Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (40 milliseconds)
English
Persian
bypass
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassed
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypasses
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
bypassing
از راه فرعی رفتن تقاطع کردن
Other Matches
by pass
بای پاس کردن پل زدن راه فرعی ساختن اتصال کوتاه کردن مجرای فرعی
grade crossings
تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
grade crossing
تقاطع پیاده روها تقاطع راه اهن و جاده
crisscross
تقاطع کردن
interlace
تقاطع کردن
intertwined
تقاطع کردن
intersected
تقاطع کردن
intersects
تقاطع کردن
intersect
تقاطع کردن
intertwining
تقاطع کردن
intertwines
تقاطع کردن
intertwine
تقاطع کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
meet
مواجه شدن تقاطع کردن
meets
مواجه شدن تقاطع کردن
intercross
تقاطع کردن جفت گیری
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
subspecies
قسم فرعی جنس فرعی از یک نژاد
by pass
گذرگاه فرعی مسیر فرعی
ecotype
بخش فرعی از نوع مستقل جانور یا گیاه که افراد ان باهم اختلاط و امتزاج نموده و بخش واحد فرعی تشکیل میدهند
minor
در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن کماد
sidelined
ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
sidelining
ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
sideline
ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
sidelines
ازبازی یا معرکه خارج کردن کار یا چیز فرعی
shunting station
ایستگاه فرعی راه اهن برای جابجا کردن واگن ولوکوموتیو
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
junction
تقاطع
junctions
تقاطع
intersections
تقاطع
intersection
تقاطع
crossing line
خط تقاطع
line cross
تقاطع خط
cross
تقاطع
decussation
تقاطع
crossest
تقاطع
street crossing
تقاطع
crosses
تقاطع
intersected
تقاطع
weaving
تقاطع
chiasma
تقاطع
intersects
تقاطع
crosser
تقاطع
intersect
تقاطع
grade crossing
تقاطع شاهراه
weaving section
منطقه تقاطع
focussing
نقطه تقاطع
grade crossings
تقاطع شاهراه
beam grillage
تقاطع تیرها
crossing
نقطه تقاطع
intercepts
محل تقاطع
intercepting
محل تقاطع
tree traversal
تقاطع درختی
meets
مقتضی تقاطع
intercepted
محل تقاطع
meet
مقتضی تقاطع
weaving distance
طول تقاطع
intercept
محل تقاطع
crossing
محل تقاطع
scissor junction
تقاطع مورب
road junction
تقاطع جاده
focus
نقطه تقاطع
angle of cutting
زاویه تقاطع
angle of erossing
زاویه تقاطع
focusses
نقطه تقاطع
focussed
نقطه تقاطع
intersection point
نقطه تقاطع
focuses
نقطه تقاطع
intersection
تقاطع همبر
focused
نقطه تقاطع
intersections
تقاطع همبر
crossing plane
سطح تقاطع
point of intersection
نقطه تقاطع
road junction
تقاطع راه
cross road
تقاطع جاده
To quibble and equivocate.
پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
boot out
<idiom>
اخراج کردن ،کسی را مجبوربه ترک یا رفتن کردن
Go to the first crossroad.
به اولین تقاطع بروید.
Go to the second crossroad.
به دومین تقاطع بروید.
