Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (10 milliseconds)
English
Persian
the full of the moon
ماه تمام
the full of the moon
بدر
Search result with all words
full moon
قرص کامل ماه
full moon
ماه شب چهارده
full moon
بدر
full moon
ماه پر
full moon
ماه تمام
full moon
ایبک
full moon
ماه شب چهاردهم
Other Matches
moon
ماه زده شدن دیوانه کردن
moon
قمر
moon
سرگردان بودن اواره بودن
moon
مهتاب
moon
ماه
new moon
ماه نو
new moon
محاق
moon
بیهوده وقت گذراندن
moon mad
ماه زده دیوانه وار
moon eyed
شبکور
moon eyed
روزبین
moon eyed
خیره ومتحیر
moon flower
گل داودی چمنی
moon flower
یکجورنیلوفرپیچ امریکایی
phases of moon
اهله ماه
moon knife
چاقوی پوست تراشی
moon knife
چاقوی هلالی
moon mad
مجنون
moon mad
دیوانه
eclipe of the moon
ماه گرفت
once in a blue moon
گاه گاهی
eclipse of the moon
ماه گرفتگی انخساف
the phases of the moon
صورماه
the moon in her plenitude
ماه پر
blue moon
زمان دراز
age of moon
چندمین روز ماه
blue moon
مدت طولانی
the moon in her plenitude
ماه شب چهارده
orbit of the moon
مدار ماه
quarter moon
تربیع
phases of the moon
صور ماه صورتهای ماه فازهای ماه
phases of the moon
اهله قمر
phases of moon
اهله قمر
eclipe of the moon
خسوف
age of moon
تعداد روزهای گذشته از ماه جاری
eclipse of the moon
خسوف
wane of the moon
محاق
moon blind
دچار اماس نوبتی
promise the moon
<idiom>
آماده انجام کار
moon blind
شبکور
once in the blue moon
خیلی بندرت
half moon
هلالی
half moon
هرچیزهلالی شکل
mock moon
قمر کاذب
moon craters
دهانههای ماه
moon craters
حفرههای ماه
libration of the moon
جنبش نمایان ماه
harvest moon
بدر
half-moon
سنگر نیم هلالی
once in a blue moon
<idiom>
به ندرت
moon blind
روزبین
moon blindness
شبکوری
half moon
نصفه ماه
moon dial
ساعت مهتابی
moon daisy
گل داودی
moon calf
خلقت ناقص
moon calf
ادم کج افریده
moon calf
احمق
moon calf
خل مادر زاد
moon blindness
اماس نوبتی در چشم اسب
half moon
تربیع اول وثانی زن قحبه
She comes here once in a blue moon .
سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
moon blindness
روز بینی
harvest moon
ماه شب چهارده
the drak bay the moon
سگ بحاه عو عو میکند
moon doung makki
نوعی دفاع تکواندو
moon doung makki
موندونگ یی ماگی
in full
تمام وکمال
in full
کاملا
full and down
ناو پر بار و سنگین
full well
خوب خوب
full well
بسیارخوب
to the full
به منتهادرجه
I'm full.
من سیر شدم
[هستم]
.
[اصطلاح روزمره]
full
پر
full
سیر
full
تمام تکمیل
full
تمام قدرت
full
تماس کامل قسمت مخصوص ضربه زدن چوب گلف با گوی
full
چرخش با پشتک کامل
full
چرخیدن ژیمناست
full
کامپیوتر همراه با کارت مخصوصی که به قدری سریع است که تصاویر ویدیویی متحرک را می گیرد و نمایش میدهد.
