Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
wait on (someone) hand and foot
<idiom>
به هر نحوی پذیرایی کردن
Other Matches
hand and foot
کلا
hand and foot
کاملا
hand and foot
تماما
Hand, foot and mouth disease
[HFMD]
بیماری دست، پا و دهان
[پزشکی]
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
wait
صبر کردن
wait a little
کمی صبر کنید
wait
چشم براه بودن منتظر شدن
wait upon
پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait
پیشخدمتی کردن
wait
انتظار کشیدن معطل شدن
wait a second
اندکی صبر کنید
wait a second
یک خرده صبر کنید
wait a second
یک دقیقه
Would you wait for me, please?
ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
wait on
پیشخدمتی کردن
Wait up!
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
to wait for any one
منتظر کسی شدن
to wait
خدمت رسیدن
to wait
کردن دیدنی کردن
to wait
پیشخدمتی
wait on
خدمت رسیدن و خدمت کردن
it will p to wait
جورهمه مارا اوبایدبکشد
wait a second
تامل کنید
wait time
زمان انتظار
wait time
خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
wait state
وضعیت انتظار
zero wait state
وضعیت یک وسیله
If you wI'll wait a moment.
اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
wait table
<idiom>
سرو کردن غذا
it will pay to wait
به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
zero wait state
که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
Tell him, he needs to wait for a moment.
به او
[مرد]
بگوئید یک دقیقه صبر کند.
wait state
حالت انتظار
wait loop
پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
wait a minute
اندکی صبر کنید
he made me wait
مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
I'll show you ! just you wait !
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
lie in wait
<idiom>
جایی قیم شدن
wait a minute
یک دقیقه صبر کنید
wait a bit
صبرکنید
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
to wait one's leisure
منتظرفرصت محال بودن
Wait a minute .
یکدقیقه صبر کن
wait state
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
Wait a minute .
یک دقیقه مهلت بده
Do you think it advisable to wait here
آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
wait condition
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
Can you wait until tommorrow?
می توانی تافردا صبر کنی ؟
wait a bit
اندکی
don't wait the dinner for me
ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
zero wait state computer
کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
time and tide wait for no man
<proverb>
کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
Time and tide wait for no man .
<proverb>
زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
Hand to hand fighting
جنگ تن به تن
pass from hand to hand
ترتب ایادی
to shuffle from hand to hand
دست بدست کردن
foot
قسمت پایینی
foot
دایره اول هدف
foot
قسمت پایین چیزی
foot
پایین بادبان
You can't get there other than by foot.
به جز پیاده جوری دیگر نمی شود به آنجا رفت.
to be at the foot of any one
پیرو یا شاگرد کسی بودن
under foot
درحیطه اقتدار
under foot
در زیر پا
on foot
به صورت پیاده
foot
پایکوبی کردن
foot
پرداختن مخارج
on foot
پای پیاده
foot
پازدن
foot
هجای شعری
to foot it
رفتن
to foot up
بالغ شدن
to foot it
پازدن
to foot it
پای کوبیدن
to go on foot
پیاده رفتن
foot
پا
Can I get there on foot?
آیا میتوانم تا آنجا پیاده بروم؟
foot
فوت
foot
دامنه
foot
پاچه
to foot up
سرزدن
foot
قدم
goofy foot
موج سواری که بجای پای چپ پای راست را روی تخته بجلو می گذارد
foot rot
ناخوشی پا در گاو و گوسفند
pile foot
قسمت تحتانی شمع
foot passenger
پیاده پا رهسپار
outside of the foot kick
ضربه با لبه بیرون پا
foot pedal
پدال پایی
foot rest
پایه
foot stone
سنگ شالوده
foot pound
مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
foot print
جای پا
foot note
زیرنویس
foot print
رد پا
foot race
مسابقه راهپیمایی
foot path
کوره راه
foot pace
پله
foot sweep
پرتاب مهاجم از طرف مدافع با گرفتن یقه و استفاده از پا
foot pace
سکو
foot passenger
مسافر پیاده
foot sore
دارای پاهای زخمی
foot spot
نقطه ای بین نقطه مرکزی و وسط جداره عقبی میز بیلیارد
foot screws
پیچهای تنظیم تئودولیت
foot pan
لگن پاشویی
foot starter
استارتر پایی
foot pace
قدم آهسته
foot slogger
پیاده
foot starter
راه انداز پایی
foot stone
سنگ پایین کوه
foot sweep
فن اوسوتو گاری
foot trap
مهار توپ با کف پا
foot wear
پا افزار
proceleusmatic foot
وتدی که دارای چهار هجای کوتاه باشد.
