English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
to play at chess شطرنج بازی کردن
Other Matches
chess شطرنج
chess سطح شیب دار پل شناور
a game of chess یک مسابقه شطرنج
chess problem معما
chess notation نمایشگاهشطرنج
postal chess شطرنج مکاتبهای
rules of chess قوانین شطرنج
chess blindness کوری شطرنجی
correspondence chess بازی شطرنج مکاتبهای
blindfold chess غایبانه
chess oscar اسکار شطرنج
chess olympiad المپیاد شطرنج
chess master استاد شطرنج
chess man مهره شطرنج
chess machine ماشین شطرنج
chess clock ساعت شطرنج
consultation chess بازی شطرنج مشورتی
chess board صفحه شطرنج
consultation chess بیش از یک نفر در برابر بیش ازیک نفر
progressive chess شطرنج سریع
chess problem مسئله شطرنج
lightning chess شطرنج سریع
five minute chess بازی شطرنج 5 دقیقهای
living chess شطرنج با مهرههای جاندار
chess machine لقب کاپابلانکا
blindfold chess شطرنج چشم بسته
traditional chess شطرنج استاندارد
Chess is my pastim (hobby). سر گرمی من شطرنج است
chess board rug قالی با طرح خانه شطرنجی که بیشتر در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی مرسوم بوده و از نقوش ماهی و گل در ذوزنقه ها استفاده شده است
chess board illusion خطای ادراکی شطرنجی
play by play پخش رادیویی
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play down بازی در وقت اضافه
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play up <idiom> پافشاری کردن
play for one حفظ توپ
play off مسابقه را باتمام رساندن
play out تا اخرایفا کردن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
play off از سر خود واکردن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play away باختن
play on سوء استفاده کردن از
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play out تا اخر ایستادگی کردن
play at وانمود کردن
play by play پخش رادیویی مسابقه
play away به بازی گذراندن
play out تا اخر بازی کردن
to play at شرکت کردن در
to play at داخل شدن در
to play at d. تخته نرد بازی کردن
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
to play upon سو استفاده کردن از
to play first f. ویولون اول
to play first f. پیش قدم بودن
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off سنگ رویخ کردن
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
we used to play there .......
play out بپایان رساندن
to play upon گول زدن
play out خسته کردن ماهی
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up اطمینان دادن به
play up تاکید کردن
play up to پشتیبانی کردن از
to play the d. شیطنت کردن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
by-play کار یا نمایش ثانوی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
to play one f. بکسی ناروزدن
play ضربه به توپ
to play itself out اتفاق افتادن
to play itself out رخ دادن
play شرکت درمسابقه انفرادی
play کیفیت یاسبک بازی
play اداره مسابقه
play نمایش نمایشنامه
out of play توپ مرده
come into play روی کار امدن
play حرکت ازاد
play خلاصی بازی
all play all مسابقه دورهای
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play خلاصی داشتن
play بازی کردن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play رقابت
play بازی
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play رل بازی کردن
in play به شوخی
play تفریح بازی کردن
play تفریح کردن ساز زدن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
play الت موسیقی نواختن
in play در شرف ضربه زدن به توپ
play زدن
let us play بازی کنیم
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
in play بطور غیر جدی
child's play بچه بازی
child's play بازی کودکان
child's play هر کار بسیار آسان
play-act بازی کردن
play-acted بازی کردن
play-acted تو بازی رفتن
play-acted وانمود کردن
play-acted نقش داشتن
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
play-act ادا در آوردن
play-act تو بازی رفتن
play-act وانمود کردن
play-act نقش داشتن
to play the deuce with ضایع کردن
what instrument can you play? کدام ساز را ...
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
to play the woman جرامدن
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
to play the man مرد بودن
to play the man مردانگی کردن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to represent a play داستانی را نمایش دادن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the fool ابلهی کردن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to play the fool مسخرگی کردن
to play the fool لودگی کردن
to play the deuce with خراب کردن
to play the woman گریه کردن ترسیدن
play-acted ادا در آوردن
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play music موزیک ساختن
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
To play cards . ورق بازی کردن
play music آهنگ ساختن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
play music موسیقی ساختن
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play on words <idiom> بازی با کلمات
play with fire <idiom> بازی باجان خود
as good as a play <idiom> مثل فیلم
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
to play with fire آتش روشن کردن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
All work and no play. کار بدون تفریح
on/play button کلیدشروعبهکار
to play soccer فوتبال بازی کردن
play-acts ادا در آوردن
play-acts تو بازی رفتن
play-acts وانمود کردن
play-acts نقش داشتن
play-acts بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
play-acting تو بازی رفتن
play-acting وانمود کردن
play-acting نقش داشتن
to play football فوتبال بازی کردن
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
foul play <adj.> ناجوانمردی
foul play ناجوانمردی
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play/pause دکمهنمایشوایست
play key کلیدپلی
play button دکمهشروع
play-acting بازی کردن
play the ball با دریبل صاحب توپ شدن
play bill اعلان نمایش
play bill اگهی نمایش
play back خواندن داده یا سیگنال از رسانه ذخیره سازی
play a trick on حیله زدن به
play a joke حیله شوخی امیز بکار بردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com