time	برخه کاری
part [American E]	فرق سر [مدل مو]
part song	آواز دسته جمعی بدون ساز
replacement part	زاپاس
replacement part	قطعه یدکی
replacement part	مضایقه
replacement part	قطعه جایگزینی
part-time	پاره وقت
part-time	نیمه وقت
part time	برخه کار
integral part	جزء لاینفک
part list	فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
part number	شماره قطعه
part of ship	گروه بندی کار
part owners	شرکا
part owners	افراد شریک المال
part payment	پرداخت اقساطی
part payment	بیعانه قسط
part performance	عقد معین
part performance	عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
part plan	نقشه جزیی
part song	اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
hauling part	قسمت متحرک
hauling part	قسمت کشنده
piece part	قطعه یک پارچه
part list	فهرست اجزاء
part learning	یادگیری بخش بخش
integral part	جزء مکمل
integral part	جزء لازم
it was no part of my plan	ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
it was no part of my plan	کی جزو نقشه من بود
middle part	قسمت میانی
inhomogeneous part	بخش غیریکنواخت
in part payment	علی الحساب
imaginary part	جزء موهومی
imaginary part	جزء انگاری
part the hair	فرق بازکردن
middle part	میان
part and parcel	جزء لاینفک
to part company with any one	رفاقت را با کسی بهم زدن
part correlation	همبستگی پارهای
piece part	قطعه سرهم و جدا نشدنی
press part	بخش فشرده
standing part	قسمت ثابت تاکل
standing part	قسمت ایستا
part-singing	یکجورآواز
take in good part	خوب تلقی کردن
to part the hair	فرق باز کردن
to part in pieces	پاره پاره کردن
detail part	قسمت مفصل
detail part	قسمت مشروح نامه یا مقاله
companion part	لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
to part the hair	فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
companion part	میل لنگ
production part	بخش تولید
standing part	قسمت ثابت
fractional part	جز کسری
work part	قطعه کار
component part	جزء ساختمان
formed part	بخش شکل داده شده
wholly or in part	جزئی یا کلی
companion part	لنگ
running part	قسمت رونده
A part of Iranian territory.	بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
he took my words in good part	سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
ninth part of a man	خیاط
hot pressed part	بخش پرس شده داغ
He played the part of Rostam .	نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
ninth part of a man	درزی
ninth part of a man	خیاطی کردن دوزندگی کردن
aliquot part charge	خرج چندجزئی
ninth part of a man	لباس دوختن برای
multi part stationery	کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
part time job	کار نیمه وقت
sue and losse part	عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
aliquot part charge	خرج چند قسمتی
operative part of a deed	قسمت اصلی سند
part time job	شغل نیمه وقت
die pressed part	بخش فشرده حدیدهای
die formed part	بخش قالبی حدیدهای
to bruise a part of the body	کبود شدن یک قسمت از بدن [پزشکی]
part time work	کار نیمه وقت
part company with a person	رفاقت را با کسی بهم زدن
part-time weaver	بافنده پاره وقت
fixed point part	جزء کسری
Full ( part) time employees .	کارمندان تمام (پاره ) وقت
to make a part [ial] payment	یک قسط را پرداختن
part [ial] payment of a fine	پرداخت قسمتی از جریمه
option of contract invalid in part	خیار تبعیض صفقه
option of sales unfulfilled in part	خیار تبعض صفقه
As part of my training, I spent a year abroad.	درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
They live abroad for the greater part of the year.	آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.

ness on his part

این بیشتر بواسطه کمرویی است