English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
perfidiously ازروی پیمان شکنی
Other Matches
treason پیمان شکنی
perfidy پیمان شکنی
perfidiousness پیمان شکنی
violation پیمان شکنی
abjuration پیمان شکنی
forswearing پیمان شکنی یانقض
to forswear oneself پیمان شکنی کردن
to fly away from an agreement پیمان شکنی کردن
perjurious ناشی از پیمان شکنی
forswore پیمان شکنی کرد
forswear پیمان شکنی یانقض
forswears پیمان شکنی یانقض
abjuratory پیمان شکنی مبنی بر نقض عهد
to perjure oneself پیمان شکنی کردن نقض عهد کردن
statute of fraud قوانین ضد کلاهبرداری قوانینی که در سال 7761میلادی در زمان چارلزیازدهم در انگلستان به تصویب رسید و هدف اصلی ان جلوگیری از گواهی دروغ و پیمان شکنی و استفاده نامشروع از عدم حضور ذهن گواهان در محکمه بود
abjuration عهد شکنی سوگند شکنی
brucsels treaty organization سازمان پیمان بروکسل پیمان دفاعی منعقده بین بلژیک و بریتانیا و فرانسه وهلند و لوکزامبورگ در 8491
injudiciously بیخردانه ازروی بیخردی یا بی عقلی ازروی بی احتیاطی
impartially ازروی بیطرفی ازروی راست بینی
pig headedly ازروی کله شقی ازروی کودنی
discerningly ازروی بصیرت یابینایی ازروی تشخیص
pusillanimously ازروی کم دلی یا بزدلی ازروی جبن
fast and loose ازروی بی باکی ازروی مکرو حیله
expertly ازروی خبرگی ازروی کارشناسی
concordat پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
phraseologically ازروی قاعده عبارت سازی به ایین سخن پردازی ازروی قاعده انشا
icon oclasm بت شکنی
iconoclasm بت شکنی
contract پیمان مقاطعه عقد و پیمان بستن تعهد کردن مقاطعه کردن
cop-outs قول شکنی
breaches قانون شکنی
cop-out قول شکنی
icon oclasm شمایل شکنی
cop-out عهد شکنی
deblocking کنده شکنی
to break a law قانون شکنی
iconoclasm شمایل شکنی
breached قانون شکنی
deblocking بلاک شکنی
break a record رکورد شکنی
offense قانون شکنی
cop-outs عهد شکنی
breach قانون شکنی
crushing سنگ شکنی
disobligingness دل شکنی بیمروتی
offenses قانون شکنی- بزه
offence قانون شکنی- بزه
To break the law (rules , regulations). قانون شکنی کردن
to perjure oneself سوگند شکنی کردن
selfhumbling فروتنی خود شکنی
sprees میخوارگی ولگردی و قانونی شکنی
perjury سوگند شکنی گواهی دروغ
spree میخوارگی ولگردی و قانونی شکنی
iconoclastic مبنی بر بت شکنی یا شمایل ویران کنی
osteoclasis استخوان شکنی برای درست کردن اندان ناقص
allegiant هم پیمان
leagues پیمان
ally هم پیمان
confederates هم پیمان
federated هم پیمان
league پیمان
confederate هم پیمان
federating هم پیمان
federates هم پیمان
federate هم پیمان
act پیمان
agreement پیمان
agreements پیمان
obstriction پیمان
deed of covenant پیمان
lague پیمان
convenant پیمان
acted پیمان
oath پیمان
oaths پیمان
allying هم پیمان
compaction پیمان
treaty پیمان
pact پیمان
pacts پیمان
in league هم پیمان
vowed پیمان
vowing پیمان
vows پیمان
treaties پیمان
promise پیمان
promises پیمان
vow پیمان
contract پیمان
covenants پیمان
covenant پیمان
compact پیمان
compacted پیمان
compacting پیمان
compacts پیمان
avowing پیمان
testament پیمان
allied هم پیمان
avows پیمان
handing پیمان
troth پیمان
avow پیمان
hand پیمان
testaments پیمان
dunkrik treaty پیمان دونکرک
covenant پیمان بستن
abjurer or abjuror پیمان شکن
affiance پیمان ازدواج
covenants پیمان بستن
contract کنترات پیمان .
handfast پیمان عروسی
accord مصالحه پیمان
accorded مصالحه پیمان
concord یکجوری پیمان
perjured پیمان شکن
accords مصالحه پیمان
locarno treaty پیمان لوکارنو
conspires هم پیمان شدن
renewal of the convention تجدید پیمان
purchase notice agreements پیمان خرید
reneger پیمان شکن
faith دین پیمان
faiths دین پیمان
allied کشورهای هم پیمان
perfidious پیمان شکن
written contract پیمان نامه
warsaw treaty پیمان ورشو
warlock پیمان شکن
violaor پیمان شکن
tripartite pact پیمان سه جانبه
conspire هم پیمان شدن
conspired هم پیمان شدن
to give ones faith پیمان دادن
to pawn one's word پیمان بستن
conspiring هم پیمان شدن
contract : پیمان بستن
compact پیمان معاهده
compacted پیمان معاهده
compacting پیمان معاهده
offensive alliance پیمان تهاجمی
nonaligned ناهم پیمان
peace pact پیمان صلح
compacts پیمان معاهده
contractors پیمان کار
contractor پیمان کار
from ازروی
casus fofderis هدف انعقاد پیمان
casus fofderis سبب انعقاد پیمان
brian kellogg پیمان بریان کلوگ
to stand in with any one با کسی هم پیمان بودن
nato forces نیروهای پیمان ناتو
to pledge one's word قول یا پیمان دادن
to keep to one's word درست پیمان بودن
locarno treaty پیمان منعقدبین المان
cento سازمان پیمان مرکزی
Bilateral contract. پیمان ( قرارداد ) دو جانبه
quadruple pact پیمان چهار جانبه
conventions پیمان نامه انجمن
contractor plant کارخانه پیمان کار
pact of non aggression پیمان عدم تجاوز
contracting officer افسر متصدی پیمان
promise of marriage قول یا پیمان عروسی
pacific security pact پیمان امنیت پاسفیک
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
Old Testament پیمان یا وصیت قدیم
capitulates پیمان تسلیم بستن
capitulating پیمان تسلیم بستن
capitulated پیمان تسلیم بستن
capitulate پیمان تسلیم بستن
adhesion الحاق دولتی به یک پیمان
confederacy ایالات هم پیمان هم پیمانی
treaty قرارداد پیمان نظامی
alliances پیمان بین دول
pacts معاهده پیمان بستن
allied headquarters قرارگاه کشورهای هم پیمان
alliance پیمان بین دول
treaties قرارداد پیمان نظامی
convention پیمان نامه انجمن
pact معاهده پیمان بستن
confederacies ایالات هم پیمان هم پیمانی
in the abstract ازروی تجرید
ill humouredness ازروی بد خلقی
childishly ازروی بچگی
inconstantly ازروی بی ثباتی
subtly ازروی زیرکی
flippantly ازروی سبکی
ill humouredly ازروی بد خویی
ill humouredly ازروی بدخلقی
ill naturedly ازروی بد خویی
illy ازروی بد خواهی
immorally از ازروی بد اخلاقی
incontinently ازروی بی عفتی
discontentedly ازروی نارضایتی
flatulently ازروی نفخ
flatulently ازروی لاف
flightily ازروی بوالهوسی
floutingly ازروی اهانت
fractiously ازروی کج خلقی
grammatically ازروی دستور
frivolously ازروی نادانی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com