English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
English Persian
snap-fastening front جلودکمهدار
Other Matches
snap-fastening tab نوارجلو
snap-fastening waist دکمهکمر
inside-leg snap-fastening دکمهایرویسمتداخلشلوار
fastening بند یراق در
fastening یراق درب
fastening بست
fastening چفت
fastening چفت و بست
fastening device پوچگیره
venturi fastening lever اهرم بستلوله
snap روش بازگرداندن توپ به بازی از تجمع
snap پاس دادن یارد کردن توپ به عقب از بین پاها
snap بی خبر
snap ربودن
snap اچار پرچ
snap چفت
snap قفلکیف وغیره
snap عجله
snap شتابزدگی ناگهانی
snap بی مقدمه
snap گازگرفتن
snap چسبیدن به قاپ زدن
snap سخن نیش دارگفتن
snap عوعو کردن
snap گرفتن عکس فوری
snap شکستن صدای شلاق با سرعت عمل کردن
snap قالب زنی
snap باخشونت حکمی رادادن
snap up معترض شدن
snap up بیدرنگ پذیرفتن
snap up بزودی خریدن روی دست بردن
snap into it بجنب
snap at حمله کردن
snap at غنیمت شمردن
snap at زودخریدن
snap at روی دست بردن
snap up سخن کسی را قطع کردن
to snap up ربودن
snap up تند برداشتن
snap ناگهانی
snap out of it <idiom> ترس کسی ریختن
(a) snap <idiom> خیلی ساده
to snap at someone یکدفعه سر کسی [با عصبانیت] داد زدن
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to snap up زودبرداشتن
snap at ربودن
snap مهرزنی
snap into it زودباش
snap پارگی یا گسیختن نخ تار یا پود
to snap یکدفعه عصبانی شدن و داد زدن
snap بشکن
snap up <idiom> با اشتیاق گرفتن
snap لقمه
snap گیره فنری
snap قزن قفلی
snap گازناگهانی سگ
snap قاپیدن
snap گسیختن
snap یک گاز
snap shot بعجله انجام شده
snap shot عکس فوری
snap shooter عکاس فوری
snap ring خار حلقوی
snap report گزارش فوری یا انی
snap fastener دکمه فشاری
snap one's fingers بشکن زدن
snap pass پاس سریع با پیچش سریع مچ
snap shot فوری
snap swivel حلقه گردان با گیره فلزی برای وصل کردن طعمه ماهیگیری به ان
snip snap جواب زیرکانه
snip snap صدای تیک تیک دراوردن صدای تیک تیک
snap switch کلید فنری
snap shoting بی درنگ شلیک کردن
to snap one;s fingers at با زدن بشکن
to snap one;s fingers at ناچیز شمردن
snap shot عکس فوری گرفتن
snap fastener دکمه قابلمه
snap bean لوبیافرنگی
snap bean لوبیا سبز
brandy snap یکجوربیسکوئیت
it is a soft snap چیزی نیست کاراسانی است
snap shackle شکلاچارپرچ
to snap at an invitation دعوتی را فورا پذیرفتن
it is a soft snap کاری ندارد
cold snap یخ بندان بی مقدمه
i dont care a snap مرا هیچ پروایی نیست
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
snap a person's head off بکسی پریدن
snap a person's head off تشر زدن
snap a person's nose off بکسی پریدن
snap a person's nose off تشر زدن
to snap one's chewing gum ترکاندن آدامس باد شده
at front <adv.> در مقابل
at the front <adv.> در مقابل
in front <adv.> در مقابل
front جلو
in the front <adv.> در مقابل
at the front در جلو
in the front <adv.> در پیش
at the front <adv.> در پیش
up front پیش -
at front <adv.> در جلو
in the front <adv.> جلو
at the front <adv.> جلو
in front <adv.> جلو
at front <adv.> جلو
front نمای ساختمان
up front بیعانه
up front پیشاپیش
up front از پیش
in front <adv.> در پیش
at front <adv.> در پیش
to go to the front داخل جنگ شدن
to go to the front بجبهه رفتن
in the front <adv.> در جلو
at the front <adv.> در جلو
in front <adv.> در جلو
up front رک
up front رک و راست
up front بیپرده پوشی
up front با صراحت و صداقت
up front چشمگیر
up front در انظار
up front جلو چشم مردم
up front <idiom> روراست ،صحیح
front به جلو
front بازی در سانتر
front در قبال
front نمای جلو
front نمای ساختمان
front یچهای کنترل سیستم کامپیوتر اصلی و نشانگرهای وضعیت
front بخشی از چیزی که از عقب به نظر آید
front فرمان سر روبرو جلو
front جبهه هوا
in front of در قبال
front پیش
front صف پیش
front نما طرز برخورد
front جلودار
front منادی جبهه جنگ
front بطرف جلو روکردن به
front مواجه شده با روبروی هم قرار دادن مقدمه نوشتن بر
front درصف جلوقرارگرفتن
front خط اول میدان رزم پیشانی
front جبهه
front سمت دشمن
front knob دستگیریجلویی
front indicator جلو
front indicator فشارسنج
front footrest پدالجلویی
front lamp لامپ جلو
front leg پایهجلو
front lights چراغهایجلو
front mudguard گلگیرجلو
front point میخجلویکفش
front pipe لولهجلو
front pocket جیبجلو
front foil فلزورقهایجلویی
front flap زبانهجلویی
front derailleur درایلرجلویی
front axle اکسل جلو
fore front نمای اصلی
front rake زاویه شیب
fall front پیشآمدگیجلویدکور
action front حاضر به تیر
front apron جلویکروات
front beam شاغولجلویی
front binding روپوشجلویی
front board مقوایجلویی
front brake ترمزجلو
front crossbar مانعپیشین
front tip آبپاشنوکاتو
front-page مطالب سرصفحه یا سرمقاله
front-page سرصفحه
front line خط حمله خط حمله یادفاع
front line 9 بخش اول زمین 81 بخشی گلف
front-runners دونده پیشتاز
front-runner دونده پیشتاز
front runner دونده پیشتاز
front view نمای جلویی
cold front پیشان هوای سرد
cold front جبهه هوای سرد
shop front ازاره نمای بنا
warm front جبهه هوای گرم
front man جلودار
front page مطالب سرصفحه یا سرمقاله
front page سرصفحه
front men پیشرو
front men منادی
front men جلودار
front man پیشرو
front bench اعضایپارلمانیکهدردولتهممسئولیتدارند
front crawl شنایکرال
front door دراصلیساختمان
In the front rank. درصف جلو
front man منادی
front wheel چرخجلو
front raise تمرین با دنبل از ناحیه ران تاشانه و ساعد روی بازو
shock front جبهه یا خط جبهه موج انفجار گلوله اتمی
front matter پیش گفتار
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com