full
پرکردن پرشدن
full
سیری
full
پری
to the full
<idiom>
خیلی زیاد ،به طور کامل
full
فول اکنده
full
انباشته
full
مملو
full
تمام
full
پر لبریز
full
کامل
full
بالغ رسیده
full
انجام جستجوی چیزی در یک متن در فایل یا پایگاه داده ها و نه در یک فضایی از ملاب
full
مدار تفریق دودویی که اختلاف دو ورودی را تولید میکند و یک رقم نقلی ورودی می پذیرد و در صورت لزوم رقم ثقلی خروجی تولید میکند
full
پر کردن درون چیزی تا حد امکان
full
ابوینی
full up
پر- مملو - لبریز
full
شرح محل یک دایرکتوری
full and by
پرونیمهپر
full
کامل یا شامل همه چیز
to the full
کاملا
full
که از همه صفحه موجود استفاده میکند. درون یک پنجره نشان داده نمیشود
full
مدار جمع دودویی که می توان مجموع دو ورودی را حساب کند و عدد نقلی ورودی را می پذیرد و در صورت لزوم رقم نقلی خروجی تولید میکند
full
ارسال داده روی کانال در دو جهت
full
کد فایل در آن ذخیره شده است
full
صفحه نمایش بزرگ VDU که یک صفحه متن کامل را نمایش میدهد
full powers
اختیارات تام
full pitch
گام پر
full time
زمان اشتغال بکار
full pitch
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full point
نقطه پایان جمله
full step
گام کامل
full timer
بچهای که درهمه ساعات اموزشگاه دراموزشگاه میما
full power
اختیارات تام
full power
اختیاری است که دولتی به نماینده خود به طور موقتی میدهد تا درمورد بخصوصی مذاکره و اخذتصمیم کند
full timer
شاگردتمام روز
full tracked
خودرو تمام شنی
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
full track
شنی دار کامل
full toss
پرتاب به سوی میله بدون تماس با زمین
full to repletion
انباشته
full pay
مواجب تمام
full pelt
با شتاب هرچه بیشتر سراسیمه
full to repletion
پرپر
full to repletion
پر
full time
تمام روز
full production
تولید کامل
full speed
سرعت کامل
full section
برش کامل
full scale
اندازه طبیعی
full summer
چله تابستان
full scale
باندازه کامل بمقیاس کامل
full spinner
حرکت گوی بولینگ با حالت فرفره
full screen
تمام صفحه
full subtractor
تمام کاهشگر
full speed
حداکثر سرعت
full scale
تمام عیار
full step
یک قدم کامل
full time
پیوسته کاری تمام وقت
full time
پیوسته کار
full tilt
بسرعت
full production
تولید در حداکثرفرفیت
full rubber
حرکت هریک از این سطوح تااخرین حد ممکن
full sail
بابادبانهای گسترده
full sail
تبار مجهز
full tilt
باسرعت زیاد
full summer
عین تابستان
full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
full beam
نور بالا
[در خودرو]
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
Full tank, please.
لطفا باک را پر کنید.
I want full insurance.
من با بیمه کامل میخواهم.
for full board
برای تختخواب و تمام وعده های غذا
for full board
برای تمام پانسیون
full of beans
<idiom>
پرانرژی
come full circle
<idiom>
کاملا برعکس
to its full extent
<adv.>
بکلی
at full blast
<adv.>
در حداکثر قدرت یا شدت
to its full extent
<adv.>
کاملا
to be at full stretch
تا اندازه امکان پذیر کشیده شده بودن
She is far too conceited. She is full of herself .
گوئی از دماغ فیل افتاده ( پر افاده وازخود راضی )
To have full powers.
اختیارات کامل داشتن
in full fig
اراسته
in full fig
مجهز
in full fig
اماده
in full fig
درلباس تمام
full word
کلمه کامل
full word
تمام کلمه
full wave
تمام موج
full view
نمای روبرو
full view
نمای تمام رخ
full tracked
تمام زنجیر
life full
باروح
life full
سر زنده
life full
روح بخش
full-throated
صدا یا فریاد بسیار بلند
full-page
تمام صفحه
full marks
پاسخدرستبهتمام سوالات
full board
هتلیکهدرآنهمهوعدههایغذائیسرومیشود
full deployment
تبدیلستونبهصفکامل
they are in full retreat
سخت عقب نشینی می کنند
payment in full
پرداخت کامل
have one's hand full
کار مهمتر داشتن
[دستم یا دستش بند است]
of full blood
تنی
payment in full
پرداخت تمام
full tracked
تمام شنی
full pay
حقوق تمام
full blown
تمام کامل
full ablutions
sharia by pescribed bodyas whole the of غسل
full foliaged
پربرگ
endorsement in full
فهر نویسی کامل
full offence
جرم تام
chock full
لبالب مالامال
chock full
گرفته
chock full
کیپ
chock full
پرشده
brim full
سرشار
brim full
مالامال
blow full
به طور کامل دمیدن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com