Dictiornary-Farsi | اتاق را حسابی جمع وجور کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (37 milliseconds)

English	Persian
Give the room a good clean.	اتاق را حسابی جمع وجور کردن


Other Matches

Topuul oneself toghether .	خود را جمع وجور کردن
arithmetic mean	میانگین حسابی متوسط حسابی
arithmetic expression	عبارت حسابی دستورالعمل حسابی
averaged	میانگین حسابی متوسط حسابی
average	میانگین حسابی متوسط حسابی
averaging	میانگین حسابی متوسط حسابی
averages	میانگین حسابی متوسط حسابی
compacted	جمع وجور فشرده
compacting	جمع وجور فشرده
compacts	جمع وجور فشرده
compact	جمع وجور فشرده
compartmentalising	اتاق اتاق کردن
compartmentalized	اتاق اتاق کردن
compartmentalised	اتاق اتاق کردن
compartmentalizes	اتاق اتاق کردن
compartmentalises	اتاق اتاق کردن
compartmentalize	اتاق اتاق کردن
compartmentalizing	اتاق اتاق کردن
roll out the red carpet <idiom>	حسابی پذیرایی کردن
to play up	درست و حسابی بازی کردن
operate	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operated	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
operates	از حسابی استفاده کردن بهره برداری کردن
To do up the room.	اتاق را درست کردن ( مرتب کردن )
wall-to-wall	[مفروش کردن کل اتاق توسط یک تخته فرش]
hanging	[فرش کردن، کاغذ دیواری یا هر تزئینی برای اتاق]
accessorize	اضافه کردن وسایل جانبی و تزئینات به لباس و اتاق و غیره
drapery rug	قالیچه های پرده ای [جهت آویزان کردن در سر درب ورودی اتاق]
arithmetical	حسابی
calculative	حسابی
pitched	حسابی
smack dab	حسابی
thorough paced	حسابی
pursang	حسابی
incalculability	بی حسابی
arithmetic	حسابی
simple mean	میانگین حسابی
arithmetic series	سریهای حسابی
areal cook	یک اشپز حسابی
arithmetic relation	رابطه حسابی
arithmetic	حسابی حسابگر
arithmetic register	ثبات حسابی
arithmetic statement	حکم حسابی
well got up	پاکیزه حسابی
roundly	بطور حسابی
arithmetic progression	تصاعد حسابی
aregular cook	اشپز حسابی
arithmetic check	مقابله حسابی
arithmetic operation	عمل حسابی
arithmetic mean	میانگین حسابی
squares	منظم حسابی
arithmetic operation	عملیات حسابی
arithmetic method	روش حسابی
squaring	منظم حسابی
arithmetic instruction	دستورالعمل حسابی
squared	منظم حسابی
arithmetic expression	مبین حسابی
square	منظم حسابی
mean square	یک مربع حسابی
arithmetic shift	تغییر مکان حسابی
He thrashed his son soundly .	پسرش را حسابی کتک زد
dishonours	بد حسابی عدم پرداخت
now you're talking	این شدحرف حسابی
dishonouring	بد حسابی عدم پرداخت
Put on some decent clothes.	یک لباس حسابی تنت کن
i have caught a thorough chill	سرمای حسابی خورده ام
He is a habitual defaulter.	آدم بد حسابی است
To pay someone handsomely.	به کسی پ؟ ؟ حسابی دادن
dishonored	بد حسابی عدم پرداخت
dishonour	بد حسابی عدم پرداخت
dishonors	بد حسابی عدم پرداخت
dishonoring	بد حسابی عدم پرداخت
Now you are talking. That makes sense.	حالااین شد یک حرف حسابی
he is no less than a gambler	قمارباز حسابی است
number-theoretic function	تابع حسابی [ریاضی]
to talk sense	حرف حسابی زدن
arithmetical function	تابع حسابی [ریاضی]
arithmetic function	تابع حسابی [ریاضی]
dishonoured	بد حسابی عدم پرداخت
arithmetic sequence	تصاعد حسابی [ریاضی]
not on any account	اصلا روی هیچ حسابی
do something to one's hearts's content	کاری را حسابی انجام دادن
He always pays on the nail.	آدم خوش حسابی است
I was totally tongue-tied.	زبانم حسابی بند آمد
He is a decent fellow(guy,chap)	طرف آدم حسابی است
arithmetic operator	نشان حسابی عملگر ریاضی
She gave us quite a decent dinner.	یک شام خیلی حسابی به ماداد
lay into a person	کسی را کتک حسابی زدن
detailed	حسابی که همه موضوعات را لیست میکند
We dont have qualified personnel in this company.	دراین شرکت آدم حسابی نداریم
