Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 211 (15 milliseconds)
English
Persian
chicken out
<idiom>
از ترس کاری را انجام ندادن
Search result with all words
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
let go
<idiom>
به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
We don't do things by halves.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway.
کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do half-ass job
[American E]
[derogatory]
کاری را ناقص انجام ندادن
Other Matches
stop
انجام ندادن عملی
stopped
انجام ندادن عملی
underact
درست انجام ندادن
stops
انجام ندادن عملی
stopping
انجام ندادن عملی
buggered
قطعا کاریرا انجام ندادن
underplays
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplaying
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplayed
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
underplay
نقش خود رابخوبی انجام ندادن
ignoring
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignores
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignore
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
ignored
تشخیص ندان یا انجام ندادن آنچه دیگران می گویند
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
disoblige
دل کسی راشکستن تقاضای کسی را انجام ندادن منت ننهادن بر
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions
انجام کاری
action
انجام کاری
sleep
پیش از انجام کاری
to stop
[doing something]
ایستادن
[از انجام کاری]
sleeps
پیش از انجام کاری
achieve
موفقیت در انجام کاری
achieved
موفقیت در انجام کاری
achieves
موفقیت در انجام کاری
achieving
موفقیت در انجام کاری
authority
توانایی انجام کاری
capable
توانایی انجام کاری
mind to do a thing
اماده انجام کاری
about to do something
<idiom>
درحال انجام کاری
mode of execution
روش انجام کاری
sleeping
پیش از انجام کاری
undertake
توافق برای انجام کاری
make one's bed and lie in it
<idiom>
مسئول انجام کاری بودن
raise Cain
<idiom>
کمک ،کاری انجام دادن
undertaken
توافق برای انجام کاری
feel up to (do something)
<idiom>
توانایی انجام کاری رانداشتن
undertakes
توافق برای انجام کاری
to propose to do something
در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something
در صدد انجام کاری بودن
planning
سازماندهی نحوه انجام کاری
wit's end
<idiom>
ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
backlog
کاری که باید انجام شود
plods
بازحمت کاری را انجام دادن
take turns
<idiom>
انجام کاری با همکاری یکدیگر
take the plunge
<idiom>
بادروغ کاری را انجام دادن
plod
بازحمت کاری را انجام دادن
plodded
بازحمت کاری را انجام دادن
backlogs
کاری که باید انجام شود
chips
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chip
قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
potential
<adj.>
[توانایی برای انجام کاری]
to do a good job
کاری را خوب انجام دادن
sit tight
<idiom>
صبور برای انجام کاری
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
the way of doing something
به روشی کاری را انجام دادن
plodding
بازحمت کاری را انجام دادن
to be about to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something
قصد انجام کاری را داشتن
To take ones time over something . to do something with deliberation
کاری را سر صبر انجام دادن
to propose to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
having
باعث انجام کاری شدن
load
کاری که باید انجام شود
authorization
اجازه یا توانایی انجام کاری
authorisations
اجازه یا توانایی انجام کاری
loads
کاری که باید انجام شود
have
باعث انجام کاری شدن
do something to one's hearts's content
کاری را حسابی انجام دادن
cinch
کاری که با سهولت انجام شود
capability
قادر به انجام کاری بودن
to aim to do something
قصد انجام کاری را داشتن
terrorised
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own .
سر خود کاری را انجام دادن
to be looking to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something
قصد انجام کاری را داشتن
to stop
[doing something]
توقف کردن
[از انجام کاری]
supererogation
انجام کاری بیش از حد وفیفه
to propose to do something
قصد انجام کاری را داشتن
slurs
باعجله کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily).
کاری را به آسانی انجام دادن
slurring
باعجله کاری را انجام دادن
slurred
باعجله کاری را انجام دادن
To do something on the sly (in secret).
