English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to pause upon a word روی واژهای ایست کردن درادای واژهای معطل شدن
Other Matches
He is a man of his word . He is as good as his word . قولش قول است
His word is his bond. HE is a man of his word. حرفش حرف است
to pause استراحت کردن
pause وقفه
pause/still دکمهماندن
pause فرمان writePAUSE
pause درنگ
at pause در حال ایست
pause توقف
at pause مکث کنان خاموش
at pause ساکت
pause مکث
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
pause مکث کردن
i pause for a reply منتظر پاسخ هستم
pause/still key کلید
play/pause دکمهنمایشوایست
pause instruction دستورالعمل وقفه دستورالعمل توقف
to put to a pause بحال ایست دراوردن
pause button دکمهایستکوتاه
rest pause مکث استراحتی
to make a pause مکث کردن توقف کردن
fixation pause مکث تثبیتی
to put to a pause نگاه داشتن
to put to a pause متوقف ساختن
to make a pause درنگ کردن تامل کردن
to make a pause ایست کردن
pause key [کلیدی که موقتا فرآیند را قطع میکند]
i pause for a reply خاموش مانده ام که پاسخ بگیرم
give pause to <idiom> باعث توقف وفکر شدن
say the word <idiom> علامت دادن
in one word خلاصه
in a word <idiom> به طور خلاصه
last word حرف اخر
All you have to do is to say the word. کافی است لب تر کنی
in a word خلاصه اینکه مختصرا
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
last word <idiom> نظر نهایی
in a word خلاصه
keep to one's word سر قول خود بودن
i came across a word بکلمه ای برخوردم
keep one's word <idiom> سرقول خود بودن
get a word in <idiom> یافتن فرصتی برای گفتن چیزی بقیه دارند صحبت میکنند
last word اتمام حجت
last word بیان یا رفتار قاطع
the last word سخن اخر
the last word ک لام اخر
the last word سخن قطعی
the last word حرف اخر
to keep to one's word سرقول خودایستادن
to keep to one's word درپیمان خوداستواربودن
to keep to one's word درست پیمان بودن
word for word تحت اللفظی
word for word کلمه به کلمه
upon my word به شرافتم قسم
to word up کم کم برانگیختن خردخردکوک کردن
that is not the word for it لغتش این نیست
take my word for it قول مراسندبدانید
I want to have a word with you . I want you . کارت دارم
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
May I have a word with you? ممکن است دو کلمه حرف با شما بزنم ؟
Take somebody at his word. حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
not a word of it was right یک کلمه انهم درست بود
in one word خلاصه اینکه مختصرا
word for word طابق النعل بالنعل
say a word سخن گفتن
say a word حرف زدن
to say a word سخن گفتن
to say a word حرف زدن
to word up کم کم درست کردن کم کم رسانیدن
word سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
word قول
word کلمه
word موضوع زبان مجزا که با بقیه استفاده میشود تا نوشتار یا سخنی را ایجاد کند که قابل فهم است
word کلمات داده ارسالی در امتداد باس موازی یکی پس از دیگری
at his word بفرمان او
at his word بحرف او
a word or two چند تا کلمه [برای گفتن]
word طول کلمه کامپیوتری که به صورت تعداد بیتها شمرده میشود
word مشابه 10721
word for word <adv.> مو به مو
word روش اندازه گیری سرعت چاپگر
word بخشهای داده مختلف در کامپیوتر به شکل گروهی از بیت ها که در یک محل حافظه قرار دارند
word واژه
word تقسیم کلمه در انتهای خط , که بخشی از کلمه در انتهای خط می ماند و بعد فضای اضافی ایجاد میشود و بقیه کلمه در خط بعد نوشته میشود
word تعداد کلمات در فایل یا متن
word for word <adv.> نکته به نکته
word for word <adv.> کلمه به کلمه
word نشانه شروع کلمه در ماشین با طول کلمه متغیر
word زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
word عبارت
word حرف
word واژه سخن
word گفتار
word لفظ
word لغت
word پیغام خبر
word عهد
word لغات رابکار بردن
word اطلاع
word فرمان
word بالغات بیان کردن
word and deed گفتاروکردار قول وفعل
word addressable نشانی پذیری کلمه
word time زمان کلمه
word star یک برنامه پردازش کلمه مشهور که شامل هجی کردن کلمات و ویژگی ادغام پستی استacrostic
word square جدول کلمات متقاطع
word mark نشان کلمه
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
word square acrostic
word book کتاب لغت
word count واژه شماری
word deafness واژه کری
word hoard لغت نامه
word frequency بسامد واژگانی
word length طول کلمه
word length درازای کلمه
word of command فرمان نظامی
word mark علامت کلمه
word fluency سیالی واژگانی
word of command فرمان انتصاب
word of honour قول شرف
word order ترتیب واژه ها
word order ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
word picture بیان یا شرح روشن
word process ویرایش , ذخیره و تغییر متن با کامپیوتر
word salad اشفته گویی
word salad سالاد کلمات
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
word wrap حرکت نشانه گر روی صفحه تصویر کامپیوتر از انتهای یک خط به شروع خط بعدی
A word is enough to the wise . <proverb> براى عاقل یک یرف بس است .
