Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (3 milliseconds)
English
Persian
wait time
خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
wait time
زمان انتظار
Search result with all words
Time and tide wait for no man .
<proverb>
زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
time and tide wait for no man
<proverb>
کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
Other Matches
wait a second
اندکی صبر کنید
wait a second
یک خرده صبر کنید
wait a second
یک دقیقه
Would you wait for me, please?
ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
it will p to wait
جورهمه مارا اوبایدبکشد
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
wait a little
کمی صبر کنید
to wait for any one
منتظر کسی شدن
to wait
پیشخدمتی
to wait
کردن دیدنی کردن
to wait
خدمت رسیدن
Wait up!
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
wait a second
تامل کنید
wait
صبر کردن
wait on
پیشخدمتی کردن
wait
پیشخدمتی کردن
wait
انتظار کشیدن معطل شدن
wait upon
پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait
چشم براه بودن منتظر شدن
wait on
خدمت رسیدن و خدمت کردن
Tell him, he needs to wait for a moment.
به او
[مرد]
بگوئید یک دقیقه صبر کند.
wait a bit
صبرکنید
wait condition
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait a minute
اندکی صبر کنید
wait a bit
اندکی
wait loop
پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
wait state
1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
zero wait state
که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
lie in wait
<idiom>
جایی قیم شدن
Wait a minute .
یکدقیقه صبر کن
zero wait state
وضعیت یک وسیله
wait state
حالت انتظار
wait a minute
یک دقیقه صبر کنید
wait state
وضعیت انتظار
it will pay to wait
به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
wait table
<idiom>
سرو کردن غذا
Can you wait until tommorrow?
می توانی تافردا صبر کنی ؟
Do you think it advisable to wait here
آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
If you wI'll wait a moment.
اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
I'll show you ! just you wait !
حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
he made me wait
مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
to wait one's leisure
منتظرفرصت محال بودن
Wait a minute .
یک دقیقه مهلت بده
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
zero wait state computer
کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
wait on (someone) hand and foot
<idiom>
به هر نحوی پذیرایی کردن
don't wait the dinner for me
ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow .
بگذار بماند تا فردا
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
Our time is up .
وقت تمام است
At the same time .
درعین حال
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
about time
<idiom>
زودتراز اینها
down time
مدت از کار افتادگی
down time
زمان تلفن شده
down time
وقفه
down time
زمان بیکاری
down time
زمان توقف
down time
زمان تلف
down time
مرگ
all the time
<idiom>
به طور مکرر
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
at another time
در زمان دیگری
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
behind time
بی موقع
behind time
دیر
It's time
وقتش رسیده که
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
for the time being
<idiom>
برای مدتی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
on time
<idiom>
سرساعت
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
at the same time
ضمنا"
specified time
وقت معین
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
off time
مرخصی
off time
وقت ازاد
mean time
ساعت متوسط
mean time
زمان متوسط
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
to know the time of d
هوشیاربودن
to know the time of d
اگاه بودن
many a time
بارها
many a time
چندین بار
two time
دو حرکت ساده
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
some time
یک وقتی
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time and again
چندین بار
time and again
بکرات
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time in
ادامه بازی پس از توقف
time is up
وقت گذشت
out of time
بیجا
out of time
بیگاه
out of time
بیموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
just in time
درست بموقع
old time
قدیمی
one-time
قبلی
one-time
سابق
four-four time
چهارهچهارم
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
time
[s]
<adv.>
دفعه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
one-time
پیشین
all-time
بالا یا پایینترین حد
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
in time
بجا
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
i time
time Instruction
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time out
تایم
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time out
ایست
time out
وقفه فاصله
time out
ساعت غیبت کارگر
at any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
هر بار
time out
مهلت
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
TIفرمان E
time
فرصت
time
تایم
time
ساعتی
time
زمانی موقعی
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
متقارن ساختن
time
وقت معین کردن
time
مدت
time
عهد
time
مدروز
time
روزگار
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
زمانه
at any time
<adv.>
همیشه
any time
<adv.>
همیشه
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
هنگام
time
ایام
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
time
فرصت مجال
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
against time
تایم گیری
against time
رکوردگیری
time
[s]
<adv.>
بار
time
گاه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com