English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 157 (8 milliseconds)
English Persian
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
Other Matches
at the very beginning از همان اولش
This is only the beginning. این تازه اول کتاب است
in the beginning دراغاز
from the beginning از اول
in the beginning درابتدا
at [in] the beginning در آغاز [درابتدا ]
beginning نشانه آغاز یک رشته داده ذخیره شده روی دیسک درایو یا نوار
beginning حرف یا نشانه آغاز بخشی از داده
beginning شروع
beginning بخشی از ماده که شروع ناحیه ضبط یک نوار مغناطیسی را می سازد
beginning قسمت اول
beginning ابتدا
beginning اغاز
from beginning to end ازابتداتا انجام
from beginning to end ازاول تا اخر
pasteternity beginning ازل
eternity without beginning ازل
She is beginning to lose her looks . قیافه اش را دارد از دست می دهد
From beginning to end. From first to last . از اول تا آخر
beginning of message شروع پیام
beginning of message شروع پیغام
beginning of negotiations شروع مذاکره
beginning of the month اول ماه
At the beginning of the month (year). سرش ؟ بسنگ خورد
It marked the beginning of a war. این آغاز جنگ بود.
I'm beginning to get scared [hungry] . آهسته آهسته به ترس می افتم [گرسنه می شوم] .
I am beginning to realize ( understand ) . کم کم دارم متوجه می شوم
The child is beginning to talk. بچه دارد زبان باز می کند
beginning of tape marker علامتی که نقطه شروع ضبط اطلاعات را بر روی نوارنشان میدهد
At the beginning of the month (year). سر ماه ( سال )
start out قصد کردن
start out اقدام کردن
start آغاز [ابتدا] [شروع]
start up از جا پریدن
start up رخ دادن
start up راه اندازی
to start doing something دست بکاری زدن
to start doing something کاریرا اغازکردن
to start with در ابتدا
start in <idiom> شروع کار
start up <idiom> بازی را شروع کردن
at the start در اغاز کار
at the start در ابتدا
start off شروع کردن شروع شدن
to start up رخ دادن
to start up پیش امدن
to start with اولا
to start شروع کردن به دویدن
get the start of سبقت جستن بر
to start with اصلا
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
to start up از جا پریدن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
To start the engine. موتور راراه انداختن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
start wall دیوارهشروع
kick-start هندلموتور
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to start a motor موتوری را بکار انداختن
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
to start with difficulty به سختی روشن شدن
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
rummy start رویداد شگفت انگیز
soft start اغاز نرم
soft start راه اندازی نرم
standing start استارت ایستاده
start bit ذرهء اغاز نما
start bit بیت اغازنما
start bit بیت شروع
start bit بیت اغاز
start button تکمه استارت
start button تکمه راه اندازی
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start element عنصر شروع
start key کلید شروع
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
false start استارت کاذب
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start اغاز نادرست خطا در شروع
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
cold start دوباره روشن کردن
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start شروع سرد
cold start boot cold
crouch start استارت نشسته
sprint start استارت نشسته
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
start of message اغاز پیام
start of taxt اغاز متن
start of taxt شروع متن
reading start شروعخواندن
head start فرصت برتری
head start ارفاق
backstroke start شروعشنابهپشت
head start فرجه
warm start شروع گرم
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
to start on a journey رهسپارسفر شدن
start line خطشروع
start up screen صفحه اغازگر
start on the journey عازم سفر شدن
start signal علامت شروع
to start on a journey عازم سفری شدن
start switch دکمهشروعبهکار
start up control کنترل اغازی
start up disk دیسک راه اندازی
start up disk دیسک اغازگر
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
pattern start key کلیدشروعبافت
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
start stop system سیستم قطع و وصلی
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
to make an early start زود حرکت کردن
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
to make an early start زودرهسپار شدن
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work . سر کار رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com