Dictiornary-Farsi | spinning wheels | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 65 (5 milliseconds)

English	Persian
spinning wheels	چرخ نخ ریسی
spinning wheels	دوک نخ ریسی
spinning wheels	چرخ طیار
spinning wheels	چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد


Other Matches

spinning	نخ ریسی
spinning	کارخانه نخریسی
spinning	ریسندگی
spinning	نخریسی
spinning	چرخش [گردش] [دوران ]
spinning	پرتاب نخ و قلاب ماهیگیری باوسایل چرخان
spinning rod	چوب ماهیگیری با قرقره چرخان
spinning frame	چهارچوب یا دستگاه نخ تابی
spinning jenny	نخ ریس
spinning reel	قرقره چرخان ماهیگیری
cotton spinning	نخ ریسی
spinning factory	کارخانه نخ ریسی
spinning test	تست ویژگیهای چرخش هواپیما
spinning charge	بار چرخان
spinning wheel	دوک نخ ریسی
spinning wheel	چرخ نخ ریسی
spinning wheel	چرخ طیار
fine spinning	ریسندگی نخ های ظریف
spinning wheel	چرخ گرداننده چرخ هرزه گرد
spinning wheel	چرخ ریسندگی [این وسیله از یک چرخ چوبی شکل بزرگ و چند قطعه چوب بوجود آمده و توسط دست یا پا به حرکت در می آید.]
spinning band column	ستون نوار چرخان
open-face spinning reel	نخریسی
open-face spinning reel	فضایبازقرقره
wheels	اتحادیه ورزشی
There are wheels within wheels . <proverb>	هر چرخ را چرخى مى چرخاند .
There are wheels within wheels .	کاسه ای زیر نیم کاسه است
there are wheels within wheels	زیرکاسه نیم کاسه است
wheels	چرخ سمباده
wheels	دور
wheels	چرخ
wheels	چرخش
wheels	رل ماشین
wheels	چرخیدن
wheels	گرداندن
wheels	چرخ طایر
wheels	گردش ناو
wheels	ساسایی
wheels	جاروب کردن با پا
gear wheels	چرخ دنده ها
cog wheels	چرخ دنده ها
cogged wheels	چرخ های دندانه دار
cog wheels	چرخ های دندانه دار
gear wheels	چرخ های دندانه دار
brake wheels	چرخ های دندانه دار
to spin one's wheels <idiom>	بدون نتیجه زحمت کشیدن [اصطلاح روزمره]
cogged wheels	چرخ دنده ها
spare wheels	چرخ زاپاس
suck wheels	رکاب زدن پشت سر دوچرخه سوار دیگر به منظور کاستن از فشار هوا
to grease the wheels	چرخ هاراروغن زدن
to oil the wheels	چرخها را روغن زدن
to skid the wheels	ترمزکردن
catherine wheels	رجوع شود به pinwheel
steering wheels	رل
meals-on-wheels	سرویسآوردنغذابهدرخانه
driving wheels	چرخهایکمکیعقب
steering wheels	غربالک
hell-on-wheels <idiom>	شخص غرغرو وبدخلق
steering wheels	چرخ سکان فرمان اتومبیل
steering wheels	چرخ فرمان
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن