English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
two-hand clean and jerk وزنهبرداریدوضرب
Search result with all words
clean and jerk حرکت دوضرب وزنه برداری
Other Matches
To pour clean water over some ones hand . <proverb> آب پاکى روى دست کسى ریختن .
jerk انقباض ماهیچه
jerk کشش
jerk پرتاب غیرمجاز توپ کریکت بالازدن وزنه از روی سینه
jerk میزان تغییر شتاب
jerk ادم احمق و نادان
jerk زود کشیدن
jerk حرکت تند وسریع
jerk تکان سریع دادن
jerk تکان تند
jerk تشنج
jerk تکان
knee-jerk حرکت غیر ارادی زانو
knee-jerk ناخودآگاه
knee-jerk بدون تعمق و تفکر
achilles jerk بازتاب اشیل
soda jerk لیموناد فروش
knee jerk reflex بازتاب پرش زانو
Hand to hand fighting جنگ تن به تن
to shuffle from hand to hand دست بدست کردن
pass from hand to hand ترتب ایادی
clean مرتب کردن
clean ساده
clean بی قید و شرط
clean تمیز کردن
clean شکل مناسب اتومبیل از لحاظ مقاومت هوا دو ضرب
clean پاکیزه کردن
clean بی نقص
clean صفحهای
clean هواپیمای فاقد هرگونه بارخارجی
clean بی نقض
clean کپی که آماده تایپ است و تغییرات زیادی روی آن اعمال نشده است
To clean someone out. جیب کسی ؟ ؟ خالی کردن
clean-up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
come clean <idiom> راست گفتن
clean تمیز کردن چیزی
clean بدون کثیفی یا خرابی یا برنامه
clean کامپیوتری که کمترین کد پایه ROM مورد نیاز را برای راه اندازی سیستم از دیسک دارد. هر زبان مورد نیاز هم باید بار شود
clean مایع یا پارچهای که کثیفی را از صفحه VDU پاک کند
clean فضایی که دیسکهای سخت و قط عات ساخته شده اند. هوای درون تصفیه میشود تا هیچ گونه آلودگی در آن نباشد تا به قط عات آسیب برساند
clean دیسک مخصوصی که کثیفی را ازنوک خوندن / نوشتن پاک میکند
clean پاک کردن خطا از داده
clean که از زمان خواندن تغییری نکرده است
clean خالص
clean زدودن
Please get it off ! [Please clean it up !] لطفا این را پاک کنید !
to clean down گردگرفتن از
to clean down پاک کردن
clean زدودن
clean پاک کردن
clean up عمل تمیز کردن وپاک کردن تصفیه
clean حرکت بدون نقص
clean بدون قید و شرط
clean تمیز کردن
clean درست کردن
clean پاک
clean پاکیزه
clean تمیز
clean نظیف طاهر
clean پاک کردن
clean عفیف
clean تمیزکردن
clean house زدودن
dry clean لباس را بابخار تمیز کردن
dry clean خشک شویی کردن
clean house تمیز کردن
clean house پاکیزه کردن
clean house پاک کردن
as clean as a new pin <idiom> مثل دسته گل
This isn't clean. این تمیز نیست.
