English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (2 milliseconds)
English Persian
warm start شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm start شروع گرم
Other Matches
Please warm up this milk . warm and sincere greetings . لطفا" این شیر را قدری گرم کنید
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
warm گرم
warm با حرارت
warm غیور خونگرم
warm صمیمی
warm گرم کردن گرم شدن
warm up <idiom> گرم کردن (برای بازی)
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
warm down تمرین سبک
warm up قبل از بازی حرکت کردن وخود را گرم نمودن
warm up اجازه داده به یک ماشین برای بیکار ماندن برای مدتی پس از روشن شدن تا به وضعیت عملیات مط لوب برسد
warm up تشجیع کردن
warm up راه انداختن
warm up شروع کردن به کار
warm-up گرم شدن
warm-up روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up گرم کردن
warm up گرم کردن
warm up دست گرمی بازی کردن
warm blooded خونگرم
warm infusion چیز دم کرده
to give a warm welcome سخت مقاومت کردن با
to give a warm welcome روی خوش نشان دادن به
Come and get warm by the fire . بیا جلوی آتش که گرم بشوی
I feel warm . گرمم شده
She has a warm heart. قلب گرم ومهربانی دارد
It was warm , but not hot . هوا گرم بود ولی داغ نبود
warm to one's work در کارخود گرم شدن و هیجان پیدا کردن
warm blooded با روح
warm blooded خونگرمی مهربانی
warm up suit گرمکن
warm standby وسیله پشتیبان جانبی که قابل تنظیم برای روشن شدن است در یک لحظه کوتاه پس از خرابی سیستم
warm spot نقطه گرماگیر
warm spot اندامها و مراکزاحساس گرما در پوست
warm link پیوند گرم
warm hearted با محبت
warm hearted دلسوز
warm corner نبرد سخت
warm corner جای خطرناک
warm boot فرایند فریب دادن کامپیوتر بااین تفکر که برق ان با وجودروشن بودن خاموش شده است راه اندازی گرم
warm boot شروع مجدد سیستم که معمولاگ سیستم عامل را هرباره بارمیکند ولی دیگر سخت افزار را بررسی نمیکند
warm bloodedness مهربانی
warm bloodedness خونگرمی
warm bloodedness خونگرم با روح
warm up time زمان اماده شدن
warm-blooded <adj.> خونگرم
warm climate گرمسیر
warm-hearted دلسوز
warm-blooded خون گرم
warm-ups گرم کردن
he is warm with wine کله اش گرم است
warm-ups روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups گرم شدن
warm fronts جبهه هوای گرم
warm front جبهه هوای گرم
warm-hearted بامحبت
warm-air outlet مجرایخروجهوایگرم
warm-air baffle خروجهوایگرم
the room is nice and warm اطاق خوب گرم است
A warm and soft bed . رختخواب گرم ونرم
warm gas thruster جت پیش راننده متشکل از گازذخیره شده با فشار زیاد که قبل از بیرون رانده شدن ازنازل گرم شود
warm-air outflow خروجیهوایگرم
warm air outlet خروجهوایگرم
upper warm front جبهههوایبسیارگرم
warm substeppic zone نوار نیمه جلگهای گرم
warm one's blood/heart <idiom> احساس راحتی کردن
forced warm-air system سیستمداخلیگرم کننده
machine wash in warm water at a gentle setting شستشوباماشیندرآبگرم وملایم
machine wash in warm water at a normal setting شستشوباماشیندرآبگرم ونرمال
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
to start out to do something قصد کاری را کردن
to start up از جا پریدن
to start up رخ دادن
start in <idiom> شروع کار
to start with اولا
to start with در ابتدا
to start with اصلا
to start doing something کاریرا اغازکردن
at the start در اغاز کار
to start up something دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
at the start در ابتدا
to start out to do something اقدام بکاری کردن
to start doing something دست بکاری زدن
start up رخ دادن
start up راه اندازی
start آغاز [ابتدا] [شروع]
start up <idiom> بازی را شروع کردن
start out اقدام کردن
start up از جا پریدن
start out قصد کردن
to start up پیش امدن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
start off شروع کردن شروع شدن
get the start of سبقت جستن بر
to start شروع کردن به دویدن
to start a motor موتوری را بکار انداختن
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to [start to] wail [شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
start wall دیوارهشروع
start line خطشروع
reading start شروعخواندن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
kick-start هندلموتور
To start the engine. موتور راراه انداختن
to catch [to start] روشن شدن [مثال موتور]
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
It was evident from the start. از اول کار معلوم بود
to start for home رهسپار به [راه] خانه شدن
to start with difficulty به سختی روشن شدن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
jump start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
hung start شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
rummy start رویداد شگفت انگیز
soft start اغاز نرم
soft start راه اندازی نرم
standing start استارت ایستاده
start bit ذرهء اغاز نما
start bit بیت اغازنما
start bit بیت شروع
start bit بیت اغاز
start button تکمه استارت
start button تکمه راه اندازی
start button دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start element عنصر شروع
start key کلید شروع
grid start حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
flying start شروع مسابقه اتومبیلرانی
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
jump-start شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
false start استارت کاذب
false start حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start اغاز نادرست خطا در شروع
false start دویدن قبل ازصدای تپانچه
air start استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
bump start اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
clutch start روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
cold start دوباره روشن کردن
cold start روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start شروع سرد
cold start boot cold
crouch start استارت نشسته
sprint start استارت نشسته
start of heading اغاز سرفصل
start of heading شروع عنوان
start up control کنترل اغازی
start up disk دیسک راه اندازی
start switch دکمهشروعبهکار
head start ارفاق
to start on a journey رهسپارسفر شدن
to start on a journey عازم سفری شدن
start up disk دیسک اغازگر
air start طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
start up screen صفحه اغازگر
head start فرجه
head start فرصت برتری
start of message اغاز پیام
start of taxt اغاز متن
start of taxt شروع متن
start on the journey عازم سفر شدن
start signal علامت شروع
backstroke start شروعشنابهپشت
whistle for the start of the second half سوت آغاز نیمه دوم بازی
to make an early start زود حرکت کردن
to poach a start in race بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
toget the start of one's rival بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
pattern start key کلیدشروعبافت
to make an early start زودرهسپار شدن
to set out on [start on] a journey رهسپار سفری شدن
to poach a start in race نا بهنگام پیش افتادن
to launch [start] a campaign مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
My car won't start. اتومبیلم روشن نمی شود.
to jump-start someone's car کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
to kick-start a motorcycle موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
start stop transmission مخابره قطع و وصلی
start stop system سیستم قطع و وصلی
start stop drives محرکهای قطع و وصلی
start the ball rolling <idiom> شروع انجام کار
My car won't start. اتومبیلم استارت نمیزند.
to jump-start an engine موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
The engine won't start. موتور روشن نمی شود.
instant start lamp لامپ با راه اندازی در حالت سرد
It was a racket from start to finish . از اول تا آخرش کلک بود
Children start school at the age of 7. بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
To start (switch on ) the car (engine). اتوموبیل راروشن کردن
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
capacitor start induction motor موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
repulsion start induction motor موتور القائی با راه اندازدفعی
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
to start a car [to crank a car] [American English] ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work . سر کار رفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com