Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
time bombs
بمب ساعتی
Other Matches
A-bombs
با بمب اتمی حمله کردن
bombs
خرابی غیر عادی کامپیوتر crash
bombs
یک برنامه زمانی دچار این حالت میشود که خروجیهای ان نادرست بوده و یا به علت اشتباهات منطقی وگرامری قابل اجرا شدن نباشد
bombs
تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombs
غیر رسمی از بین رفتن
bombs
بخشی از کد که توابع نامط لوب مثل آسیب در سیستم ایجاد میکند در صورتی که چنیدین وضعیت درست باشند
bombs
زیر اب ناپدید شدن موج سوار
bombs
مخزن
bombs
بمباران کردن
bombs
نارنجک
bombs
بمب
H-bombs
بمب هیدروژنی
A-bombs
بمباران اتمی کردن
bombs
بن بست
bombs
شوت دور محکم زدن گوی لاکراس پاس بلند که منجر به لمس گردد
bombs
شکست فاحش
A-bombs
بمب اتمی
cluster bombs
خوشه
cluster bombs
تعداد ترمینال یاوسایل یا ایستگاهها یا مکانهای حافظهای که در یک محل جمع شده اند و کنترل می شوند
plastic bombs
بمب خمیری
plastic bombs
بمب پلاستیکی
cluster bombs
کلاستر
neutron bombs
بمب نوترونی
cluster bombs
یک یا چند شیار روی دیسک سخت برای ذخیره سازی یک فایل یا بخشی از یک فایل
letter-bombs
بمب نامهای
cluster bombs
کامپیوتر مرکزی که ارتباطات بین دو وسیله خوشه ورا شده یا محلی از حافظه را کنترل میکند
cluster bombs
قالب
cluster bombs
لوستر چندشاخه شمش
volcanic bombs
بمهایآتشفشانی
cluster bombs
گروه
cluster bombs
سنبله دسته کردن
cluster bombs
جمع کردن خوشه کردن
cluster bombs
اویز چند شاخه
cluster bombs
خوشه مین خوشهای
cluster bombs
مین خوشهای
cluster bombs
دسته
atom bombs
بمب اتمی
hydrogen bombs
بمب هیدروژنی
hydrogen bombs
بمب ترکیبی اتمی
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
take your time
عجله نکن
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
all the time
<idiom>
به طور مکرر
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
There is yet time.
هنوز وقت هست.
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
at another time
در زمان دیگری
time will tell
در آینده معلوم می شود
behind time
بی موقع
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
against time
تایم گیری
against time
رکوردگیری
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
It's time
وقتش رسیده که
at the same time
ضمنا"
at the same time
در ان واحد
at the same time
در عین حال
behind time
دیر
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
down time
مدت از کار افتادگی
Our time is up .
وقت تمام است
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
for the time being
<idiom>
برای مدتی
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
down time
زمان تلف
down time
مرگ
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
time out
<idiom>
پایان وقت
time after time
<idiom>
مکررا
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
At the same time .
درعین حال
on time
<idiom>
سرساعت
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
about time
<idiom>
زودتراز اینها
some time
یک وقتی
once upon a time
یکی بودیکی نبود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
off time
مرخصی
off time
وقت ازاد
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
many a time
بارها
many a time
چندین بار
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
one at a time
یکی یکی
out of time
بیموقع
some time
مدتی
some time or other
یک وقتی
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
some time or other
یک روزی
specified time
وقت معین
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time and again
چندین بار
time and again
بکرات
time in
ادامه بازی پس از توقف
time is up
وقت گذشت
out of time
بیجا
out of time
بیگاه
to know the time of d
اگاه بودن
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time
درست بموقع
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
one-time
پیشین
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
one-time
قبلی
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
old time
قدیمی
all-time
بالا یا پایینترین حد
all-time
بیسابقه
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
two time
دو حرکت ساده
i time
time Instruction
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
one-time
سابق
any time
<adv.>
همیشه
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
TIفرمان E
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ثیر قرار میدهد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
وقت
time
زمان
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
فرصت
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
time
گاه
time
فرصت مجال
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
عهد
time
مدت
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time
مدروز
time
روزگار
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
تایم
time
هنگام
time
زمانه
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
ایام
time
[s]
<adv.>
بار
time
وقت قرار دادن برای
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time out
ایست
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
فرصت موقع
time out
وقفه فاصله
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time out
تایم
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com