keep one's nose clean <idiom>
clean aircraft هواپیمای اماده بلند شدن هواپیمای بدون مخازن خارجی
He has a clean character. اخلاقا" آدم سالمی است
clean slate <idiom> بدون هیچ اشتباهی
clean limbed اراسته
clean hands بی الایشی
clean hands پاکی
clean handedness برائت
clean collection وصولی ساده
clean handedness پاکی
clean handed بیگناه
clean handed مبرا
clean handed پاک
clean limbed پاکیزه
clean payment پرداخت بی قید و شرط
clean weapon جنگ افزار اتمی کم ریزش جنگ اتمی که اثار باقیه کم داشته باشد
clean up party گروه مسئول نظافت محل اقامت افراد گروه مسئول رفت و روب
clean the bases ضربه زدنی که بازیگران درپایگاهها را به پایگاه اصلی می رساند
clean record عدم سوسابقه حسن پیشینه
clean and press حرکت پرس وزنه برداری
clean animal جانورپاک یاحلال
clean record نداشتن پیشینه بد
clean bill برات ساده
clean receipt رسید بی قید و شرط
clean fingered رشوه نگرفته
dry-clean لکه گیری کردن
clean-shaven ریش تراشیده
squeaky clean بسیار تمیز
squeaky clean مثل دستهی گل
clean-cut روشن
dry-clean بابنزین پاک کردن
squeaky clean بیکاستی
squeaky clean بی عیب
clean sweep بردنهمهجوایزدریکمسابقه
spring-clean تمام وکمالتمیزکردن
clean cut روشن
clean cut صریح
clean cut مشخص واضح
clean-cut صریح
to clean arives رودخانه ایی را لاروبی کردن
clean-cut مشخص واضح
Clean and tidy. پاک وپاکیزه
clean bill of lading بارنامه تمیز
clean bill of lading بارنامه بی نقص
The surely clean you out in this nightclub . دراین کارباره آدم را لخت می کنند ( می چاپند )
clean bill of lading بارنامه بی نقض
clean bill of health <idiom> گواهی سلامتی
fair or clean copy پاکنویس
clean bill of lading بارنامه ساده
clean bill of health گواهی نامه بهداشت کشتی
clean bill of lading بارنامه بدون قیدوشرط
clean bill of exchange بارنامه بی نقص
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
new broom sweeps clean <idiom> شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
Erase ( clean ) the blackboard. تخته سیاه راپاک کنید
Give the room a good clean. اتاق را حسابی جمع وجور کردن
A healthy recreation . Good clean fun. تفریحات سالم
To turn tail . To show a clean pair of heels . فرار را بر قرار ترجیح دادن
out of hand فورا
hand in hand دست بدست
out of hand غیر قابل جلوگیری
one hand گرفتن توپ با یک دست
in hand <idiom> زیرنظر
take a hand at شرکت کردن در
right hand دست راست
hand in سمت زمین سرویس
hand in hand دست دردست یکدیگر
hand in <idiom> به کسی چیزی دادن
hand it to (someone) <idiom> به کسی اعتبار دادن
hand-me-down <idiom> بدش به من
hand out <idiom> از چیزهایی مشابه به هم دادن
off hand بی مطالعه
off hand بی تهیه
hand in سمت زمین سرویس اسکواش
on the other hand ازطرف دیگر
hand-out <idiom> پاداش ،معمولا از طرف دولت
second hand <idiom> دست دوم
on one hand ازطرفی
try one's hand <idiom> بیتجربه بودن
hand down به ارث گذاشتن
hand down بتواتر رساندن
on one hand ازیکسو
on hand موجود
on hand وسایل موجود درانبار
on the other hand <idiom> درمقابل
on hand <idiom> حاضر
on hand <idiom> قابل دسترس
on the other hand از سوی دیگر
have a hand in <idiom> مسئول کاری شدن
hand-out <idiom>
hand over <idiom>
hand down پشت درپشت چیزی رارساندن
on one hand ازیک طرف
under the hand of hand به امضای .....
on hand <idiom> دردسترس
on hand در دست
to come to hand بدست امدن
hand over تفویض کردن
hand out خطای سرویس
hand on پی درپی وبتواترچیزی را رساندن
hand on تسلیم کردن
hand off رد کردن توپ به یار
hand off کنار زدن حریف بوسیله توپدار
hand off رد کردن توپ
He must have a hand in it. حتما" دراینکار دست دارد
under the hand of به امضای
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
hand out حریف دریافت کننده سرویس
hand over تسلیم کردن
hand over به قبض دادن
hand over فرستادن
hand saw اره دستی
hand saw اره قد کن
hand over تحویل دادن
She has become rather off hand. سایه اش سنگین شده
To be an old hand at something. درکاری سابقه وتجربه داشتن
under hand درنهان به پنهانی
to hand out از پنجره اویزان کردن
to hand down بدوره بعدانتقال دادن
to hand down بارث گذاشتن
to hand دردسترس
to get ones hand in دست یافتن به
to come to hand رسیدن
near at hand نزدیک
near at hand در دسترس
to hand over تحویل دادن
in hand در دست اقدام
to get ones hand in تسلط پیداکردن در
to take in hand بعهده گرفتن
from hand to hand <idiom> از یک شخص به یک شخص دیگری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com