Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (35 milliseconds)
English
Persian
receive
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
receives
اخذ دریافت کردن جا دادن وپنهان کردن مال مسروقه
Other Matches
appropriation
قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
acknowledge
1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
acknowledges
1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
acknowledging
1-اعلام کردن به فرستده که پیام دریافت شده است 2-ارسال سیگنال از گیرنده تا بگوید پیام ارسالی به درستی دریافت شده است
induct
مستقر کردن دریافت کردن
inducts
مستقر کردن دریافت کردن
inducted
مستقر کردن دریافت کردن
inducting
مستقر کردن دریافت کردن
take to the woods
<idiom>
دررفتن وپنهان شدن
pick up
<idiom>
دریافت کردن
draw
دریافت کردن
recieve
دریافت کردن
recovering
دریافت کردن
receives
دریافت کردن
recovers
دریافت کردن
receive
دریافت کردن
recover
دریافت کردن
acquiring
دریافت کردن
draws
دریافت کردن
acquires
دریافت کردن
pull down
دریافت کردن
come into
<idiom>
دریافت کردن
acquire
دریافت کردن
obtained
گرفتن یا دریافت کردن
obtain
گرفتن یا دریافت کردن
obtains
گرفتن یا دریافت کردن
discipline
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplining
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines
نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
pick up
<idiom>
سوارکردن مسافر ،دریافت کردن
hold
دریافت کردن گرفتن توقف
cash
دریافت کردن صندوق پول
cashed
دریافت کردن صندوق پول
cashes
دریافت کردن صندوق پول
cashing
دریافت کردن صندوق پول
holds
دریافت کردن گرفتن توقف
get a fix on something
<idiom>
نامه الکترونی دریافت کردن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
hitch
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitched
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitches
کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitching
کامل کردن پاس به دریافت کننده
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to i. any one into abenefice
کسیرابرای دریافت درامد کلیسا معرفی کردن
tight end
مهاجم گوش مامور سد کردن و دریافت توپ
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
go baseline
حرکت کردن در امتداد خط پایانی برای دریافت پاس
receipts
دریافت رسید دادن
receipt
دریافت رسید دادن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
procurement lead time
زمان بین دادن سفارش و دریافت کالا
lead time
مدت زمان بین دادن سفارش و دریافت کالای مربوطه
collimate
موازی قرار دادن لوله و هدف میزان کردن تعدیل کردن
pursues
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursued
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursue
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
pursuing
تعاقب کردن تحت تعقیب قانونی قرار دادن دنبال کردن
predicated
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
predicating
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
lays
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicates
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
out lawry
طراحی کردن بطور مختصر شرح دادن خلاصه کردن
lay
قرار دادن طرح کردن مطرح کردن توط ئه چیدن
predicate
اطلاق کردن بصورت مسند قرار دادن مبتنی کردن
anneal
نرم کردن فلز به وسیله حرارت دادن و سرد کردن اهسته در کوره
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
to veer and heul
پیوسته تغییرعقیده دادن شل کردن وسفت کردن دراوردن
stolen
مسروقه
propagating
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagates
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
propagated
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
set out
شرح دادن تنظیم کردن تعیین کردن
compensate
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
statements
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
designate
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
designates
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
compensated
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
compensates
تنظیم کردن میزان کردن تاوان دادن
statement
بیان کردن توضیح دادن تاکید کردن
propagate
منتشر کردن قلمه کردن انتقال دادن
connects
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
introduced
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