foot strap
بندرکابپا
fore foot
کیل ناو در پاشنه
pivot foot
پایی که درهنگام حرکت بایدروی زمین بماند
foot rule
خطکش یک فوتی درودگران
foot slugger
سرباز پیاده
get off on the wrong foot
<idiom>
بد شروع کردن
shoe is on the other foot
<idiom>
برخلاف حقیقت
ice foot
دیواره یخ درنواحی شمال
to walk . To go on foot.
پیاده رفتن
levelling foot
سطح پایه
wrong-foot
باعث بر هم خوردن تعادل حریف در یک بازی ورزشی شدن.
to stamp
[your foot]
پا به زمین کوبیدن
to stamp your foot
پای خود را محکم کوبیدن
set foot
<idiom>
قدم زدن
set foot
<idiom>
قدم
foot the bill
<idiom>
پرداختن
foot in the door
<idiom>
گشایش یا فرصت
Please give the other foot .
لنگه دیگه این کفش را بدهید.
one foot in the grave
<idiom>
روبه موت
put one's foot down
<idiom>
با تمام وجود اعتراض کردن
She stepped on my foot .
پایم را لگه کرد
At the foot of the mountain.
دردامنه کوه
ice foot
یخ پوزه
How long does it take on foot?
پیاده چقدر طول می کشد؟
webbed foot
پای شبکه ای
light of foot
تندرو
mast foot
پایه چوبی یا فلزی که دکل بر روی آن قرار دارد.
To put ones foot in it .
<idiom>
دسته گل به آب دادن
[افتضاح کردن]
to tread on somebody's foot
<idiom>
بی احترامی کردن به کسی
mil foot
میل- پا
to tread on somebody's foot
<idiom>
از کسی سو استفاده کردن
to tread on somebody's foot
<idiom>
برای کسی تبعیض قائل شدن
light of foot
سبک پا
the foot of the tree
پای درخت
scroll foot
پایه پیچکی
pylon foot
پایه برج
presser foot
پایه
mounting foot
پایه
light foot
ماهر تردست
light foot
بادپا
light foot
فعال
light foot
چابک سبک پا
ice-foot
[دیواره یخ در کنار نواحی شمالی]
rear foot
پای عقب
crow's foot
هرچیزی بشکل پنجه کلاغ چین و چروک گوشه لب و چشم.
early foot
سرعت بیش از حد در آغاز اسبدوانی
to set on foot
آغاز نهادن
single foot
اسب تک رو
club foot
کجی یاپیچیدگی پا
to set on foot
راه انداختن
to put ones foot in it
گیرکردن
[دراشتباه یاسختی افتادن]
cloven foot
دارای پا یا سم شکافته
crows foot
چین درگوشه چشم
to set on foot
دایرکردن
foot hole
سوراخ پائینی
foot control
کنترل پایی
foot soldier
سرباز پیاده نظام
trench foot
پای سرمازده
to tread under foot
ستم کردن بر
to tread under foot
پایمال کردن
crows foot
قلاب
crows foot
بته سه سویی درقلابدوزی
candle foot
شمع- پا
side foot
ضربه با کنار پا
foot work
رقص پا
swift of foot
تندپا
takeoff foot
پای اتکا
ampere foot
امپر- پا
joint of the foot
قوزک پا
[استخوان بندی]
acre foot or acre foot
یک جریب اب برابربا6/2321مترمکعب اب
acre foot
یک جریب آب
joint of the foot
قوزک
[استخوان بندی]
swift of foot
تندرو
stamp one's foot
پا به زمین زدن
single foot
تک روی
bird's foot
شبیه پای پرنده
single foot
تکاور تک رو بودن
bear's foot
نوعی گیاه خریق که برگ هایی به شکل پا و پنجه ها خرس دارد.
splay foot
پهن
square foot
فوت مربع
athlete's foot
ترک خوردن بین انگشتان پا
athlete's foot
نوعی مرض قارچی انگشتان
foot note
پانوشت
foot cloth
پای انداز
foot candle
فوت کاندل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com