English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
to play one's role نقش
to play one's role خودرابازی کردن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
Search result with all words
role play بازیرولیکهباشخصیتخودفردبسیارمتفاوتاست
Other Matches
role نقش
role وفیفه
role رل
role طومار
role بخش
role playing نقش گزاری
role conflict تعارض نقش
assigned role نقش محول
role expectations انتظارات نقش
role indicator نشانهای برای بیان ورودی شاخص دریک موضوع مشخص
role of money نقش پول
social role نقش اجتماعی
sex role نقش جنسیتی
role therapy نقش درمانی
role enactment نقش گزاری
title role نام نقشیکبازیگریاخواننده
role-playing نقش گزاری
aircraft role equipment تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
By international standards Germany maintains a leading role. در معیارهای بین المللی آلمان نقش پیشرو دارد.
play out تا اخر بازی کردن
play out بپایان رساندن
play (someone) for something <idiom> به بازی گرفتن شخصی
play off <idiom> رفتار مختلف با اشخاص
play on/upon (something) <idiom> نفوذ کردن
play out تا اخر ایستادگی کردن
play out تا اخرایفا کردن
play off <idiom> ثابت ماندن بازی دوتیم
play at وانمود کردن
play off مسابقه را باتمام رساندن
play for one حفظ توپ
play off از سر خود واکردن
play by play پخش رادیویی مسابقه
play by play پخش رادیویی
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
play off درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
play down بازی در وقت اضافه
play on سوء استفاده کردن از
play away باختن
play away به بازی گذراندن
play up تاکید کردن
play out خسته کردن ماهی
to play at داخل شدن در
to play at خواهی نخواهی اقدام کردن
to play upon گول زدن
to play away ببازی گذرانیدن درقمارباختن
to play upon سو استفاده کردن از
to play up درست و حسابی بازی کردن
to play first f. ویولون اول
to play in or out با نواختن ارغنون یا سازدیگرواردیا خارج کردن
to play it با وسائل پست سو استفاده کردن از
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
to play off سنگ رویخ کردن
to play at شرکت کردن در
to play with something چیزیرا بازیچه پنداشتن بچیزی ور رفتن
we used to play there ما انجا بازی میکردیم
play through رد شدن گلف باز یا گروه درزمین از بازیگر کند
play up اطمینان دادن به
play up to پشتیبانی کردن از
to play at d. تخته نرد بازی کردن
to play first f. پیش قدم بودن
to play the d. شیطنت کردن
to play با وسائل پست سو استفاده کردن
by-play کار یا نمایش ثانوی
by-play حرکات یا مکالمات کنار صحنه
by-play حرکات یا مکالمات فرعی
we used to play there .......
to play one f. بکسی ناروزدن
Let's play for keeps. بیا جدی بازی کنیم. [روی پول یا هر چیزی بها دار]
to play itself out اتفاق افتادن
to play itself out رخ دادن
play بازی کردن
play ضربه به توپ
play شرکت درمسابقه انفرادی
play کیفیت یاسبک بازی
play اداره مسابقه
out of play توپ مرده
come into play روی کار امدن
play بازی
play حرکت ازاد
play at بطور غیر جدی مشغول کاری شدن
all play all مسابقه دورهای
play خلاصی بازی
play بازی کردن حرکت ازاد داشتن
play خلاصی داشتن
play شرط بندی روی بازی یا بازیگر رساندن ماهرانه ماهی صیدشده به خشکی
play رقابت
in play به شوخی
in play در شرف ضربه زدن به توپ
in play بطور غیر جدی
play رل بازی کردن
play تفریح کردن ساز زدن
play روی صحنهء نمایش فاهرشدن
play زدن
play نمایش نمایشنامه
play الت موسیقی نواختن
play up <idiom> پافشاری کردن
play تفریح بازی کردن
play نواختن ساز و غیره سرگرمی مخصوص
let us play بازی کنیم
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
child's play بازی کودکان
child's play بچه بازی
to play the deuce with ضایع کردن
play-act بازی کردن
play-acted وانمود کردن
play-acted نقش داشتن
play-acted بازی کردن
play-act ادا در آوردن
play-act تو بازی رفتن
to play [the] harp چنگ زدن [موسیقی]
play-act نقش داشتن
play-act وانمود کردن
child's play هر کار بسیار آسان
what instrument can you play? کدام ساز را ...
