Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
work week
کارهفته
Search result with all words
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
Other Matches
Arrears of work . Back log of work .
کارهای عقب افتاده
week
هفته
She comes here at least once a week .
دست کم هفته ای یکبار اینجا می آید
A whole week
یک هفته تمام
next week
هفته گذشته
last week
هفته گذشته
per week
هر هفته
this d. a week
یک هفته از امروز
a week
یک هفته
for a week
برای یک هفته
week
هفت روز
passion week
هفته مصیبت
Holy Week
هفتهی مقدس
write me every week
هر هفته برای من نامه بنویسید
passion week
هفته پیش از رستاخیز مسیح
at least four times a week
کم کمش چهار بار در هفته
rag week
هفتهایکهدرآنبرایامورخیریهپولجمعمیکنند
gang week
هفتهای سه روزدران بمصلامیروندومناجات جمعی میخوانند
She is week and wet.
آدم شل و ولی است
A week from today
هفت روز پس از امروز
inside of a week
در یک هفته کمتر
inside of a week
کمتر از یک هفته
What's the charge per week?
اجاره آن برای یک هفته چقدر است؟
What is the price per week?
قیمت برای یک هفته چقدر است؟
week end
اخر هفته
tomorrow week
هشت روز دیگر
week day
روز معمولی هفته
what day of the week is it?
امروز چند شنبه است امروزچه روزی است
to morrow week
از فردا یک هفته
I had my car broken into last week.
هفته پیش از ماشینم دزدی کردند.
Every day of the week but Sundays.
همه روز هفته غیر از یکشنبه ها
We stayed at the seaside for one week .
یک هفته کنا ردریا ماندیم
one anxious week of waiting
یک هفته انتظار با نگرانی
Trade ( business ) is slack this week .
این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
Tune in next week for another episode of 'Happy Hour'.
هفته آینده کانال
[تلویزیون]
را برای قسمت دیگری از
{ساعت شادی}
تنظیم کنید.
To go to work . to start work .
سر کار رفتن
work in
<idiom>
قاطی کردن
work into
<idiom>
آرام آرام مجبور شدن
to work out
منتهای استفاده را کردن از
work off
<idiom>
اجبار چیزی به حرکت
to work out
پیداکردن
work on/upon
<idiom>
تفثیر گذاردن
work out
<idiom>
برنامه ریزی کردن
work out
<idiom>
موثر بودن
work over
<idiom>
کتک زدن برای اخاذی
work up
<idiom>
برانگختن
to work with a will
بامیل کارکردن با شوق وذوق کارکردن
get down to work
بکار پرداختن
get to work
دست بکار زدن
get to work
مشغول کارشوید
he is at work
سر کار است
he is at work
مشغول کاراست
to work out
زیادخسته کردن
we have done our work
ما کار خود
useful work
کار سودمند
i am through with my work
کارم به پایان رسید
we have done our work
را کردیم
i am through with my work
ازکارفراغت پیدا کردم
useful work
کار مفید
work out
<idiom>
تمرین کردن
work in
<idiom>
ساییدن
work up
ترکیب کردن ساختن
work up
بتدریج برانگیختن
work up
کم کم فراهم کردن
work out
برنامه یک جلسه تمرین
to keep at some work
د رکاری پافشاری کردن دنبال کاریراگرفتن
work out
تمرین
work out
تدبیرکردن
work out
تعبیه کردن
work out
حل کردن
work out
در اثرزحمت وکار ایجاد کردن
work out
از کار کاردراوردن
work off
از شر چیزی خلاص شدن بفروش رساندن
they have done their work
کار خود
they have done their work
را کرده اند
work up
عمل اوردن
work in
مشکلات را از میان برداشتن
work in
وفق دادن
to work out
دراوردن
to work off
مصرف کردن دست کشیدن از
to work off
بفروش رساندن اب کردن
work out
تمرین امادگی
to work off
خالی کردن
to work in
داخل کردن
near work
کاری که نگاه نزدیک می خواهد
to work in
جادادن
new work
عملیات نوسازی قطعات عملیاتت تجدید قطعات یا تجدیدبنا
To work on someone
کسی را پختن
[از نظر فکری وذهنی آماده کردن]
wonder work
معجزه استادی عجیب
to look for work
عقب کارگشتن
to look for work
پی کار گشتن
work in
با فعالیت و کوشش راه بازکردن
work in
داخل کردن
at work
دست درکار
work
