English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
She is comfortably off. ازنظرمالی راحت است ( تأمین مالی دارد )
Other Matches
He has feathered his nest. He has lined his pocket. اودیگر بارش را بسته است ( ازنظر مالی تأمین است )
quando acciderint وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
We are pressed for money ( time ) . ازنظرمالی ( وقت ) تحت فشار هستیم
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) . امید وارم نظرتان را تأمین کند
fiscal drag اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
financial statement صورت مالی گزارش مالی
mixed capitalism نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
scalar متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
cere موم مالی کردن یا روغن مالی کردن
. The car is gathering momentum. اتوموبیل دارد دور بر می دارد
eased راحت
eases راحت
comfort راحت
comforted راحت
home like راحت
easing راحت
homelike راحت
ease راحت
cushy راحت
cushiest راحت
cuddly راحت
comforts راحت
placid راحت
comfortable راحت
comforting راحت
tranquillity راحت
cushier راحت
cozy راحت
cosey راحت
cosiness راحت
tranquility راحت
coziest راحت
cozies راحت
snug راحت
cozier راحت
cosy راحت
convenient راحت
cosier راحت
cosies راحت
cosiest راحت
beforehand راحت
commodiously بطور راحت
straightest راحت مرتب
relieve راحت کردن
Relax! راحت باش!
relieves راحت کردن
cozily بطور راحت
parade rest راحت باش
couthie راحت ومطبوع
breaks راحت باش
straighter راحت مرتب
relieving راحت کردن
straight راحت مرتب
break راحت باش
snug راحت واسوده
rests راحت باش
rest راحت باش
aforehand اماده راحت
easy circumstances زندگی راحت
wells راحت بسیارخوب
well راحت بسیارخوب
to take one's rest راحت کردن
show up <idiom> راحت دیدن
to send to glory راحت کردن
to lie down راحت کردن
easy chairs صندلی راحت
easy chair صندلی راحت
bed of roses وضع راحت
set at ease راحت کردن
to set at ease راحت کردن
sportswear لباس راحت
indolence راحت طلبی
lay on your oars راحت باش
stand easy در جا راحت باش
accomodating راحت موافق
light handed اسان راحت
to be at ease راحت نبودن
With an easy mind (conscience). با خیال (وجدان ) راحت
You neednt worry . Dont bother your head. خیالت راحت باشد
leave alone <idiom> راحت گذاشتن (شخصی)
fall up در جا راحت باش کردن
snugly بطور دنج یا راحت
dismass به راحت باش رفتن
easing اسودگی راحت کردن
eases اسودگی راحت کردن
eased اسودگی راحت کردن
ease اسودگی راحت کردن
Please make yourself comfortable. لطفا" راحت باشید
halts راحت باش کردن
stand easy در جا راحت باش بایستید
easy <adj.> راحت [آسان گیر]
accommodatingly بطور موافق راحت
easy-going <adj.> راحت [آسان گیر]
relaxed <adj.> راحت [آسان گیر]
humane killer تپانچه راحت کشی
to take one's ease راحت شدن یا بودن
well lodged دارای منزل راحت
jettisons از شر چیزی راحت شدن
jettisoning از شر چیزی راحت شدن
jettisoned از شر چیزی راحت شدن
easygoing <adj.> راحت [آسان گیر]
cuddling در بستر راحت غنودن
I'm uneasy about it. من باهاش راحت نیستم.
halt راحت باش کردن
halted راحت باش کردن
jettison از شر چیزی راحت شدن
cuddle در بستر راحت غنودن
cuddled در بستر راحت غنودن
cuddles در بستر راحت غنودن
Walls have ears <idiom> دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح]
out of one's hair <idiom> ازشر کسی راحت شدن
to sleep sound خواب راحت یاسنگین رفتن
loping چهارنعل طبیعی و راحت اسب
fall up درجا راحت باش بر هم زدن صف
lopes چهارنعل طبیعی و راحت اسب
lope چهارنعل طبیعی و راحت اسب
cosily بطور راحت بطورگرم ونرم
alighted راحت کردن تخفیف دادن
alight راحت کردن تخفیف دادن
alighting راحت کردن تخفیف دادن
To set someones mind at ease. خیال کسی را راحت کردن
alights راحت کردن تخفیف دادن
coil up تجمع ستون در راحت باش
homey راحت واسوده خانه دار
loped چهارنعل طبیعی و راحت اسب
easement راحت شدن از درد منزل
labor theory of value براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد
end in itself <idiom> مکان کافی برای راحت بودن
I feel relieved because of that issue! خیال من را از این بابت راحت کردی!
to sleep like a baby <idiom> مثل نوزاد راحت و بی دغدغه خوابیدن
Dont stand on ceremony. تشریفات را بگذار کنار ( راحت باش )
pipe down راحت باش دادن ساکت شدن
zero insertion force socket [قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
lethal chamber اطاق ویژه برای راحت کشتن جانوران
burke بطوراهسته وغیر مستقیم از شرکسی راحت شدن
This car can hold 6 persons comefortably. دراین اتوموبیل راحت 6 نفر راجامی گیرند
on easy street <idiom> پول کافی برای زندگی راحت داشتن
finance مالی
financed مالی
accounting classification کد مالی
finances مالی
financing مالی
fiscal مالی
monetary مالی
financial مالی
pecuniary مالی
no joy without a نوش بانیش است راحت محض میسرنشودنیست به صامی
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند
enclave economices اقتصادهائی که عمدتا درکشورهای در حال توسعه وجود دارد در این اقتصادهاتعداد کمی مناطق پیشرفته ازنظر اقتصادی وجود دارد وبقیه مناطق که وسیعترند ازرشد و پیشرفت بسیار کمی برخوردار میباشند
spiel شیره مالی
financial inventory ذخایر مالی
illinition روغن مالی
committee of ways and means کمیسیون مالی
financial intermediary واسطه مالی
financial feasibility امکان مالی
financial expenses هزینههای مالی
financial e. متخصص مالی
financial data اطلاعات مالی
financial crisis بحران مالی
financial circles محافل مالی
financial centers مراکز مالی
capital commitment تعهدات مالی
financial secretary مشاور مالی
slobbery لجن مالی
financial position وضعیت مالی
financial policy سیاست مالی
financial plan برنامه مالی
financial period دوره مالی
self support استقلال مالی
rough usage دست مالی
financial management مدیریت مالی
financial capital سرمایه مالی
financial budget بودجه مالی
financial bill لایحه مالی
padding لگد مالی
felting نمد مالی
non pecuniary غیر مالی
financial relations روابط مالی
fiscal years دوره مالی
credit اعتبار مالی
credited اعتبار مالی
roughcast گل مالی شده
crediting اعتبار مالی
credits اعتبار مالی
pecuniary penalty مجازات مالی
subsidies کمکهای مالی
waxing موم مالی
fund اعتبار مالی
funded اعتبار مالی
financial assets موجودی مالی
financial assets دارائیهای مالی
financial affairs امور مالی
financial adviser مشاور مالی
financial ability تمکن مالی
finance officer افسر مالی
finance house موسسه مالی
embrocation روغن مالی
embrocations روغن مالی
chamberlain نافر مالی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com