English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
take in good part خوب تلقی کردن
Search result with all words
he took my words in good part سخنان مرا بخوبی تلقی نمود از سخنان من نرنجید
Other Matches
What is good for the goose is good for the gander . One cant apply double standards . یک بام ودو هوانمی شود
Good gracious ! Good heaven ! My god ! پناه برخدا
HE is good at math. He has a good head for figures. حسابش ( ریاضیات ) خوب است
on your part <adv.> از طرف شما
for your part <adv.> از طرف شما
as part of بخشی از
for her part <adv.> از طرف او [زن]
on her part <adv.> از طرف او [زن]
on your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
for your part <adv.> از سمت تو [از طرف تو]
on your part <adv.> از طرف تو
for your part <adv.> از طرف تو
themselves [for their part] <adv.> از طرف آنها
on their part <adv.> از طرف آنها
for their part <adv.> از طرف آنها
for my part از سهم خودم
better part قسمت بیشتر
take part سهیم شدن
take part دخالت یا شرکت کردن
take part مداخله کردن شرکت کردن
take part دخالت کردن
part way تا اندازهای
part with each other ازهم جدا شدن
part off جدا کردن
on the other part از طرف دیگر
name part بازی کننده نمایش که نامش را روی داستان نمایش می گذارند
in part تایک اندازه
take part سهیم بودن
take the part of طرفداری کردن
two part کاغذ
to take part [in] شرکت داشتن [در]
on his part از طرف او
for my part من که
for the most part بیشتر
for the most part اکثرا
in part <idiom> تا یک اندازه
take part in <idiom> درچیزی شرکت داشتن
A part of the whole . جزئی از کل
part way بخشی از راه
part way نیمه
two part با ورقه اصلی وثانوی برای کپی
in part در یک قسمت
part خرد جزء مرکب چیزی
part سهم
part قسمت
part سهم ناحیه
part جزء
for his part <adv.> از طرف او [مرد]
part جداکردن
part نقش بازگیر
part نمایش یک بخش از صفحه و نه تمام آن
part قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
part تفکیک کردن تفکیک شدن
part عضو
part جزء مساوی
part عنصر اصلی
part پاره
part عضو نقطه
part مکان
part اسباب یدکی اتومبیل
part مقسوم
part بخش
part قطعه
part قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
part بخشی از چیزی
on your part <adv.> از طرف شماها
on his part <adv.> از طرف او [مرد]
for my part <adv.> از سوی من
on my part <adv.> از سوی من
for your part <adv.> از طرف شماها
on my part <adv.> از طرف من
for my part <adv.> از طرف من
part جدا شدن
part برخه
part قطعه یدکی
from your part <adv.> از طرف شماها
do one's bit (part) <idiom> کار گروهی بنا به مقدار وقت واستعداد
standing part قسمت ایستا
to part in pieces پاره پاره کردن
to part the hair فرق باز کردن
bit part قسمتکوچکوبیاهمیتیکفیلمیانمایشنامه
part-singing یکجورآواز
spare part قطعهیدک
work part قطعه کار
wholly or in part جزئی یا کلی
part-timer فردیکهبصورتنیمهوقتکارمیکند
To part ones hair . فرق سر باز کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
flat part قسمتمسطح
to part the hair فرق گذاشتن موی را از هم باز کردن
to part with freinds دال براغاز کردن چیزی =از
standing part قسمت ثابت
running part قسمت رونده
part and parcel جزء لاینفک
ness on his part این بیشتر بواسطه کمرویی است
standing part قسمت ثابت تاکل
middle part قسمت میانی
middle part میان
it was no part of my plan کی جزو نقشه من بود
it was no part of my plan ابداجزو طرح یا نقشه من نبود
integral part جزء لازم
integral part جزء مکمل
integral part جزء لاینفک
inhomogeneous part بخش غیریکنواخت
in part payment علی الحساب
imaginary part جزء موهومی