قطعه کار
work
موثر واقع شدن عملی شدن کار
work
کار کردن
work
انتقال انرژی برابرحاصلضرب نیرو در جابجایی نقطه اثر ان
work
کوشش
by work
کار غیر مقرر
to work it
<idiom>
چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
to work it
<idiom>
روی چیزیی کارکردن و حل کردن
work
فضای حافظه که اپراتور اشغال کرده است
work
کار
[فیزیک]
to work together
باهم کارکردن
at work
سر کار
all work and no p
بکارافتادن
all work and no p
درکارامدن
to work out something
چیزی را حل کردن
to work together
همیاری کردن
to work together
دست به دست هم دادن
to work together
تعاون کردن
to work out something
حل چیزی را پیدا کردن
by work
کار فرعی
do your own work
کارخودتانرابکنید
work
عمل کردن
work
استحکامات
to work someone up
<idiom>
تو جلد کسی رفتن
work
زیست عمل
at work
مشغول کار
work
نوشتجات
work
عملکرد
work
شغل
out of work
بیکار
work
وفیفه
work
اثارادبی یا هنری
work
عملی شدن
work
کارخانه
work out
خوب پیش رفتن
work
کار
work
موثر واقع شدن
work
کارکردن
work load
حجم کار
work order
برگ کار
work order
درخواست انجام کار حکم کار
work load
مقدار کار در واحد زمان
to work for peanuts
<idiom>
برای چندرغازی کار کردن
[اصطلاح]
work load
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
work sheet
برگ کار
work breakdown
روش تقسیم کار
work sheet
کار در کلاس برگ کار
work sheet
پیش برگ
work schedule
برنامه کار
work sample
نمونه کار
work request
برگ درخواست انجام کار برگ کار
work relief
استراحت توام با کار
work ratio
نسبت کار به استراحت
work part
قطعه کار
work camp
محل کار زندانیان
work people
کارگران طبقه کارگر
place of work
محل کار
work area
ناحیه کاری
work space
فضای دایر
work load
فرفیت کار
work effort
عرضه کار
work effort
تمایل به کار
work hardening
سخت گردانی سرد
work hardening
سخت کاری فلزات
work function
تابع کار
work function
انرژی ازاد در ترمودینامیک
work function
انرژی خروج
work force
تعداد کارگر
work force
نیروی کار
work file
نوار مغناطیسی که برای فایل خراب شده به کارمی رود
work farm
اردوی کار اجباری زندانیان
work drawing
نقشه یاتفصیل مشخصات فنی که بکارخانهای فرستاده میشود
work decrement
کاهش بازده کار
work day
روز کار ساعت کار روزانه
work load
کاربار
work breakdown
روش تقسیم یک عمل به اجزای مشخص و کوچک
work into rage
خشمناک شدن
work into place
کارگذاشتن
work camp
اردوی کار
work interval
کار فاصلهای تمرین فاصلهای
work file
فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
work interval
کار متناوب
work curve
منحنی کار
work incentive
انگیزه کار
work in progress
کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work in process
کالاهای در حال ساخت کالاهائیکه مراحل ساخت رامی گذرانند
work station
محل کار
He is attentive to his work .
متوجه کارش است
damascene-work
[طراحی حجاری شده بر روی فلز]
band-work
اسلیمی
That won't work with me!
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
That won't work with me!
این رضایت بخش نیست برای من!
alexanderian work
معرق اسکندرانی
advanced work
استحکامات اصلی ساختمان
needle work
سوزن دوزی
[برای تزئین حاشیه و یا طرح فرش]
I'm up to my ears with work.
خیلی سرم با کارهایم شلوغ است.
face-work
روکاری
He is methodical in his work .
آدم منظمی ؟ ست
leg work
<idiom>
کارفیزیکی
up to one's ears in work
<idiom>
کارهای زیاد برای انجام داشتن
to work oneself up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
inlaid work
[نقش تزئینی فقط با استفاده از یک نوع مواد در بریدگی، تورفتگی یا فرورفتگی دیوار]
horn-work
[استحکامات بیرونی با دو سنگر]
routine work
کار تکراری عادی
where work is concerned
اگر مربوط به کار بشود ...
work like a horse
<proverb>
مثل خر کار کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com