English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (29 milliseconds)
English Persian
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
Other Matches
discomfits دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfiting دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfited دچار مانع کردن ناراحت کردن
discomfit دچار مانع کردن ناراحت کردن
compressive strength قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد
to rile آزردن [دمق کردن] [عصبانی کردن]
flusters دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustering دست پاچه کردن عصبانی کردن
flustered دست پاچه کردن عصبانی کردن
fluster دست پاچه کردن عصبانی کردن
unsettle ناراحت کردن مغشوش کردن
unsettles ناراحت کردن مغشوش کردن
knock-up ابستن کردن ناراحت کردن
knock up ابستن کردن ناراحت کردن
hagride ناراحت کردن عاجز کردن
knock-ups ابستن کردن ناراحت کردن
incommode ناراحت کردن
perturb ناراحت کردن
discomfiture ناراحت کردن
discomforts ناراحت کردن
discomfort ناراحت کردن
distemper ناراحت کردن
discommode ناراحت کردن
compresses خلاصه کردن متراکم کردن
congest متراکم کردن گرفته کردن
compress خلاصه کردن متراکم کردن
compressing خلاصه کردن متراکم کردن
amassing توده کردن متراکم کردن
amasses توده کردن متراکم کردن
amassed توده کردن متراکم کردن
amass توده کردن متراکم کردن
jammed متراکم کردن
jams متراکم کردن
densify متراکم کردن
condenses متراکم کردن
condense متراکم کردن
condensing متراکم کردن
jam متراکم کردن
compacts متراکم کردن
compresses متراکم کردن
compacting متراکم کردن
compress متراکم کردن
compacted متراکم کردن
compact متراکم کردن
compressing متراکم کردن
compaction متراکم کردن
harasses ناراحت کردن دشمن
harass ناراحت کردن دشمن
packs متراکم کردن فشردن
clogged متراکم وانباشته کردن
supercharge متراکم کردن مقدماتی
clogs متراکم وانباشته کردن
soil consolidation متراکم کردن خاک
pack متراکم کردن فشردن
clog متراکم وانباشته کردن
disquiet ناراحت کردن اسوده نگذاشتن
mad عصبانی کردن دیوانه کردن
maddest عصبانی کردن دیوانه کردن
accumulate روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulates روی هم گذاشتن متراکم کردن
accumulating روی هم گذاشتن متراکم کردن
compaction فشرده سازی متراکم کردن
turn (someone) off <idiom> ناراحت کردن،انزجار ، نفرت داشتن
blood عصبانی کردن
wear on عصبانی کردن
steam up عصبانی کردن
get someone's blood up <idiom> عصبانی کردن
irritates عصبانی کردن
irritated عصبانی کردن
irritate عصبانی کردن
enraging عصبانی کردن
to get on one's nerve عصبانی کردن
enrage عصبانی کردن
enraged عصبانی کردن
funk عصبانی کردن
enrages عصبانی کردن
to get on somebody's nerves کسی را عصبانی کردن
get (someone's) goat <idiom> عصبانی کردن شخص
crab جرزدن عصبانی کردن
in one's hair <idiom> عصبانی کردن شخصی
piss off <idiom> عصبانی کردن کسی
rub some one the wrong way کسی را عصبانی کردن
get on one's nerves <idiom> عصبانی کردن شخص
blow-ups ترکاندن عصبانی کردن
blow up ترکاندن عصبانی کردن
blow-up ترکاندن عصبانی کردن
crabs جرزدن عصبانی کردن
bugs کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bugging کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
bug کنه ناراحت کردن نیش زدن ازار دادن
maddens عصبانی کردن دیوانه شدن
make one's blood boil <idiom> کسی را خیلی عصبانی کردن
madden عصبانی کردن دیوانه شدن
maddened عصبانی کردن دیوانه شدن
roller دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
rollers دستگاهی که جهت متراکم کردن لایههای خاک از ان استفاده میشود
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
to piss off the wrong people <idiom> آدمهای دارای نفوذ و قدرت زیاد را عصبانی کردن
