English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (9 milliseconds)
English Persian
to strike a blow for سنگ
to strike a blow for به سینه زدن درسرچیزی دعواکردن
Search result with all words
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
To deliver (strike ) a blow . ضربه وارد ساختن
Other Matches
to strike an a وضعی بخودگرفتن
to strike an a بصورت ویژهای درامدن
to strike at any one ضربت خود را متوجه کسی ساختن
go on strike اعتصاب کردن
to strike in به اندرون زدن
to strike in دخالت کردن
to strike in پامیان گذاردن
to strike into اغازنهادن
to strike into شروع کردن
to strike up خواندن یازدن اغازکردن
to go on strike اعتصاب کردن
first strike اولین ضربت در اولین حمله
first strike اولین ضربه
second strike اولین حمله متقابله یا ضدحمله در یک جنگ اتمی
strike below بردن کالا به انبار
strike off بی زحمت ایجاد شدن
strike off بی زحمت درست کردن
strike out از بازی خارج شدن
strike out واردعمل شدن
strike out باطل کردن
strike out تمام کردن بازی با سه استرایک پی در پی در بخش دهم
strike up نواخته شدن
strike up نواختن
they are on strike اعتصاب کرده اند
strike out <idiom> رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
strike ضربه زدن
strike اعتصاب
strike حمله ضربه زدن به دشمن
strike توپ زن بودن
strike فروبردن پارو در اغاز هر حرکت در اب به قلاب افتادن ماهی نخ را سفت کشیدن یافتن بوی شکار بوسیله سگ
strike تک هوایی
strike سکه ضرب کردن
strike تک ناگهانی
strike تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike تصادم
strike اعتصاب کردن متوقف ساختن کار از جانب کارگران کارگاه یا کارخانه به طور دسته جمعی و به منظور تحصیل امتیازات بیشتر از کارفرما یا اعاده وضع مناسب سابق که از بین رفته است
strike اصابت اعتصاب کردن
strike اعتصاب ضربه
strike برخورد
strike بخاطرخطورکردن
strike ضربت زدن یورش
strike چادر را از جا کندن
strike ضربت
strike اعتصاب کردن
strike ضربت زدن خوردن به
strike حمله کردن
to strike زدن [ضربه زدن] [آلت موسیقی]
strike زدن
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
to strike a light کبریت زدن
strike root ریشه زدن
strike with terror وحشت زده
strike root ریشه کردن گرفتن
ten strike امر موفقیت امیز
strike zone سیرمجاز گوی چوگان زن
strike zone منطقه خط سیر
strike with terror ترسیده
strike with a hammer پتک زدن
strike oil به نفت رسیدن
post strike بعد از تک هوایی
post strike بعد از اجرای تک
data strike چاهک داده ها
out law strike اعتصاب غیر قانونی
strike a bargain معامله کردن
nuclear strike تک هستهای
nuclear strike تک اتمی
light strike اعتصاب با اخطار کم مدت اعتصاب برقی
fly strike هجوم مگس
to strike dumb مات ومبهوت کردن
so strike one's flag کشتی یادژی رابدشمن تسلیم کردن
strike off the rolls از صورت وکلا خارج کردن
so strike one's flag پرچم خودراخواباندن
strike joint شکستگی طولی
ten strike ضربت بازی بولینگ ده میلهای
strike force نیروی کمین یا ضربت
strike force نیروی ضربتی
strike blind با ضربه کور کردن
strike a balance موازنه بدست اوردن
stay in strike اعتصاب
he strike him blind چنان زد که کورش کرد
to strike camp اردورابهم زدن
To strike a match. کبریت زدن
to strike work دست از کار کشیدن
to strike with awe هیبت زده کردن
strike it rich <idiom> ناگهان پول و پله ای به هم زدن
to strike tens اردو رابهم زدن
to strike root برقرارشدن
to strike root ریشه گرفتن ریشه دواندن
to strike root ریشه زدن
to strike one in the mouth توی دهن کسی زدن
to strike work اعتصاب کردن
strike-breaker اعتصاب شکن
