Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (39 milliseconds)
English
Persian
determine
اتخاذ تصمیم کردن
determines
اتخاذ تصمیم کردن
determining
اتخاذ تصمیم کردن
arrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
orrive at a conclusion
اتخاذ تصمیم کردن
take a decision
اتخاذ تصمیم کردن
take a dicision
اتخاذ تصمیم کردن
Other Matches
arbitrament
قدرت اتخاذ تصمیم
adopt
اتخاذ کردن
adopt
اتخاذ کردن
take note
اتخاذ سند کردن
to a dapt a policy
رویهای اتخاذ کردن
cited
اتخاذ سند کردن گفتن
to take a course
رویه ایی را اتخاذ کردن
citing
اتخاذ سند کردن گفتن
cites
اتخاذ سند کردن گفتن
cite
اتخاذ سند کردن گفتن
adopts
اتخاذ کردن اقتباس کردن
adopting
اتخاذ کردن اقتباس کردن
adopting
قبول کردن اتخاذ کردن
adopts
قبول کردن اتخاذ کردن
counter revolution
عملیاتی و تدابیری که بعد از وقوع انقلاب برای خنثی کردن ان انجام و اتخاذ میشود
take something to heart
<idiom>
به صورت جدی تصمیم گیری کردن
adopter
اتخاذ کننده
embracement
قبول اتخاذ
assumption
اتخاذ قصد
adoptable
اتخاذ کردنی
adoption
اختیار اتخاذ
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
policy implication
کاربردسیاست اتخاذ شده در عمل
he took a different view
نظریه دیگری اتخاذ کرد
decision
تصمیم
weak kneed
بی تصمیم
plucks
تصمیم
ruling
تصمیم
plucking
تصمیم
determination
تصمیم
plucked
تصمیم
decisions
تصمیم
resolutions
تصمیم
avowing
تصمیم
pluck
تصمیم
will-power
تصمیم
avow
تصمیم
resolves
تصمیم
nonplus
بی تصمیم
resolution
تصمیم
rulings
تصمیم
weak-kneed
بی تصمیم
resolve
تصمیم
irresolute
بی تصمیم
avows
تصمیم
veto
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoed
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoing
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
vetoes
حق و اختیاریک ارگان دولتی برای منع یابی اثر کردن تصمیم یک ارگان دیگر حقی است که اعضادائمی شورای امنیت سازمان ملل متحد برای نفی تصمیمات ان دارند
sewed up
<idiom>
تصمیم گیری
decision box
جعبه تصمیم
decision instruction
دستورالعمل تصمیم
decision structure
ساختار تصمیم
decidability
تصمیم پذیری
determiner
تصمیم گیرنده
resolve
تصمیم گرفتن
canon
: تصویبنامه تصمیم
canons
: تصویبنامه تصمیم
to take a d.
تصمیم گرفتن
cut and dried
<idiom>
تصمیم قاطع
resolves
تصمیم گرفتن
decision process
فرایند تصمیم
determiners
تصمیم گیرنده
to make a decision
تصمیم گرفتن
to come to a decision
تصمیم گرفتن
A one-sided(unilateral)decision.
تصمیم یکجانبه
nonplus
بی تصمیم بودن
decidable
تصمیم پذیر
resolution
نیت تصمیم
decision making
تصمیم گیری
special verdict
تصمیم ویژه
decision maker
تصمیم گیرنده
make up one's mind
<idiom>
تصمیم گیریکردن
minding
تصمیم داشتن
determine
تصمیم گرفتن
joint resolution
تصمیم مشترک
minds
تصمیم داشتن
mind
تصمیم داشتن
resolved that ......
تصمیم گرفته شد که
determines
تصمیم گرفتن
resolutely
از روی تصمیم
determining
تصمیم گرفتن
decision tree
درخت تصمیم
regnum
تصمیم مقتدرانه
decide
تصمیم گرفتن
make up one's mind
تصمیم گرفتن
to be resolved
تصمیم گرفتن
logical decision
تصمیم منطقی
decides
تصمیم گرفتن
freehand
ازادی در تصمیم
undecidable
تصمیم ناپذیر
decision symbol
علامت تصمیم
afore thought
سبق تصمیم
decision theory
تئوری تصمیم
i made up my mind to
تصمیم گرفتم که ...
