Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 303 (41 milliseconds)
English
Persian
administered
:اداره کردن
administering
:اداره کردن
administers
:اداره کردن
Search result with all words
outfit
سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
outfits
سازو برگ اماده کردن تجهیز کردن
globe
کروی کردن
globe
گرد کردن
globes
کروی کردن
globes
گرد کردن
lord
ملاک حکمروایی کردن
lord
مانند لردرفتار کردن
lords
ملاک حکمروایی کردن
lords
مانند لردرفتار کردن
steadied
پیوسته ویکنواخت کردن
steadied
استوار یامحکم کردن
steadies
پیوسته ویکنواخت کردن
steadies
استوار یامحکم کردن
steadiest
پیوسته ویکنواخت کردن
steadiest
استوار یامحکم کردن
steady
پیوسته ویکنواخت کردن
steady
استوار یامحکم کردن
steadying
پیوسته ویکنواخت کردن
steadying
استوار یامحکم کردن
byte
حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
bytes
حرکت دادن ویرایش کردن و تغییر محتوای یک بایت
click
صدا کردن
click
گیر کردن قرقره ماهیگیری
click
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
click
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clicked
صدا کردن
clicked
گیر کردن قرقره ماهیگیری
clicked
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicked
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked
نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
clicks
صدا کردن
clicks
گیر کردن قرقره ماهیگیری
clicks
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicks
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
نگه داشتن و آزاد کردن کلیدی از صفحه کلید یا mouse
invoice
صورت کردن
invoiced
صورت کردن
invoices
صورت کردن
invoicing
صورت کردن
haze
متوحش کردن زدن
haze
سرزنش کردن
veer
شل کردن طناب
veered
شل کردن طناب
veers
شل کردن طناب
heart
تشجیع کردن
hearts
تشجیع کردن
warehouse
انبار کردن مخزن
warehouse
انبار کردن
warehouses
انبار کردن مخزن
warehouses
انبار کردن
elegant
یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
barnstorm
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstormed
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorming
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
barnstorms
مسافرت کردن از یک مکان به مکان دیگر و توقف کوتاهی در انجا
syllable
هجابندی کردن
syllables
هجابندی کردن
proportionate
فراخور متناسب کردن
alignment
هم محور کردن
alignments
هم محور کردن
pat
نوازش کردن
pats
نوازش کردن
patted
نوازش کردن
patting
نوازش کردن
write
تالیف کردن
write
تحریر کردن
write
بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
write
کسر کردن
write
سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن
write
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
writes
تالیف کردن
writes
تحریر کردن
writes
بعنوان یادداشت و برای ثبت نوشتن درج کردن
writes
کسر کردن
writes
سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن
writes
خطای گزارش شده هنگام تلاش برای ذخیره کردن داده روی رسانه مغناطیسی
receive
دریافت کردن
receive
پذیرایی کردن از
receive
وصول کردن
receive
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives
دریافت کردن
receives
پذیرایی کردن از
receives
وصول کردن
receives
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
lope
جست وخیز کردن
loped
جست وخیز کردن
lopes
جست وخیز کردن
loping
جست وخیز کردن
girdle
حلقه احاطه کردن
girdle
احاطه کردن
girdled
حلقه احاطه کردن
girdled
احاطه کردن
girdles
حلقه احاطه کردن
girdles
احاطه کردن
girdling
حلقه احاطه کردن
girdling
احاطه کردن
bandage
نواربندی کردن
bandaged
نواربندی کردن
Other Matches
yamen
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
to register
[with a body]
اسم نویسی کردن
[خود را معرفی کردن]
[در اداره ای]
[اصطلاح رسمی]
totalitarianize
تبدیل بحکومت یکه تاز کردن بصورت حکومت مطلقه واستبدادی اداره کردن
administration
اداره کردن
officiate
اداره کردن
officiated
اداره کردن
officiates
اداره کردن
conduct
اداره کردن
stage-managed
اداره کردن
conducted
اداره کردن
direct
اداره کردن
operate
اداره کردن
mishandling
بد اداره کردن
officiating
اداره کردن
mishandle
بد اداره کردن
administer
اداره کردن
mishandled
بد اداره کردن
rule
اداره کردن
directs
اداره کردن
mishandles
بد اداره کردن
directed
اداره کردن
mismanaging
بد اداره کردن
mismanages
بد اداره کردن
conducting
اداره کردن
stage-manages
اداره کردن
stage-manage
اداره کردن
run
اداره کردن
runs
اداره کردن
stage manage
اداره کردن
managing
اداره کردن
manages
اداره کردن
managed
اداره کردن
maladminister
بد اداره کردن
stage-managing
اداره کردن
mismanaged
بد اداره کردن
mismanage
بد اداره کردن
gestion
اداره کردن
aminister
اداره کردن
conducts
اداره کردن
helms
اداره کردن
helm
اداره کردن
wielding
اداره کردن
manage
اداره کردن
misgovern
بد اداره کردن
wields
اداره کردن
man
اداره کردن
wielded
اداره کردن
manage
اداره کردن
maintain
اداره کردن
mans
اداره کردن
administrations
اداره کردن
operates
اداره کردن
wield
اداره کردن
operated
اداره کردن
manhandled
باخشونت اداره کردن
steers
حکومت اداره کردن
manhandles
باخشونت اداره کردن
manhandle
باخشونت اداره کردن
personnel management
اداره کردن پرسنلی
manhandling
باخشونت اداره کردن
manageable
قابل اداره کردن
policy
اداره یاحکومت کردن
to give somebody the runaround
<idiom>
کسی را سر به سر کردن
[در اداره ای]
policies
اداره یاحکومت کردن
steer
حکومت اداره کردن
steered
حکومت اداره کردن
scotland yard
اداره مرکزی جدیدی برای شهربانی لندن در کناررود تایمز بنا شده است اداره جنایی که نام اختصاری ان cid میباشد نیز جزء این سازمان است
engineered
اداره کردن طرح کردن و ساختن
superintends
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintend
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintended
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
superintending
ریاست یا نظارت کردن بر اداره کردن
engineers
اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineer
اداره کردن طرح کردن و ساختن
directing
اداره کردن روانه کردن وسایل
conducting
اداره کردن کشیده شدن
conducts
اداره کردن کشیده شدن
conducted
اداره کردن کشیده شدن
hunts
اداره کردن تازیها در شکار
hunt
اداره کردن تازیها در شکار
conduct
اداره کردن کشیده شدن
operate
اداره کردن راه انداختن
operated
اداره کردن راه انداختن
operates
اداره کردن راه انداختن
maladminister
بطور سوء اداره کردن
hunted
اداره کردن تازیها در شکار
handles
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
parochiality
اداره کردن اموریک بخش یابلوک
natarize
دفتر اسناد رسمی را اداره کردن
police
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
Its no joke running a factory .