crossing tower
برج تقاطع در کلیسا
crossroad
محل تقاطع دو جاده
grade crossings
تقاطع راه اهن
grade crossing
تقاطع راه اهن
multiway junction
تقاطع چند راه
intercept point
محل تقاطع
[ریاضی]
interlacement
درهم بافتگی تقاطع
intersectional
وابسته بمحل تقاطع
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
stbtitle
عنوان فرعی عنوان فرعی مقاله
level crossing
محل تقاطع دو خط راه اهن
ford crossing
تقاطع جاده با مجاری ابگذر
cross road
محل تقاطع دو جاده چهارراه
traffic cut
تقاطع دو جریان عبور و مرور
cross over point
نقطه تقاطع مسیر رژه
level crossings
محل تقاطع دو خط راه اهن
flyover junction
تقاطع دو راه ناهمکف چهارراه دو تراز
cross roads
تقاطع با زاویه قایم چهارراه راست
slant
کج رفتن کج کردن
slanted
کج رفتن کج کردن
slants
کج رفتن کج کردن
skyline
خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
skylines
خط افق که محل تقاطع زمین واسمان است
decussate
تقاطع یکی در میان یا بشکل > ضرب در< بودن
to start
[for]
شروع کردن رفتن
[به]
to take a walk
گردش کردن یا رفتن
mopping up
پاک کردن رفتن
long base method
روش تقاطع نقشه برداری بااستفاده از یک باز طولانی
ducks
زیر اب رفتن غوض کردن
walked
گردش کردن پیاده رفتن
to go along
همراه رفتن همراهی کردن
get off
روانه کردن عقب رفتن از
to push off
شروع کردن بیرون رفتن
cabbages
کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbage
کش رفتن رشد پیدا کردن
duck
زیر اب رفتن غوض کردن
ducked
زیر اب رفتن غوض کردن
duckings
زیر اب رفتن غوض کردن
pierces
رخنه کردن فرو رفتن
get on
پیش رفتن کار کردن
pierce
رخنه کردن فرو رفتن
to go on
جلوتر رفتن سلوک کردن
set on
پیش رفتن حمله کردن
walk
گردش کردن پیاده رفتن
put off
تاخیر کردن طفره رفتن
get a wiggle on
<idiom>
عجله کردن با شتاب رفتن
walks
گردش کردن پیاده رفتن
sublease
اجاره فرعی دادن حق اجاره بمستاجر فرعی دادن
absolute address
مختصاتی که فاصله یک نقطه از محل تقاطع بردارها را نشان میدهد
parameter
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameters
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
mouch
راه رفتن دولادولاراه رفتن
drifting
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
nose dive
ناگهان شیرجه رفتن یا تنزل کردن
drifted
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drifts
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drift
بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
to go places
گردش کردن
[رفتن به جاهای دیدنی]
fluctuate
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
waste
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
wastes
بی نیرو و قوت کردن ازبین رفتن
fluctuated
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
fluctuates
نوسان کردن بالا وپایین رفتن
nicking
ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicks
ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
nicked
ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
collision course interception
تقاطع مسیر رهگیری باهواپیمای دشمن مسیربرخورد هواپیمای رهگیر بادشمن
nick
ضربه به محل تقاطع دیوار وزمین اسکواش که قابل گرفتن نیست
marches
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
to abscond
[from]
<idiom>
ناگهان ترک کردن
[در رفتن ]
[اصطلاح مجازی]
sinuating
حرکت کردن به طور قیقاجی قیقاج رفتن
tramp
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
tramped
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
march
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
canvass
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
tramps
باصدا راه رفتن پیاده روی کردن
marching
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
marched
نظامی وار راه رفتن پیشروی کردن
canvassed
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to go to
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
canvassing
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
to go away
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
seesaw
بالا وپایین رفتن الله کلنگ کردن
canvasses
مشتری پیدا کردن یا دنبال سفارش رفتن
grade separation
تقاطع شاهراه یا راه اهن که در ان دو جاده دارای اختلاف سطح از یکدیگر هستند
graticule ticks
نقاط تقاطع خطوط شبکه بندی نصف النهارات و مدارات روی نقشه
turn out
<idiom>
بیرون کردنکسی ،کسی را مجبور به ترک یا رفتن کردن
to go on a picnic
بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
To quicken ones pace .
قدمهای خود را سریع تر کردن ( تندتر راه رفتن )
lead the way
<idiom>
جلو رفتن ونشان دادن مسیر،راهنماییی کردن
to go catting
[to look for sexual partners]
<idiom>
رفتن برای دختر بلند کردن
[اصطلاح روزمره]
extends
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
extending
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
to go one better
برکسی پیش دستی کردن روی دست کسی رفتن
extend
وادار کردن اسب به چهارنعل رفتن باپاهای کشیده و بلند
to keep pace with something
<idiom>
با چیزی برابر راه رفتن
[یاد گرفتن]
[تغییر کردن]
[اصطلاح]
pace lap
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
to jink
[colloquial]
[British English]
در دویدن
[راه رفتن]
[رانندگی کردن]
ناگهان مسیر را تغییر دادن
trots
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotting
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trotted
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
trot
یورتمه رفتن صدای یورتمه رفتن اسب کودک
to walk the chalk
بوسیله درست راه رفتن ازمیان خطهای گچ کشیده هوشیاری خود را ثابت کردن
inferior
فرعی
tributary
فرعی
by
فرعی
tributaries
فرعی
accessory
فرعی
lateral
فرعی
subalterns
فرعی
succursal
فرعی
subaltern
فرعی
second class
فرعی
branch lines
خط فرعی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com