strike it rich <idiom> یک شبه ره صد ساله رفتن
to go on a hunger strike اعتصاب غذا کردن
strike pay حقوق ایام اعتصاب که ازطرف سندیکاهای کارگری به اعتصاب کنندگان پرداخت میشود
To cross out . To strike off. خط زدن
strike-breaking شکستناعتصاب
rent strike پرهیزازپرداختکرایهبهنشانهاعتصاب
lightning strike اعتصاباعتراضآمیز
strike plate صفحهتوپی
strike-breakers اعتصاب شکن
to strike oil کامیاب شدن موفق شدن
to strike oil بنفت رسیدن
to strike off the rolls از صورت حذف کردن
air strike تک هوایی
air strike حمله هوایی
to strike root ریشه کردن پابرجاشدن
general strike اعتصاب عمومی
hunger strike اعتصاب غذا
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
to strike a balance موازنه دراوردن
to strike a snag بمانعی برخوردن
hunger strike اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
to strike something open با ضربه چیزی را باز کردن
to strike hands دست پیمان بهم دادن
to strike fire اتش دراوردن
to strike dumb گنگ کردن
to strike a spark out of جرقه یابرق دراوردن از واداربه گفتن سخنان یکرکردن
wildcat strike <idiom> اعتصاب کارگران
strike while the iron is hot <idiom> سود بردن
Strike while the iron is hot . <proverb> تا آهن داغ است ضربه بزن .
to strike a match or light کبریت زدن
strike while the iron is hot تا تنور گرم است باید نان پخت
blow over <idiom> از خود تمجید کردن ،قوربون خودرفتن
to blow up ترکیدن
to blow up بادکردن
to blow over تمام شدن
to blow over گذشتن
blow ذوب
blow it (something) <idiom> کوری عصا کش کور دگرشود
over blow زیاد دمیدن
blow-up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow by blow پشت سرهم
blow by blow دم بدم
blow-up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up شکم دادگی
blow-up شکمدان
blow-up عکس بزرگ شده
blow-up انفجار
blow-up ترکاندن عصبانی کردن
blow-up منفجر کردن
blow by blow یک ریز یک گیر
blow-by-blow دم بدم
blow down بافوت درست کردن
blow down پراندن
blow down داغان کردن
blow a way بادبرد
at one blow در یک وهله
at one blow بیک ضربه
after blow پس دمیدن
blow-out جای باد در رفتن
blow-by-blow یک ریز یک گیر
blow-by-blow پشت سرهم
blow up توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow up تغییر یک شکل از یک قالب تصویری کوچکتر به یک قالب تصویری بزرگتر
blow ناتوانی بعلت فشار مسابقه اتومبیلرانی یا نقص فنی
blow ناتوانی درانداختن تمام میلههای بولینگ با دو ضربه
blow دمیدن پرتاب محکم توپ
blow هدر دادن موقعیت
blow دمیدن مکش هوا
blow صدمه
blow ضربت
blow ترکیدن
blow در اثر دمیدن ایجاد صدا کردن
blow وزیدن
blow جوشیدن
blow دمیدن هوا
blow up شکم دادگی
blow up شکمدان
blow up عکس بزرگ شده
blow up انفجار
blow up ترکاندن عصبانی کردن
blow up منفجر کردن
blow برنامه ریزی یک وسیله PROM با داده
blow گداختگی
blow ضربه
blow دمیدن
blow in حمله از میان خط
blow out پنجرشدن
by blow ضربت تصادفی
blow out انفجار
blow off شیر تخلیه
blow out خروج ناگهانی
blow out سوختن انفجار
blow out به خارج دمیدن
blow on باد زدن
blow on فوت کردن
blow out ترکیدن
blow وزش نواختن
blow out پنچری منفجر شدن
blow over رد شدن
blow over طی شدن
blow over گذشتن
To strike an a attitude . To put on a stern look . قیافه گرفتن
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
multi strike printer ribbon ریبون جوهری در چاپگر که بیشتر از یک بار قابل استفاده است
blow torch پستانک
blow-dry گیسو را خشک کردن
blow-dries گیسو را خشک کردن
fly blow الوده به تخم مگس کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com