resolutions
نیت تصمیم
decision table
جدول تصمیم
ratio decidendi
مبنای اصلی تصمیم
general verdict
تصمیم به وجه اطلاق
decision theory
نظریه تصمیم گیری
decision table
جدول تصمیم گیری
self determination
تصمیم پیش خود
malice aforethought
سبق تصمیم سوء
decision criteria
ضوابط تصمیم گیری
leave hanging (in the air)
<idiom>
بدون تصمیم قبلی
preform
قبلا تصمیم گرفتن
sub judice
بدون تصمیم قضایی
decision support system
سیستم پشتیبانی تصمیم
verdicts
تصمیم هیات منصفه
decision model
الگوی تصمیم گیری
verdict
تصمیم هیات منصفه
swear off
<idiom>
تصمیم به ترک چیزی
to decide
[on]
تصمیم گرفتن
[در مورد]
decision variable
متغیر تصمیم گیری
make or buy decision
تصمیم به ساخت یاخرید
decision making policy
سیاست تصمیم گیری
decision tree
مسیر تصمیم گیری
without aforethought
بدون سبق تصمیم
determinant
تصمیم گیرنده عاجز
decision making unit
واحد تصمیم گیرنده
It was a well - timed ( timely ) decision .
تصمیم بموقعی بود
determinants
تصمیم گیرنده عاجز
Soc
ازادی دراخذ تصمیم قضایی
order in council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی
premature decision
تصمیم نا بهنگام یا شتاب امیز
partial jurisdiction
حق تصمیم گیری یا قضاوت محدود
pass a resolution
با رای گیری تصمیم گرفتن
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
decidable
تصمیم گرفتنی قابل فتوی
to decide on a motion
در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
dss
سیستم پشتیبان تصمیم گیری
get down to brass tacks
<idiom>
فورا شروع به تصمیم گیری
decision lag
تاخیر زمانی در تصمیم گیری
willpower
تصمیم جدی نیروی اراده
zero hour
<idiom>
لحظهای که تصمیم مهمی گرفته میشود
It depends on your decison.
بستگش به اراده (تصمیم )شما دارد
decision tree
اقدامات لازم جهت تصمیم گیری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
tip the balance
<idiom>
تصمیم گرفتن ،نفوذ درتصمیم گیری
not touch something with a ten-foot pole
<idiom>
تصمیم گیری چیزی به طور کامل
She found it hard to make up her mind.
برایش سخت بود که تصمیم بگیرد
interrupts
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
interrupt
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
if
[when]
it comes to the crunch
<idiom>
وقتی که اجبارا باید تصمیم گرفت
[اصطلاح]
interrupting
تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
to opt in
[something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to opt out
[of something]
تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
decision
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
As the debate unfolds citizens will make up their own minds.
در طول بحث شهروند ها خودشان تصمیم خواهند گرفت.
decisions
اطلاعات یا پایگاه داده قبلی تصمیم گیری کند
She resolved to give him a wide berth in future.
[She decided to steer clear of him in future.]
او
[زن]
تصمیم گرفت در آینده ازاو
[مرد]
دوری کند.
arranged marriage
ازدواجی که در آن پدر و مادر برایانتخابهمسر فرزندشان تصمیم میگیرند
ball is in your court
<idiom>
[نوبت تو هست که قدم بعدی را برداری یا تصمیم بگیری]
order of council
تصمیم هیات مشاورین سلطنتی در غیاب یا بیماری پادشاه یا ملکه
layers
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
layer
لایهای که درباره مسیرهای استفاده شونده و هزینه و... تصمیم گیری میکند
drastic times call for drastic measures
<idiom>
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
logic
عمل کامپیوتری یا تابعی که تصمیم گیری میکند. قط عات کامپیوتر یا سیستم دیجیتال
decision
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions
نمایش گرافیکی جدولی تصمیم گیری که مسیرها و اعمال مناسب در شراطی مختلف را نشان میدهد
decisions
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
decision
علامت گرافیکی در یک فلوچارت برای بیان تصمیم گیری و یک شاخه یا مسیر یا عملی با استفاده از نتیجه انتخاب میشود
special verdict
رای هیات منصفه در حالتی که حقایق موضوع مطروحه را ان چنان که برایشان ثابت شده است اعلام و اخذ تصمیم را به دادگاه بسپارند
AI
طراحی و پیشبرد برنامههای کامپیوتری که از هوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید می کنند و شامل دلایل ابتدایی و سایر خصوصیات بشری هستند
unresolved
تصمیم نگرفته حل نشده تصفیه نشده
artificial intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
intelligence
طراحی برنامههای کامپیوتری که ازهوش انسان و توابع تصمیم گیری تقلید میکند و ارائه کننده دلایل پایه و خصوصیات انسان است
demurs
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com