Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
punch ball
گلابی تمرین بوکس
Search result with all words
punch the ball
مشت کردن دروازه بان
Other Matches
punch
پانچ
punch
ضربه با مشت
punch
توپ را با مشت زدن
zero punch
سوراخ صفر
punch
در رهگیری هوایی یعنی به زودی با هواپیمای دشمن روبرو خواهید شد
punch
مهر کردن سوراخ
punch
سوراخ کردن
punch
وسیلهای که داده را روی پاچ منتقل میکند به صورتی که کامپیوتر قابل تشخیص باشد
punch
کارتی همراه با محصول یک مغازه , با سوراخهای پانچ شده حاوی داده درباره محصول
x punch
سوراخ کارت در ستون برای بیان عدد منفی
y punch
سوراخ کارت ستونی .
punch
سوراخ ایجاد کردن
punch
وسیله تولید سوراخ در پانچ کارت
punch
بخشی از نوار کاغذی که حاوی سوراخهایی برای نمایش داده است
punch
قطعه کارت کوچکی که حاوی سوراخهایی برای نمایش دستورات و داده مختلف است
punch
پهلوان کچل
punch
منگنه کردن سوراخ کردن
punch-up
بزن بزن
punch-up
زد و خورد
punch
مشت زدن بر
punch
مشروب مرکب از شراب ومشروبات دیگر
punch
سوراخ کن
punch
کوتاه قطور
punch
مشت
punch
منگنه
punch
مهر
punch-up
کتک کاری
punch
استامپ
punch
ضربت مشت قوت
center punch
مرکز منگنه
punch down block
وسیلهای که در شبکه محلی برای اتصال کابل UTP
numeric punch
منگنه عددی
chadless punch
منگنه بی خرده کاغذ
control punch
منگنه کنترلی
control punch
پانچ کنترلی
To punch . To box .
مشت زدن
He has a strong punch.
ضرب دست خوبی دارد ( مشت قوی )
twelve punch
سوراخ سطر دوازدهم
center punch
سنبه نشان
card punch
دستگاه کارت منگنه
You beat me to the punch.
تو از من سریعتر بودی.
pull a punch
در موقع ضربه دست را کشیدن
center punch
مرکز سوراخ
punch card
برگ منگنه
multiple punch
منگنه چندگانه
calculating punch
پانچ محاسباتی
punch card
کارت منگنه
card punch
کارت منگنه کن
digit punch
منگنه رقمی
milk punch
مشروبات مخلوط با شیر وقند
double punch
منگنه مضاعف
zone punch
سوراخ دسته بندی
punch-ups
کتک کاری
printing punch
منگنه کن با قابلیت چاپ
punch-ups
زد و خورد
punch-ups
بزن بزن
punch-drunk
گیجی
punch-drunk
سر بههوایی
punch-drunk
مشت مستی
gang punch
منگنه دسته جمعی
hollow punch
سمبه منگنه
kindey punch
ضربه خطا به پشت
lever punch
منگنه اهرمی
punch hole
گودالسوراخ
draw punch
منگنه کششی
punch and pattern
سوراخوحککردن
paper punch
کاغذسوراخکن
twelve punch
منگنه سطر دوازدهم
wad punch
سنبه
eleven punch
سوراخ ردیف یازدهم
gang punch
منگنه گروهی
punch plier
انبر منگنه کاری
punch room
اطاق منگنه زنی
as ptoud as punch
بسیار متکبر و از خود راضی
reproducting punch
منگنه تجدیدشده
reproducting punch
منگنه تولید شده
tape punch
نوار منگنه کن
punch line
لب مطلب
punch line
جمله اساسی واصلی
punch-line
لب مطلب
punch-line
جمله اساسی واصلی
punch-lines
لب مطلب
punch-lines
جمله اساسی واصلی
ticket punch
بلیت سوراخ کن
sunday punch
کاراترین ضربه در بوکس
punch press
پرس منگنه
punch position
موضع منگنه
to punch a hole in
سوراخ کردن
punch position
محل منگنه
paper tape punch
منگنه کن نوار کاغذی
punch paper tape
نوار کاغذی منگنه
paper tape punch
منگنه نوار کاغذی
Punch and Judy show
نمایش خیمه شب بازی
punch card machine
ماشین کارت منگنه
port a punch card
علامتی تجاری برای نوع خاصی از کارت منگنه باقسمتهای سوراخ شده که میتواند با یک مداد یا قلم کاملا"برداشته شود
Punch and Judy shows
نمایش خیمه شب بازی
to punch out
[American E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آخر کارروی کارت زدن
to punch in
[American E]
[in the workplace]
مهر ساعت را در آغاز کارروی کارت زدن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
oval faced chaser punch
قلم خوشه
ball
بقچه
[کاموا ]
ball
بال
[رقص]
ball
