Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
it is past cure
از علاجش گذشته است مافوق انست که بتوان علاج کرد
Other Matches
googolplex
عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
nostrum
دارویی که علاج هر درد باشد علاج هر چیز
it is because
بواسطه انست که
the presumption is that
فن قوی انست که
it is centimeters thick
دو سانتیمترکلفتی انست
so much is certain that
قدر متیقن انست که .....
inboard engined boat
کرجی که موتورش در میان انست
binary scale
مقیاسی که 2 ماخذ عددشماری انست نه 10
foretopman
ملوانی که مامور پیش دگل وضمائم انست
water plate
بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
remedied
علاج
cure
علاج
cureless
بی علاج
cures
علاج
cured
علاج
remedies
علاج
remedying
علاج
remedy
علاج
bootless
بی مصرف بی علاج
incurability
علاج ناپذیری
operable
قابل علاج
irremediableness
علاج ناپذیری
curable
علاج پذیر
incurable
علاج ناپذیر
remediable
قابل علاج
acology
علم علاج
medicative
علاج بخش
remediless
علاج ناپذبر
curative
علاج بخش
curability
علاج پذیری
gram atom
وزن یک عنصر شیمیایی بگرم که معادل وزن اتمی انست
as much as possible
تا بتوان
azoth
علاج کلیه دردها
panaceas
علاج عام اسقولوفندریون
panacea
علاج عام اسقولوفندریون
ischuretic
علاج حبس پول
incurably
بطور علاج ناپذیر
micron
01 بتوان 6- متر
exponentiation
بتوان رساندن
as far as possible
تا انجا که بتوان
sanatory
علاج کننده بهبودی دهنده
sanative
علاج کننده بهبودی دهنده
contra indicate
راه علاج راجوردیگرنشان دادن
passably
چنانکه بتوان پذیرفت
pliably
چنانکه بتوان خم کرد
undecillion
عدد یک با 63 صفر بتوان 2
quintillion
عدد یک با 81 صفر بتوان 2
quattuordecillion
عدد یک با 54صفر بتوان 2
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
tredecillion
عدد یک با 24 صفر بتوان 2
supersonic
هواپیمای مافوق سرعت صوت با سرعت مافوق سرعت صوت
The remedy may be worse than the disease.
<proverb>
گاهى علاج بدتر از بیمارى است.
acute dose
دز دریافتی حاد و غیر قابل علاج
superordinate
مافوق
transcendent
مافوق
superordinates
مافوق
upmost
مافوق
superior
مافوق
superiors
مافوق
trancscendent
مافوق
trans-
مافوق
intelligibly
واضحا چنانکه بتوان دریافت
perceptibly
چنانکه بتوان درک کرد
evincibly
بطوریکه بتوان اثبات کردن
assumably
چنانکه بتوان فرض کرد
hereditably
چنانکه بتوان ارث برد
interchangeably
چنانکه بتوان بحای یکدیگربکاربرد
presentably
چنانکه بتوان پیشکش کرد
practicably
چنانکه بتوان اجرا نمود
a stitch in time saves nine
<proverb>
علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد
nurse a cold
سرما خوردگی را ماندن درخانه علاج کردن
supranational
مافوق ملیت
supersensory
مافوق احساس
hypersonic
مافوق فراصوت
mandating
دستور مافوق
superior
مافوق بالارتبه
mandates
دستور مافوق
mandated
دستور مافوق
mandate
دستور مافوق
superiors
مافوق بالارتبه
ultrasonics
مافوق صوت
overlords
سرور مافوق
overlord
سرور مافوق
past
بعد از مافوق
hereinabove
مافوق این
hypermedia
مافوق رسانه
hyperphyscal
مافوق طبیعت
superhuman
مافوق انسانی
supersonic
مافوق صوت
preternatural
مافوق طبیعی
superconducter
مافوق هادی
superior order
امر مافوق
superior order
دستور مافوق
dominant
مقتدر مافوق
hypertext
مافوق متن
colourably
چنانکه بتوان برای ان بهانهای اورد
changeably
چنانکه بتوان تغییرداد بطورقابل تغییر
impressibly
بطوریکه بتوان دران تاثیر کرد
so to peaking
اگر بتوان چنین چیزی گفت
ideally
بطوریکه فقط بتوان تصور کرد
pardonably
چنانکه بتوان بخشید بطورامرزش پذیر
squaring
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squares
بتوان دوم بردن مجذور کردن
squared
بتوان دوم بردن مجذور کردن
square
بتوان دوم بردن مجذور کردن
supermen
موجود مافوق انسان
superman
موجود مافوق انسان
beyond one's expectation
مافوق انتظار کسی
supranational
مافوق محدودیتهای ملی
ultra
