English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 147 (8 milliseconds)
English Persian
salt works کارخانه نمک سازی
Other Matches
Where you have eaten salt , do not break the salt-. <proverb> جایى که نمک خوردى نمکدان مشکن .
To sprinkle with salt . To salt . نمک زدن ( پاشیدن )
ex works تحویل در کنار کارگاه یاکارخانه
ex works یک از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کالا را در محل خود به خریدار تحویل میدهد
in the works <idiom> درتدارک
he works better او بهتر کار میکند
works کارخانه
if it works اگر بشه
if it works اگر این کار با موفقیت انجام شود
works inspector بازرس کارخانه
works inspector بازرس کارگاه
poetical works دیوان شعر
preliminary works کارهای مقدماتی
plaster works گچبری
works superintendent مدیر کارخانه
emergency works کارهای اضطراری
dye works کارخانه رنگ سازی
sewage works استفادهازفاضلاببهعنوانکود
gas works کارخانه گاز
poetical works اثار شعری
gas works کارخانه تولید گاز
lime works اهکپزی
microsoft works مایکروسافت ورکس
lead works کارخانه سرب گدازی
incidental works کارهای اتفاقی
plaster works گچکاری
temporary works کارهای موقت
miscellaneous works کارهای مختلف
poetical works اثارمنظوم
Construction works . عملیات ساختمانی
clerk of the works استادکار
He works as engineer. او [مرد] به عنوان مهندس کار می کند.
public works کارهای ساختمانی همگانی
public works فواید عامه
public works امورعام المنفعه
sewage works {sg} تصفیه خانه فاضلاب
public works تاسیسات عام المنفعه
works of art اثرهنری
works of art کار هنری
engineering works کارخانه ماشین سازی
shoot the works <idiom> از هیچ تلاشی مضایقه نکردن
apple works اپل ورکس
clerk of the works سرکارساختمانی
brick works اجر سازی
civil works امور ساختمانی و تاسیسات امور شهرسازی و تاسیساتی
brick works اجر پزی
He always works best under pressure . اگر تحت فشار قرار گیرد ؟خوب کارمی کند
iron and steel works ذوی اهن و فولاد
civil engineering works بناهای مهندسی ساختمانهای مهندسی ساز
mintster of public works وزیرکارهای عمومی
road works ahead جادهدردستاحداثاست
mintster of public works وزیر فوائدعامه
The works include 4 volumes. این کتاب چهار جلد است.
He works in the production section . درقسمت تولید کار می کند
balance earth works یک اندازه بودن حجم خاک برداری با حجم خاک ریزی در یک کارگاه
gas works tar قطران کارخانه گاز
A series of city improvement works. یکرشته کارهای عمرانی شهری
salt pan نمکزار
salt away نمک سود کردن
salt away نمک زدن به
salt down نمک سود کردن
salt down نمک زدن به
salt down اندوختن
salt away <idiom> پس انداز کردن
salt away اندوختن
salt نمک میوه
an old salt شخص ازموده
salt نمک
an old salt ملاح
an old salt ملوان
salt نمک طعام
salt شورکردن
salt نمک پاشیدن
salt نمکهای طبی
salt نمکدان
salt نمکزار
salt نمک زده ن به
He works day and night (round the clock). روز وشب کارمی کند
salt-and-pepper خاکستری
double salt نمک مضاعف
To take with a pinch of salt. با شک وتردید تلقی کردن
salt cellar نمکدان
double salt ملح مضاعف
salt cellars نمکدان
salt taste طعمشوری
epsom salt نمک فرنگی اصل
salt-and-pepper فلفل نمکی
ammonium salt نمک امونیوم
glauber salt سولفات سدیم
diazonium salt نمک دی ازونیوم
bay salt نمک دریا
To take with a pinch of salt. خیلی جدی نگرفتن
salt bag نمکدان
rock salt نمک سنگی
acid salt نمک اسیدی
salt bag کیسه نمک [بافتی پارچه ای یا زیر و رو و یا بصورت قالیچه کوچک دارای پرز که جهت نگهدای از نکمک یا غلات بافته شده.]
worth one's salt <idiom> بهایی که شخص میپردازد
take something with a grain of salt <idiom> بدل نگرفتن
salt-and-pepper نمک و فلفل
I have eaten his salt . نمک اوراخورده ام
After all I have eaten his salt. هر چه باشد با هم نان ونمک خوردیم.
basic salt نمک بازی
epsom salt سولفات دومنیزی
garlic salt سیر نمک
percent salt درصد نمک
salt lick سنگ نمک
salt lake دریاچه شور
salt index نمایه نمک
salt grass علف شوره زار
salt glaze لعاب نمکی
glauber's salt سولفات سدیم
glauber's salt سولفات دوسود
he is not worth his salt لایق نگاهداشتن نیست بنگاهداشتنش نمیارزد
salt bridge پل نمک
salt marsh باتلاق نمکزار
may i trouble you for the salt نمک رابدهید اینطرف
hydrous salt نمک ابدار
i am not made of salt مگر من نمک هستم که ازباران بترسم
may i trouble you for the salt بیزحمت
normal salt نمک خنثی
pepper and salt فلفل نمکی
pepper and salt پارچه فلفل نمکی رنگ فلفل نمکی
salt marsh نمکزار
salt mine کان نمک
glauber salt سولفات دوسود
to earn one's salt نان خود را در اوردن
salt seller نمک فروش
to soak out the salt of توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
to take with a grain of salt اغراق امیز دانستن
to take with a grain of salt باورنکردن
with a grain of salt بقیداحتیاط بااندک تردید
garlic salt سیر و نمک
salt water اب نمک
salt vein رگه نمک
salt pit کان نمک
salt pan برکه شور
salt peter شوره قلمی
salt peter نیترات پتاسیم شوره برگ تنباکو
to eat salt with a person باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
salt bath hardening سخت گردانی حمام نمک
salt bath furnace کوره حمام نمک
Adventurism is the salt of life . ماجرا جوئی شور ونمک زندگه است
May I trouble you to pass the salt please. ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
salt bath case hardening سخت گردانی سطحی حمام نمک
To rub salt in somebodys wound . نمک بر زخم کسی پاشیدن
There is too much salt in the soup . the soup is too salty. سوپ خیلی شور است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com