to put over a play موافق بدادن نمایشی شدن
to play the man مرد بودن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
to play the game رعایت قانون راکردن باشرافت رفتارکردن
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
to play the truant ازاموزشگاه گریز زدن
to play the woman گریه کردن ترسیدن
to play up to another actor بدانگونه درنمایش بازی کردن که بازیگر دیگر سر ذوق آید
to play the fool ابلهی کردن
to play the fool احمقانه رفتارکردن
to play the fool مسخرگی کردن
to play the fool لودگی کردن
to play the deuce with خراب کردن
to play upon words جناس گفتن یا نوشتن تجنیس بکاربردن
to play the woman جرامدن
to represent a play داستانی را نمایش دادن
what instrument can you play? چه سازی میتوانیدبزنید
to play the man مردانگی کردن
play-acted تو بازی رفتن
play second fiddle to someone <idiom> ازنظر مهم بودن مقام دوم داشتن
To play cards . ورق بازی کردن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
to play with fire با آتش بازی کردن [همچنین اصطلاح مجازی]
Lets play that again . قبول ندارم. [قبول نیست دربازی وغیره ]
To play for love . عشقی بازی کردن ( بدون شرط بندی پولی )
To play ones last card آخرین تیر ترکش رارها کردن
play music موسیقی ساختن
All work and no play. کار بدون تفریح
A 4-cat play. نمایش در 4 پرده
Do you know how to play this game ? این بازی رابلد هستید ؟
play music موزیک ساختن
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
play one's cards right <idiom> از فرصتهای خود سودبردن
play the field <idiom> با افراد مختلفی قرارگذاشتن
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
play into someone's hands <idiom> (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
play hooky <idiom> از مدرسه یا کار دررفتن
play with fire <idiom> بازی باجان خود
play footsie <idiom> باهمکارخود لاس زدن مخصوصا دریک جو سیاسی
play footsie <idiom> از زیرمیز با پا عضوی از بدن شخص مقابل را لمس کردن
as good as a play <idiom> مثل فیلم
play by ear <idiom> توانایی اجرای موسیقی تنها با گوش وبدون خواندن موسیقی
play ball with someone <idiom> شرکت منصفانه
to play with fire آتش روشن کردن
play music آهنگ ساختن
to play it safe با احتیاط عمل کردن [اصطلاح روزمره]
play-acts نقش داشتن
play-acts بازی کردن
play-acting ادا در آوردن
play-acting تو بازی رفتن
play-acting وانمود کردن
to play football فوتبال بازی کردن
to play soccer فوتبال بازی کردن
play-acting نقش داشتن
play-acting بازی کردن
play-acts وانمود کردن
nativity play کهدرزمانکریسمستوسط کودکاناجرامیشود
foul play <adj.> ناجوانمردی
nativity play نمایشنامهایدرموردحضرتعیسی
play/pause دکمهنمایشوایست
play key کلیدپلی
play button دکمهشروع
on/play button کلیدشروعبهکار
play-acts ادا در آوردن
foul play ناجوانمردی
play on words <idiom> بازی با کلمات
play-acts تو بازی رفتن
play-acted ادا در آوردن
play therapy بازی درمانی
fair play شرایط برابر
play fair مردانه بازی کردن
appeal play تقاضای بازیگر برای اعلام رای داور نسبت به خطای حریف
play fair مردانه معامله کردن
dangerous play بازی خطرناک
play day روزبیکاری یا تعطیل
play club نوک چوبی
doll play عروسک بازی
draw play ضربه عمدی با انتهای گوی گلف
end play بازی طولی محور
play club دربازی گلف چوگان
fair play رازی
play fellow همبازی کودکان
play foul نامردی کردن
play the hypocrite تدلیس کردن
play the field شرط بندی روی همه
play the ball با دریبل صاحب توپ شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com