کاری را پنهان انجام دادن
slur
باعجله کاری را انجام دادن
spadework
کاری که با بیل انجام میدهند
to intend to do something
در نظر انجام کاری را داشتن
terrorises
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
fall over oneself
<idiom>
کاملا مشتاق انجام کاری
terrorizing
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something
<idiom>
با گستاخی کاری را انجام دادن
to intend to do something
در صدد انجام کاری بودن
To do something hurriedly .
کاری را با عجاله انجام دادن
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
to be looking to do something
در صدد انجام کاری بودن
do something rash
<idiom>
بی فکر کاری را انجام دادن
terrorizes
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to mean to do something
منظور انجام کاری را داشتن
terrorize
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized
با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
invoking
تقاضا از کسی برای انجام کاری
to do a thing ina corner
کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
helped
روش آسانتر برای انجام کاری
invokes
تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising
اجازه دادن برای انجام کاری
invoked
تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن برای انجام کاری
operation
دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
authorizing
اجازه دادن برای انجام کاری
authorises
اجازه دادن برای انجام کاری
decision
تصمیم گیری برای انجام کاری
facility
قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar
توقف کسی برای انجام کاری
bars
توقف کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
at the elventh hour
دقیقه نود کاری انجام دادن
to undertake to do something
رسما متعهد به انجام کاری شدن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری تحریک کردن
technique
روش با مهارت برای انجام کاری
techniques
روش با مهارت برای انجام کاری
taskwork
کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
forcing
مجبور کردن کسی به انجام کاری
forces
مجبور کردن کسی به انجام کاری
force
مجبور کردن کسی به انجام کاری
to be in a position to do something
موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
helps
روش آسانتر برای انجام کاری
decisions
تصمیم گیری برای انجام کاری
help
روش آسانتر برای انجام کاری
set the world on fire
<idiom>
کاری فوق العاده انجام دادن
see to it
<idiom>
مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
shove down one's throat
<idiom>
اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
swim against the tide/current
<idiom>
کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
head start
<idiom>
کاری را قبل از بقیه انجام دادن
to invite somebody to do something
از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
get around to
<idiom>
بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
alternative
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
turn out
<idiom>
رفتن برای دیدن یا انجام کاری
null
دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
get away with something
<idiom>
کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
To do something expediently.
از روی سیاست کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job .
باتمام وجود کاری را انجام دادن
give free rein to
<idiom>
اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to do a thing with f.
کاری رابه اسانی انجام دادن
go (someone) one better
<idiom>
کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
brushwork
هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
alternatives
دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something
کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
get one's own way
<idiom>
اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
facility
وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
There is no reason to do something
دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to bite the bullet
<idiom>
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to have to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
to key up any to do s.th.
<idiom>
کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
go off half-cocked
<idiom>
صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
blank
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
slapdash
کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
by the skin of one's teeth
<idiom>
بزور
[با زحمت]
کاری را با موفقیت انجام دادن
keep after
<idiom>
یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to be about to do something
<idiom>
نزدیک به انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
to make an effort to do something
تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to be on the verge
[brink]
of doing something
<idiom>
آماده انجام کاری بودن
[اصطلاح روزمره]
no operation instruction
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
To do something waveringly.
کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
no op
دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorising
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything
ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
blankest
دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to act in concert
<idiom>
با هماهنگی کاری را انجام دادن
[اصطلاح روزمره]
applications
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
twist one's arm
<idiom>
مجبور کردن شخص برای انجام کاری
application
کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
authorises
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
perfunctoriness
چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
overslaugh
بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorizing
اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor
اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to try hard to do something
تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to enjoin somebody from doing something
[American E]
منع کردن کسی از انجام کاری
[حقوق]
get away with murder
<idiom>
انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
to goad somebody doing something
کسی را به انجام کاری سیخک زدن
[اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something
کسی را به انجام کاری سیخک زدن
[اصطلاح مجازی]
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
server
کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
supersedeas
دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
have a go at
<idiom>
سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
egg (someone) on
<idiom>
خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
handing
کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com