مجلس رقص
ball
توپ بازی مجلس رقص
ball
رقص
ball
ایام خوش
ball
گلوله کردن
ball
گرهک
ball
بیضه
four ball
مقایسه امتیازهای تیم دونفره در هر بخش باامتیازهای تیم حریف
ball
ساچمه توپ
ball
توپ
ball
توپ دور از دسترس توپزن
ball
ساچمه
ball
گلوله
into a ball
نخ راگلوله کنید
ball
گلوله توپ
ball
گوی
ball
کانون
[کاموا]
have a ball
<idiom>
روزگارخوش داشتن
have something on the ball
<idiom>
باهوش ،زرنگ
best ball
بازی یک نفر درمقابل 2 یا 3نفر برای کسب بهترین امتیاز
on the ball
<idiom>
باهوش
to a. the ball
اماده انداختن
to a. the ball
توشدن
to a. the ball
توپ رانشان دادن
three ball
مسابقه گلف بین سه بازیگر باسه گوی
no ball
اصطلاحیدرورزشچوگان
ball game
ورزش یا بازی با توپ
to kick a ball
توپ زدن
to keep the ball rolling
رشته سخن رانگسیختن پشتش را امدن
straight ball
پرتابی در بولینگ که گوی باچرخش مستقیما حرکت میکند
squat under the ball
توپگیری با شیرجه
ball game
مسابقه
ball game
هماورد
ball game
شرایط وضعیت
track ball
گوی نشان
to block a ball
نگهداشتن توپ در بازی
to kick a ball
توپی را
to kick a ball
زدن
to muff a ball
از بی دست و پایی توپ رانگرفتن
to play ball
توپ بازی کردن
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
square ball
پاس عرضی
spot ball
گویی که از نقطه معین هدف ضربه با گوی اصلی بیلیاردقرار می گیرد
wash ball
صابون دستشویی
to open the ball
پیش قدم شدن
sour ball
کلوچه سخت ترش مزه
volley ball
والیبال
ball game
گوبازی
track ball
گوی پیگردی گوی شیار
to open the ball
اول رقصیدن
ball games
ورزش یا بازی با توپ
ball games
گوبازی
long ball
[شوت کردن بلند توپ]
[فوتبال]
high ball
شوت کردن بالا توپ
[فوتبال]
low ball
شوت کردن پائین توپ
[فوتبال]
The ball is in your court.
<idiom>
حالا نشان بده که چند مرد حلاجی!
The ball is in your court.
<idiom>
حالا نوبت تو است.
The ball was out of bounds.
توپ خارج
[از زمین بازی]
بود.
Now that you're here, it's a whole new ball game.
حالا که اینجایی قضیه خیلی فرق می کند.
a whole new ball game
<idiom>
یک ماجرای کاملا متفاوت
That's the way the ball bounces.
<idiom>
موضوع اینطوری است.
[اصطلاح روزمره]
ball pens
روان نویس ها
ball pens
خودکار ها
to stay on the ball
<idiom>
تند ملتفت شدن و واکنش نشان دادن
short ball
شوت کردن کوتاه توپ
[فوتبال]
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
movement off-the-ball
بازی بدون توپ
[تمرین ورزش فوتبال]
to swat the ball away
با ضربه سخت جلوی توپ را گرفتن
[دربازه بان]
to give the ball away
توپ را
[از دست]
دادن
to let the ball do the work
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to keep the ball moving
توپ را به جایی غلت دادن
[فوتبال]
to pass the ball to somebody
توپ را به کسی پاس دادن
ball pen
روان نویس
[نوشت افزار]
green ball
توپسبز
cricket ball
توپبازیگریکت
cork ball
توپچوبپنبهای
brown ball
توپقهوهای
bowling ball
توپبولینگ
blue ball
توپآبی
black ball
توپسیاه
ball winder
نخپیچ
ball stand
محلتوقفتوپ
ball peen
توپکنوکچکش
ball of clay
توپبرایساختسفال
ball assembly
توپمجمع
beach ball
توپ بزرگ و رنگارنگ برای بازی در کنارهی دریا و دریاچه و یا استخر
ball games
شرایط وضعیت
ball games
هماورد
hockey ball
توپهاکی
ivory ball
توپعاجی
ball pen
خودکار
[نوشت افزار]
play ball with someone
<idiom>
شرکت منصفانه
keep the ball rolling
<idiom>
اجازه فعالیت دادن
keep one's eye on the ball
<idiom>
get the ball rolling
<idiom>
شروع چیزی
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
ball-flower
[ابزار تزئینی به سبک گوتیک ثانوی]
She is a ball of fire.
دختر آتش پاره ای (زرنگ وپرتحرک )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com