He threatened to thrash the life out of me.	مرا به یک کتک حسابی تهدید کرد
You wouldnt be here if you had any sense	اگر عقل حسابی داشتی اینجانبودی
My good fello,why didnt you tell me?	آخر مرد حسابی چرا به من نگفتی ؟
This dress is quite the thing.	این لباس چیز حسابی است
We are quits. We are even.	دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
We had a nice long walk today.	امروز یک پیاره روی حسابی کردیم
variance	میانگین حسابی توان دوم انحرافات از مقدارمتوسط
budget account	حسابی در فروشگاه که وجه خرید اجناس و...به آن واریز می شود
debt of honour	بدهی که پرداخت ان به خوش حسابی بدهکار بستگی دارد
to have a binge	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to have a spree	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
to be on the razzle	حسابی جشن گرفتن [با مشروب خیلی زیاد و غیره ...]
rooms	اتاق
chambers	اتاق
room	اتاق
room mate	هم اتاق
chamber	اتاق
Room 123	اتاق 123
studio	اتاق کار
surgeries	اتاق جراحی
surgery	اتاق جراحی
toolroom	اتاق ابزار
clearing houses	اتاق تهاتر
ante-chamber	اتاق انتظار
assmbly-room	اتاق همایش
war room	اتاق جنگ
linoleum	مشمع کف اتاق
studios	اتاق کار
a double room	یک اتاق دو نفره
batten	[تخته ی کف اتاق ]
room temperature	دمای اتاق
a sinlge room	یک اتاق یک نفره
sickroom	اتاق بیمار
chamber of commerce	اتاق تجارت
newsroom	اتاق خبر
newsroom	اتاق نودادنگاری
newsrooms	اتاق خبر
newsrooms	اتاق نودادنگاری
chamber of commerce	اتاق بازرگانی
tearoom	اتاق چای
sitting room	اتاق نشیمن
sitting-rooms	اتاق نشیمن
living room	اتاق نشیمن
operations room	اتاق عملیات
chamber of trade	اتاق تجارت
chamber of trade	اتاق بازرگانی
chamber of shipping	اتاق کشتیرانی
common joist	تیر کف اتاق
sickrooms	اتاق بیمار
living rooms	اتاق نشیمن
long gallery	اتاق طویل
Get out of the room.	از اتاق بروبیرون
sitting-room	اتاق نشیمن
roomfuls	بقدر یک اتاق پر
war room	اتاق عملیات
clearing house	اتاق تهاتر
undercroft	اتاق کلیسا
houseroom	اتاق خانه
snow cave	اتاق برفی
wheelhouse	اتاق سکان
wheelhouses	اتاق سکان
vacuum chamber	اتاق خلاء
studding	ارتفاع اتاق
roomful	بقدر یک اتاق پر
distorted room	اتاق خطاانگیز
spence	اتاق ناهارخوری
reception rooms	اتاق پذیرایی
common room	اتاق استادان
keeping-room	اتاق نشیمن
reception room	اتاق پذیرایی
a single room	یک اتاق یک نفره
reception room	اتاق انتظار
spense	اتاق ناهارخوری
dorter	اتاق خواب
reading rooms	اتاق قرائت
vestibular	اتاق کوچک بدن
dortour	اتاق خواب
bed and breakfast	اتاق و صبحانه
reading room	اتاق قرائت
reception rooms	اتاق انتظار
Elephant in the living room	فیل در اتاق نشیمن
waiting-room	اتاق انتظار
common rooms	اتاق استادان
stokehold	اتاق اتشخانه کشتی
A+E unit [British E]	اتاق عمل اورژانس
Casuality [British E]	اتاق عمل اورژانس
cabins	اتاق کوچک قایق
playroom	اتاق بازی کودکان
Accident and Emergency	اتاق عمل اورژانس
hall	اتاق بزرگ دالان
calefactory	[اتاق گرم صومعه]
workroom	اتاق کار کارگاه
lead chamber process	فرایند اتاق سربی
emergency medical treatment room	اتاق عمل اورژانس
vestries	اتاق دعا رخت کن
chambers	اتاق خواب خوابگاه
undercroft	اتاق زیر زمینی
vestibular	مربوط به اتاق کوچک
vestry	اتاق دعا رخت کن
halls	اتاق بزرگ دالان
emergency room [American E] [e.r.] [ER]	اتاق عمل اورژانس
chamber	اتاق خواب خوابگاه
Br	مخفف اتاق خواب
casuality department [British E]	اتاق عمل اورژانس
playrooms	اتاق بازی کودکان
enclosure	اتاق راهبان [دین]
I'd like a room with bath.	من یک اتاق با حمام میخواهم.
I'd like a room with twin beds.	من یک اتاق با دو تخت میخواهم.
cella	[اتاق مطالعه ی راهبها]
I'd like a double room	من یک اتاق دو نفره میخواهم.