word book کتاب لغت
word book قاموس
get a word in edgewise <idiom> وارد شدن درمکالمه
word book فرهنگ لغات
In what sense are you using this word ? این کلمه را به چه معنی بکار می برد ؟
What is the meaning of this word ? معنی این لغت چیست ؟
word book لغت نامه
Is that your final word ? همین ؟( درمقام اتمام حجت یا تهدید )
word book دیکشنری
Word of honor . قول شرف
word book واژه نامه
word of mouth <idiom> از منبع موثق
Do not say a word until you know it is exactly rig. <proverb> تا ندانى که سخن عیب صواب است مگو .
A mans word is one . <proverb> یرف مرد یکى است .
word processing پردازش کلمه
word choice جمله بندی
give someone one's word <idiom> قول دادن یا بیمه کردن
word choice کلمه بندی
word choice بیان
mum's the word <idiom> دهان قرص
This is an elusive word . این لغت خیلی فرار است ( درحافظه باقی نمی ماند )
word correction اصلاحکلمه
swear-word کفر
He didnt say a word. یک کلام هم حرف نزد
swear-word ناسزا
swear-word فحش
four-letter word واژهی قبیح
four-letter word واژهیچهار حرفی
buzz word لغت بابروز
buzz word رمز واژه
word class ردهایازلغاتمثلاسم صفت فعل و...
word-blind کسیکهبدلیلعقلیدرخواندنبامشکلروبروست
How do you pronounce [say] that [this] word? این واژه چه جور تلفظ می شود؟
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
I always stick to my word. من همیشه سر حرفم می ایستم
We just received word that . . . هم اکنون اطلاع رسید که …
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
written word کلماتنوشتاری
word wrap سیستم در برنامه کاربردی ویرایش یا کلمه پرداز که در آن لازم نیست اپراتور انتهای خط را مشخص کند, و پیاپی تایپ میکند و خود برنامه کلمات را جدا میکند و به صورت یک متن خط به خط درمی آورد
send word for him پیغام برای او بفرستید
one word sentence جمله تک واژهای
numeric word کلمه عددی
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
mum's the word این سخن فاش کردنی نیست این حرف را باید پنهان داشت
microsoft word یک برنامه پردازش کلمه که توسط شرکت microsoft به وجود امده است مایکروسافت ورد
memory word کلمه حافظه
by word of mounth شفاها
by word of mouth زبانی
by word of mouth شفاهی
by word of mounth زبانی
as good as one's word خوش قول
send word خبر دادن
send word پیغام دادن
score out that word روی ان واژه خط بکشید
score out that word ان واژه را خط بزنید
say a good word for دفاع کردن
reserved word کلمه محفوظ
repetition of a word باز گوئی یاتکرارسخن
relying on his word باستناد سخن وی
alphabetic word کلمه الفبایی
procedure word کلماتی که قبل از شروع مکالمه مخابره می شوند
loan word لغت اقتباسی
loan word واژهای که از زبان دیگری گرفته باشد
computer word کلمه کامپیوتری
his bare word قول خشک وخالی او
head word کلمه یاجملهای که در سراغاز فصل یا بخش کتاب نوشته میشود
he is a man of his word گفتاروکردارش یکی است قولش درست است
half word نیم کلمه
ghost word کلمه غیرمصطلح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com