imaginary part جزء انگاری
hauling part قسمت کشنده
hauling part قسمت متحرک
to part company with any one رفاقت را با کسی بهم زدن
part correlation همبستگی پارهای
production part بخش تولید
press part بخش فشرده
piece part قطعه سرهم و جدا نشدنی
piece part قطعه یک پارچه
part the hair فرق بازکردن
part song اهنگ ملودی چهاربخشی بدون ساز
part plan نقشه جزیی
part performance عقد یا قرارداددارای تشریفات یا شکل خاص
part performance عقد معین
part payment بیعانه قسط
part payment پرداخت اقساطی
part owners افراد شریک المال
part owners شرکا
part number شماره قطعه
part list فهرست قطعات فهرست لوازم یدکی
part list فهرست اجزاء
part learning یادگیری بخش بخش
part of ship گروه بندی کار
detail part قسمت مفصل
companion part میل لنگ
replacement part قطعه جایگزینی
replacement part مضایقه
replacement part قطعه یدکی
replacement part زاپاس
formed part بخش شکل داده شده
fractional part جز کسری
detail part قسمت مشروح نامه یا مقاله
component part جزء ساختمان
companion part لنگه قطعه متقابل قطعه راهنما
part [American E] فرق سر [مدل مو]
address part جز نشانی
address part جزء آدرس
address part جزء نشانی
to part one's hair فرق سر خود را باز کردن
part time برخه کار
part song آواز دسته جمعی بدون ساز
companion part لنگ
part time برخه کاری
imaginary part بخش موهومی [ریاضی]
part-time برخه کار
part time پاره وقت
part time نیمه وقت
imaginary part قسمت موهومی [ریاضی]
part-time نیمه وقت
part-time پاره وقت
part-time برخه کاری
part and parcel <idiom> قسمت مهمولازم
imaginary part مولفه موهومی [ریاضی]
part of speech ادات سخن
part of speech بخش گفتار
part company with a person رفاقت را با کسی بهم زدن
operative part of a deed قسمت اصلی سند
part time job کار نیمه وقت
part time work کار نیمه وقت
ninth part of a man خیاط
part time job شغل نیمه وقت
ninth part of a man درزی
to bruise a part of the body کبود شدن یک قسمت از بدن [پزشکی]
hot pressed part بخش پرس شده داغ
ninth part of a man لباس دوختن برای
aliquot part charge خرج چند قسمتی
He played the part of Rostam . نقش رستم را بازی کردن ( د رتئاتر وسینما)
aliquot part charge خرج چندجزئی
multi part stationery کاغذ متمادی با چند ورق با هم یا همراه کاربن یا بدون کاربن
ninth part of a man خیاطی کردن دوزندگی کردن
part-time weaver بافنده پاره وقت
fixed point part جزء کسری
die formed part بخش قالبی حدیدهای
sue and losse part عرضه کالا به صورت مجزا یاتفکیک شده
die pressed part بخش فشرده حدیدهای
A part of Iranian territory. بخشی از خاک ( سرزمین) ایران
Full ( part) time employees . کارمندان تمام (پاره ) وقت
to make a part [ial] payment یک قسط را پرداختن
option of sales unfulfilled in part خیار تبعض صفقه
option of contract invalid in part خیار تبعیض صفقه
part [ial] payment of a fine پرداخت قسمتی از جریمه
As part of my training, I spent a year abroad. درجریان کارآموزیم یکسال را در خارج گذراندم.
They live abroad for the greater part of the year. آنها بخش بیشتری از سال را در خارج زندگی می کنند.
of a good d. خوش حالت
in good f. نیت پاک
no new is good new یارویدادتازه خودیک خبر خوشی است
no new is good new نبودن خبر
it is in good keep انراخوب نگاه میدارند
it is in good keep خوب نگاه داشته یاحفافت شونده
to be up to no good کار بدی [خطایی] کردن
much of it was good مقدار زیادی از ان خوب بود خیلیش خوب بود
of a good d. خوش مشرب
to come to good راست امدن
We've never had it so good. <idiom> وضع [مالی] ما تا حالا اینقدر خوب نبوده است.
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com