خیلی متعصب مافوق
supramundane
مافوق این جهان
hypersonic
سرعت مافوق صوت
supersonic turbine
توربین مافوق صوت
supersonic propeller
ملخ مافوق صوت
metagnostic
مافوق علم بشر
supersonic
علم مافوق صوت
supersonic
سرعت مافوق صوت
above
مافوق واقع دربالا
suoersonic compressor
کمپرسور مافوق صوت
superconducting computers
کامپیوترهای مافوق هادی
supersonic nozzle
نازل مافوق صوت
accountably
بطور مسئول چنانکه بتوان توضیح داد
manageably
پنانکه بتوان اداره کردیا از پیش برد
corrigibly
چنانکه بتوان اصلاح کرد بطوراصلاح پذیر
commensurably
چنانکه بتوان بایک پیمانه اندازه گرفت
microbar
واحد فشار معادل 01 بتوان 6 داین بر سانتیمترمربع
movably
چنانکه بتوان تکان داد بطورچنبش پذیر
current fund
اموالی که سریعا "بتوان به پول تبدیل کرد
hand
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
handing
وضعی که بتوان گوی اصلی بیلیاردرا در هر نقطه گذاشت
inestimably
پیش ازانکه بتوان تقدیر کردیا بران بهاگذارد
supersonic tunnel
تونل باد مافوق صوت
due out
از وقت مصرف گذشته از وقت گذشته
unit cell
کوچکترین چندوجهی را که با یک دستگاه مختصات سه محوری بتوان نشان داد
to ring the changes
کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
accessibly
چنانکه بتوان بدان راه یافت بطور قابل دسترس
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
hyperphysical
خارق العاده مافوق قوه بدنی ومادی
exclusion principle
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
to bite the bullet
<idiom>
باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
sonic booms
صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
sonic boom
صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
final set
حالتی که بتن بطور کامل گرفته و بقدرکافی سخت شده که بتوان قالب براری نمود
conical flow
تئوری جریانهای مافوق صوت روی صفحات مسطح گوشه دار
rarefaction
جریان مافوق صوت درمجرای همگرا که در ان فشارکاهش یافته و سرعت شدیداافزایش یابد
owenism
اصول عقاید رابرت اون کارخانه دار انگلیس در قرن 91 که شاید بتوان منشاء سوسیالیزم نوینش دانست
to vote plump
رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
propor tionably
بطور متناسب یا با قرینه چنانکه بتوان متناسب نمود
super
: پیشوندی است بمعنی مربوط ببالا- واقع درنوک چیزی- بالایی- فوق- برتر- مافوق-ارجح-بیشتر و ابر
moustaches
سطوح ایرودینامیکی که درقسمت جلوی هواپیمای مافوق صوت با بال دلتا شکل و با زاویه حمله زیاد نصب میگردند
bow wave
موج ضربهای در سرعتهای مافوق صوت که جلوتر از لبه حمله جسمی که فاقد لبههای تیز میباشد بوجود می اید
old
گذشته
aside
گذشته از
foretime
گذشته
historical
گذشته
What is past is past . what is gone is gone .
گذشته ها گذشته
to say nothing of
<conj.>
گذشته از
past
گذشته
not to speak of
<conj.>
گذشته از
not to mention
<conj.>
گذشته از
let
[leave]
alone
<conj.>
گذشته از
over with
گذشته
bygone
گذشته
last night
شب گذشته
last a
گذشته
and certainly not
<conj.>
گذشته از
preceded
گذشته
older
گذشته
forepast
گذشته
agone
گذشته
departed
گذشته
due out
گذشته
aside from
گذشته از
foreby
گذشته
beyoned the pale
از حد گذشته
forepassed
گذشته
by gone
گذشته
bypast
گذشته
gone by
گذشته
spun or span
گذشته
yesternight
شب گذشته
asides
گذشته از
oldest
گذشته
ultra
:پیشوندیست بمعنی " ماورا" وماورا فضا" و ماورا حدودوثغور" و برتراز" و"مافوق "و "فرا"
the present and the past
حال و گذشته
also
[moreover]
<adv.>
از این گذشته
the past tense
زمان گذشته
the present and the past
اکنون و گذشته
retrospective view
[on]
نگاه به گذشته
sware
گذشته swear
the present and the past
گذشته و حال
exposed
سر راه گذشته
pt
زمان گذشته
upheld
گذشته uphold
whish
بسرعت گذشته
over-
گذشته اضافی
bled
گذشته Bleed
furthermore
از این گذشته
ultimo
در ماه گذشته
ultimo
ماه گذشته
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com