designating
انتخاب کردن تعیین کردن تخصیص دادن
hiring
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
hires
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
mounts
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
connect
اتصال دادن متصل کردن مربوط کردن
hire
اجیر کردن اجاره کردن کرایه دادن
mount
ثابت کردن نصب کردن قرار دادن
to adjust
وفق دادن
[سازگار کردن]
[مطابق کردن ]
introduce
وارد کردن نشان دادن داخل کردن
stolen goods
مال مسروقه
stolen goods
اموال مسروقه
stolen goods
کالای مسروقه
handing stolen goods
اخفاء مال مسروقه
mace greff
خریدار اجناس مسروقه
receiver of stolen goods
خریدار مال مسروقه
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conclearer of stolen goods
مخفی کننده اموال مسروقه
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
the minimum value
law by prescribed stolengoods of نصاب در مال مسروقه
ammoniate
با امونیاک ترکیب کردن تحت تاثیر امونیاک قرار دادن تبدیل بامونیاک کردن
receiver
خریدار اموال مسروقه قیم یا سرپرست شخص مجنون
receivers
خریدار اموال مسروقه قیم یا سرپرست شخص مجنون
recreated
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreates
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreate
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
recreating
تفریح دادن وسیله تفریح را فراهم کردن تمدد اعصاب کردن
locates
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
located
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
lever
اهرم کردن بااهرم بلند کردن بااهرم تکان دادن
levers
اهرم کردن بااهرم بلند کردن بااهرم تکان دادن
DSR
سیگنال از وسیلهای که آماده دریافت داده است , این سیگنال پس از دریافت سیگنال DTR رخ میدهد
checked
حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
check
حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
checks
حافظه موقت برای داده دریافت شده پی از بررسی آن در برابر داده دریافت شده از طریق مسیر یا راه دیگر
images
نقش کردن تصویر کردن نشان دادن تصویر
c
استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
located
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locating
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locates
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
locate
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
designs
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
design
پروژه دادن طرح دادن طرح کردن برنامه
to give an enter tainment
مهمانی دادن یا کردن
discharges
مرخص کردن پس دادن
give
دادن پرداخت کردن
to offer
تقدیم کردن
[دادن]
giving
دادن پرداخت کردن
staging
سوار کردن جا دادن
to serve out
بخش کردن دادن
discharge
مرخص کردن پس دادن
dispend
توزیع کردن دادن
gives
دادن پرداخت کردن
theft bote
استرداد مال مسروقه ازسارق به این شرط که مال باخته از تعقیب سارق منصرف شود
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
briefest
کوتاه کردن اگاهی دادن
ended
تمام کردن خاتمه دادن
signal
مخابره کردن علامت دادن
briefer
کوتاه کردن اگاهی دادن
ends
تمام کردن خاتمه دادن
smug
تمیز کردن سروصورت دادن به
smugness
تمیز کردن سروصورت دادن به
accentuate
تکیه دادن تاکید کردن
briefed
کوتاه کردن اگاهی دادن
smugly
تمیز کردن سروصورت دادن به
attest
سوگند دادن تصدیق کردن
playdown
تنزل دادن کوچک کردن
pacified
ارام کردن تسکین دادن
accentuated
تکیه دادن تاکید کردن
pacify
ارام کردن تسکین دادن
accentuates
تکیه دادن تاکید کردن
projects
فاهر کردن نشان دادن
ventilating
تهویه کردن هوا دادن به
accentuating
تکیه دادن تاکید کردن
pacifying
ارام کردن تسکین دادن
quell
سرکوبی کردن تسکین دادن
quelled
سرکوبی کردن تسکین دادن
projected
فاهر کردن نشان دادن
quelling
سرکوبی کردن تسکین دادن
project
فاهر کردن نشان دادن
call up
تذکر دادن جمع کردن
intensify
افزایش دادن تشدید کردن
intensifies
افزایش دادن تشدید کردن
ventilated
تهویه کردن هوا دادن به
empower
وکالت دادن وکیل کردن
call-ups
تذکر دادن جمع کردن
empowered
وکالت دادن وکیل کردن
pacifies
ارام کردن تسکین دادن
ventilates
تهویه کردن هوا دادن به
empowering
وکالت دادن وکیل کردن
call-up
تذکر دادن جمع کردن
empowers
وکالت دادن وکیل کردن
quells
سرکوبی کردن تسکین دادن
alight
راحت کردن تخفیف دادن
suits
وفق دادن جور کردن
to put up
منزل دادن به نامزد کردن
emits
بیرون دادن خارج کردن
supplied
تحویل دادن تغذیه کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com