crunching متراکم کردن برنامه برای جای دادن تعداد زیاددستورالعملها در فضایی کوچک
augmentative متراکم شونده متراکم کننده
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
jitter عصبانی شدن عصبانی بودن
aggregates متراکم متراکم ساختن
aggregate متراکم متراکم ساختن
arrested جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
embrace در بر گرفتن بغل کردن
obtains فراهم کردن گرفتن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
bevel پخ کردن لبه گرفتن
obtain فراهم کردن گرفتن
fogs تیره کردن مه گرفتن
obtain گرفتن یا دریافت کردن
obtained فراهم کردن گرفتن
circling گرفتن احاطه کردن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
to smell out گرفتن وپیدا کردن
engage گرفتن استخدام کردن
engages گرفتن استخدام کردن
strike root ریشه کردن گرفتن
abalienate منتقل کردن پس گرفتن
circle گرفتن احاطه کردن
circled گرفتن احاطه کردن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
embraced در بر گرفتن بغل کردن
embraces در بر گرفتن بغل کردن
embracing در بر گرفتن بغل کردن
circles گرفتن احاطه کردن
fog تیره کردن مه گرفتن
educe گرفتن استخراج کردن
surrender پس گرفتن و تبدیل کردن
hunt down دنبال کردن و گرفتن
holds جا گرفتن تصرف کردن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
hold جا گرفتن تصرف کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
fined جریمه گرفتن از صاف کردن
employs مشغول کردن بکار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
finest جریمه گرفتن از صاف کردن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
fine جریمه گرفتن از صاف کردن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
passed سبقت گرفتن از خطور کردن
pass سبقت گرفتن از خطور کردن
hug بغل کردن محکم گرفتن
mourned ماتم گرفتن گریه کردن
rises ترقی کردن سرچشمه گرفتن
hugged بغل کردن محکم گرفتن
hugging بغل کردن محکم گرفتن
rise ترقی کردن سرچشمه گرفتن
stack up جمع کردن اندازه گرفتن
hugs بغل کردن محکم گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
frame چارچوب گرفتن طرح کردن
overlie قرار گرفتن خفه کردن
mourns ماتم گرفتن گریه کردن
borrow وام گرفتن اقتباس کردن
borrowed وام گرفتن اقتباس کردن
to go to school to یاد گرفتن یا تقلید کردن از
to get to شروع کردن دست گرفتن
resign کناره گرفتن تفویض کردن
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
bathed ابتنی کردن حمام گرفتن
jests ببازی گرفتن شوخی کردن
mourn ماتم گرفتن گریه کردن
resigns کناره گرفتن تفویض کردن
to set a اندازه گرفتن باطل کردن
to run over مرور کردن زیر گرفتن
take on گرفتن کارگر هیاهو کردن
to release for a ransom با گرفتن فدیه ازاد کردن
run down <idiom> انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
jest ببازی گرفتن شوخی کردن
borrows وام گرفتن اقتباس کردن
secure تصرف کردن گرفتن هدف
passes سبقت گرفتن از خطور کردن
secures تصرف کردن گرفتن هدف
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
occupying مشغول کردن به کار گرفتن
wails ناله کردن ماتم گرفتن
wailing ناله کردن ماتم گرفتن
wailed ناله کردن ماتم گرفتن
wail ناله کردن ماتم گرفتن
holds دریافت کردن گرفتن توقف
hold دریافت کردن گرفتن توقف
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
embed دور گرفتن جاسازی کردن
ingurgitate فرا گرفتن زیاد پر کردن
embeds دور گرفتن جاسازی کردن
gather نتیجه گرفتن استباط کردن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
gathered نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
follow through گرفتن زه پس از رها کردن تیر
to mediate a result وسیله گرفتن نتیجهای فراهم کردن
To take an invevtory. صورت برداری کردن ( موجودی گرفتن )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com