اداره کردن یک کارخانه شوخی نیست
to carry oneself
خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
handle
اداره کردن بازی مددکاری بوکسور
police
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
polices
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
polices
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
to blunder away
بواسطه سوء اداره تلف کردن
policed
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
policed
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
regie
اداره کردن مالیات مستقیم توسطخود دولت
sponsoring
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
sponsors
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
To conduct a meeting in an orderly manner.
جلسه ای رابا نظم وتر تیب اداره کردن
to shoot oneself in the foot
<idiom>
بد اداره کردن
[چیزی مربوط به خود شخص]
[اصطلاح]
sponsor
سرپرستی کردن اداره کننده تمرین کفیل خرج
manipulated
اداره کردن دستکاری کردن
manipulates
اداره کردن دستکاری کردن
manipulate
اداره کردن دستکاری کردن
moderating
اداره کردن تعدیل کردن
moderates
اداره کردن تعدیل کردن
moderate
اداره کردن تعدیل کردن
moderated
اداره کردن تعدیل کردن
presided
اداره کردن هدایت کردن
execute
اداره کردن قانونی کردن
preside
اداره کردن هدایت کردن
executes
اداره کردن قانونی کردن
chairman
ریاست کردن اداره کردن
executing
اداره کردن قانونی کردن
executed
اداره کردن قانونی کردن
keep
اداره کردن محافظت کردن
keeps
اداره کردن محافظت کردن
presides
اداره کردن هدایت کردن
chairmen
ریاست کردن اداره کردن
direct
اداره کردن هدایت کردن
directed
اداره کردن هدایت کردن
directs
اداره کردن هدایت کردن
presiding
اداره کردن هدایت کردن
headquarters
اداره کل اداره مرکزی
to register with the police
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
personnel
کارمندان مجموعه کارمندان یک اداره اداره کارگزینی
bureaus
اداره
gestion
اداره
helm
اداره
helms
اداره
service
اداره
serviced
اداره
prefecture
اداره
department
اداره
departments
اداره
workplace
اداره
offices
اداره
workplaces
اداره
operation
اداره
bureau
اداره
maladmidistration
سو اداره
managements
اداره
office
اداره
handling
اداره
directorates
اداره
management
اداره
cutchery
اداره
directorate
اداره
cutcherry
اداره
government office
اداره دولتی
the relevant office
اداره مسیول
paperless office
اداره بی کاغذ
police headquarters
اداره کل شهربانی
penology
اداره زندان
office manager
رئیس اداره
housekeeping
اداره منزل
playing
اداره مسابقه
malpractices
سوء اداره
plays
اداره مسابقه
steerage
اداره تربیت
mismanagement
سوء اداره
Department of labor
[American English]
اداره کار
porotocol department
اداره تشریفات
prefecture
اداره ریاست
staffer
کارمند اداره
staffers
کارمند اداره
strategies
فن اداره جنگ
proconsulate
سمت یا اداره
public health pepartment
اداره بهداری
record office
اداره بایگانی کل
strategy
فن اداره جنگ
headquarters
اداره کل شهربانی
play
اداره مسابقه
played
اداره مسابقه
service bureau
اداره خدماتی
the police headquaters
اداره کل شهربانی
india office
اداره امورهندوستان
household art
فن اداره خانه
head office
اداره مرکزی
administrant
اداره کننده
administration of estate
اداره ترکه
government house
اداره حکومتی
gerent
اداره کننده
weather bureau
اداره هواشناسی
wieldy
اداره شدنی
full command
اداره کامل
audit departmant
اداره ممیزی
intelligence department
اداره اطلاعات
intelligence service
اداره اطلاعات
malpractice
سوء اداره
manageability
قابلیت اداره
maladministration
سوء اداره
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com