English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 175 (8 milliseconds)
English Persian
small timer ادم بی اهمیت
Other Matches
old timer کهنه کار
old-timer قدیمی
timer زمان بند
timer وسیلهای که مدت زمان کامل شدن یک عمل را ضبط میکند
timer زمان گیر
timer تایمر
timer وقت نگهدار
timer وقت نگهدار هر راننده
old timer قدیمی
old-timer کهنه کار
timer کسی که وقت را نگه می دارد ساعت
timer همزمانساز
timer زمان سنج
self-timer indicator تنظیمگراتوماتیک
timer socket [پریز زمان سنج]
half timer شاگردیکه درنیمی ازوقت خوددرس میخواندودرنیمه دیگرکارمیکند
egg-timer زمانگیر جوششتخممرغ
full timer بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full timer شاگردتمام روز
part-timer فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
automatic timer زمان سنج خودکار
ignition timer چکش برق
internal timer زمان سنج داخلی
synchronous timer تایمر سنکرون
timer switch کلید زمانی
timer switch سوئیچ تایمر کلید برنامه ریزی شده
assistant timer زمانکمکی
clock timer زمانموردنظر
short timer پرسنلی که عمر خدمتی کوتاهی از انها مانده و به سن بازنشستگی نزدیک هستند
reaction timer زمان سنج واکنش
egg timer زمانسنجپختتخممرغ
enlarger timer وسیلهزماندار
kitchen timer زمانسنجآشپزخانه
interval timer شیوهای که بوسیله ان زمان سپری شده میتواند توسط یک سیستم کامپیوتری بررسی شود
interval timer زمان سنج فاصله
He is an old – timer at this club . از قدیم عضو این با شگاه بو ده است
It's too small آن خیلی کوچک است.
small جزئی کم
small کوچک
small خرده
small ریز
small محقر خفیف
small ad تبلیغ
small بزرگ نه
small پست
small دون
small غیر مهم
small کوچک شدن یاکردن
small جزیی
small کم
No small number of ... تعداد زیادی [از مردم]
small tool ابزار کوچک
small stuff ریسمان
small truck کامیون کوچک
a small grimace شکلک [به خاطر قهر بودن]
they sing small now اکنون دیگر صداشان در نمیاید
they sing small now دیگر جیک نمیزنند
they sing small now سرافکنده شده اند
a small grimace معوج سازی [صورت]
small stuff طناب نازک
small sircraft هواپیمای کوچک
small lot نوبه کم تعداد
small lot نوبهای که تعداد مهمات یا خرج ان کم است
small merchants کسبه جزء
small minded کوته نظر
small minded دارای ذوق واستعداد محدود
small potato ادم یا چیز بی اهمیت
small print چاپ ریز
small print حروف چاپی ریز
small ship کشتی کوچک یا با طول کم
small shot ساچمه
to grind small خوب نرم کردن
to live in a small way با هزینه کم و بی سر وصدازندگی کردن
small change پول خرد
I'd like some small change. من قدری پول خرد میخواهم.
a small car یک اتومبیل کوچک
small fry <idiom> شخص غیر مهم ،جوانان
small blade تیغکوچک
This position is much too small for me . این سمت برای من خیلی کوچک است
My salary is too small for me . کمترین توجهی نکرد
small screen صفحهتلویزیون
small businessman تاجرشرکتهایکوچک
Just a small portion. یک پرس کوچک
the small hours ساعات بعد از نیمه شب
small hours سحرگاهان
small change کم ارزش
small change کم اهمیت
small change ناچیز
small-town وابسته به شهرهای کوچک
small-town شهرستانی
small-town کم سروصدا
a small grimace اخم
I have no small change. من پول خرد ندارم.
small business تجارتوشرکتکوچککهتعدادکارمندانآنزیادنیست
small time بی اهمیت
small fry کوچک
small fry بچگانه
small time ناچیز
money of small d. پول خرد
great and small خردوبزرگ
he has a small p in shimran او ملک کوچکی درشمیران دارد
he has small greek کمی یونانی میداند
it is ridiculously small بقدری کوچک است که ادم خنده اش میگیرد
live in a small way با قناعت زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
small ale ابجو ابکی وارزان
small ball پرتاب بی حالت
small beam تیرچه
small beer چیز بی اهمیت
small beer ابجو پست وکم الکل
small talk حرف بیهوده زدن
small talk حرف مفت
small arms سلاحهای کالیبر کوچک
small-time ناچیز
small-time بی اهمیت
small-minded کوته نظر
small scale بمقدار کم
small scale بمقیاس کم
small scale مقیاس کوچک
small scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small-scale بمقدار کم
small-scale بمقیاس کم
small-scale مقیاس کوچک
small-scale طبلک کوچک مقیاس نقشه مقیاس کوچک
small arms سلاحهای سبک
small arms جنگ افزارسبک یا کالیبر کوچک
small bells زنگوله
small bore جنگ افزار کالیبر کوچک
small clothes جامه بچه گانه
small craft کرجی ها
small craft کشتیهای کوچک ضتی ب
small detail جزء کوچک
small farmers کشاورزان خرد یا کم مایه
small hours ساعات عبادت صبحگاهی
small game پرندگان وپستانداران شکاری کوچک
small gross قراص کوچک
small game پرندگان و حیوانات کوچک که برای تفریح شکار می شوند
small intestine روده کوچک
small intestine معاء دقاق
small intestine روده باریک
small circle دایره صغیره سماوی
small circle دایره صغیره
small claim ادعانامه یا تقاضای خسارتی که مبلغ ان از 00001 ریال کمتر است
small letters حروف کوچک چون bوa
small clothes نیم شلواری
small letter حرف ریز
small cloths جامه بچگانه
small cloths نیم شلواری
small piece of brick کلوک
small reservoir at well top منبع
small-minded opinions عقاید کوته نظر
I asked for a small portion. من یک پرس کوچک سفارش دادم.
small country town شهرستان کوچک
small pair of compasses پرگاره
small pieces of bread خرده یاریزه نان
small scale industry صنعت به مقیاس کوچک
a building of small scale عمارت کوچک
small claims court دادگاه دعاوی کوچک
small business computer کامپیوتر کوچک تجاری
his face is p with small pox رویش ازابله پرازچاله است
small detached house خانهتکیکوچک
small drawstring bag کیفکوچککیسهای
small hand cultivator ماشینشخمزنیکوچکدستی
small craft warning پرچم قرمز یا چراغ قرمزبعلامت باد شدید و دریای خطرناک
small earthen pot دیزی
The ring is too small for my finger. انگشتر به انگشتم ( دستم ) نمی رود
small scale integration مجتمع سازی در مقیاس کوچک
small scale integration قطعه
She is svelt . she has a small waist . دختر کمر باریکی است
small computer system interface میانجی سیستم کامپیوتری کوچک
Do not entrust great affairs to the small. <proverb> به خردان مفرماى کار درشت .
small computer systems interface واسط موازی سریع استاندارد , برای اتصال کامپیوتر به وسایل جانبی
Trifling ( small) happenings of life . اتفاقات ( وقایع )کوچک زندگی
Fancy meeting you here ! this is indeed a small woeld ! this is pleasant surprise ! شما کجا اینجا کجا !
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com